هفتبرکه – مریم مالدار: ژله، کارامل، پِشِ، فرنی، کستر، پکوره، لِگِمات، مهلبیه و همهی خوشمزههایی که انگار نافشان با ماه رمضان بریده شده و هر سال با فرارسیدن این ماه مبارک سر و کلهشان پیدا میشود.
نه این که خوراکیهای فوق در ماههای عادی سال متولد نشده باشند، اما پخت و سروشان خلاصه شده در این ماه. گویی که روزهداران محترم در کنار تمرین صبر، تمرین آشپزی و غذاهای جدید هم میکنند و در کنارش دست به خیرشان نیز بیشتر است و از هر خوراکی به همسایهها و نیازمندان آشنا هم میبخشند.
با تمام حسهای سی روز روزه گرفتن و برخلاف آنها که میگویند: «رمضان است که ما را رم از آن است»، باید اعترف کنیم واقعا ماه رمضان در یک چشم برهمزدنی تمام میشود و دل کندن از روزه اگر آسان باشد، دل کندن از آنهمه خوشمزههای رنگین جدا سخت است.
صبح عید با تخم و بلالیت
مادر در مورد منوی روزی عید میگوید: «امنه که شاو بیس و هفت کله مجا شوتشن و رز برونی برنج و ماشک؛ صبح عید هم مجا تخم و بلالیت شوعه همره حلوای سیاه و باتِ که قوت بگرن. ظهر هم اگه پیل شو کسه به تهچین و شوم اگر چار نفر خوشوبن کباب و اگر عیالواریان لیتک.»
البته اگر دندهعقب برویم میرسیم به صبحهای نارنجی عید با طعم بالاتوه.
قدیمترها که عید فطر برای ما بچهها معروف بود به «عیدِ پیل دَر اَتِن» بعدِ حمام و پوشیدن لباس نو عید، آهنگ رفتن را ساز میکردم و بدو بدو میپریدم خانهی مادربزرگ.
مطمئن بودم مادربزرگ با همان چهرهی مهربانش لب تالار حیاط تکیه زده و نی قلیان به دست چشم انتظار نوههاست که یکی یکی بیایند و پول عیدیهای تا نخورده را با قربان صدقه رفتن بگذارد کف دستشان و هنوز ننشسته بگوید: «اله ننه، ایلکه کاهی و سنکنجبین بخو، دست تک امی حلوا جونه بکو، امی شربت هم نک امکردنه، تک یخچالن، بره مون اُنُک یک لیوان واخو، چای بریزم نپه؟»
و من محو محبت بیچون و چرایش شوم که برای هیچکداممان فرق نمیگذاشت و سفرهی رنگینش جا برای همه بود و بلند شوم و سر و صورتش را محکم ببوسم جای جفت پدربزرگها و مادر بزرگ «مادرِ مادر» که از بخت بدم ندیدمشان.
اما حیف که هشت سال است لذت «عید پیل در اتن» با فوت مادربزرگ برای من تمام شد. «روح تمام درگذشتگان شاد» عید برای بعضیها هم که «اولین عید» بعد از فوت یک عزیز است با لباس سیاه و پرسه همراه است.
مهمانی خانوادگی بعد از مهمانی خدا
قبل از این که کرونا نظم جهان را بهم بریزد، از اذان صبح عید تا نمار عید مادر نمیگذاشت چیزی بخوریم حتی آب. میگفت ثواب است بعد از نماز عید، افطار کرد و بعد نوبت عید دیدنیها و تلافی کردن نخوردنهای ماه رمضان بود. کرونا حتی مهمانیهای خانوادگی را هم کوچک و با ترس و لرز کرده است.
خواهرزاده روبهروی مادر نشسته و میگوید: «نَنه صبا صبح انتاعوم خونتو بلالیت نک بکنشه»
+«خاب ننه. شما اشاو وگهتر آختی، صبح وگه اروسی، هر که وگه روسا تخم و بلالیت شه گیر دا.»
خاله حرف خواهرزاده را تایید میکند و با مزهی خاصی میگوید: «آخ چکده تام اشه بلالیت بعدِ نماز عید!»
آب دهانم را قورت میدهم. برای منی که صبح عیدم باید ردبول و کاکائو باشد هم، هوس میکنم بلالیت بخورم بدون تخممرغ، اما با مغز و زعفران.
تلفن همراهِ رفیقم زنگ میخورد: «راستی تخم مرغ هم بگیرم؟» با خودم میگویم قطعا فردا عید است و تخممرغ، جز جدایی ناپذیر بلالیت صبحانه. که بعد ۲۹ روز با صبحانهای شور و شیرین دلی از عزا در آوریم.
خیابان بیشتر از روز و شبهای دیگر شلوغ است و در این بین برای پوشاکیها بیش از بقیه اصناف عید است و بعید میدانم در قصابی و مرغفروشیها گوشتی باقی مانده باشد. امسال که از اول رمضان اوضاع گوشت مرغ قمر در عقب بود.
اگر از چند روز قبل تدارک گوشت برای کباب و بریانی را ندیدهاید یا این که کفگیر به ته دیگ خورده است. «نهایتا بتوانید با زیرکی خودتان را مهمان یکی از جمعهای خانوادگی کنید»، اما برای تخممرغ و بلالیت خودتان دست بجنبانید تا سرتان بیکلاه نماند.