هفت‌برکه: گل‌آقا، پیرمرد خوش‌روی خیاط، را خیلی‌ها می‌شناسند. حداقل در بین کسبه‌ی بازار شناخته شده است. پیرمرد خوش‌اخلاق و ساده‌پوش، نشسته در پشت چرخ خیاطی‌اش، کوتاه و مختصر حرف می‌زند و دوست دارد پارسی صحبت کند. او حرف‌هایش را با بسم‌الله شروع می‌کند. جزییات زیادی از خود، زندگی و کارش نمی‌گوید و چهل سال زندگی در گراش و ۶۳ سال عمرش را در تصویرهایی کوتاه خلاصه می‌کند.

Gaptaria Gol Aqa 01

گل‌آقا و مهاجرت به ایران

گل‌آقا انوری متولد ۱۳۴۰ در افغانستان است. داستان مهاجرت او به ایران مثل بسیاری از اتباع دیگر، ناشی از نابسامانیِ زندگی در افغانستان و کوچ اجباری است و در نقطه‌ای در مرز دو کشور آغاز می‌شود. او در بیست و سه سالگی، در جستجوی جایی برای ثبات و آرامش و گذران آرام و بی‌دغدغه‌تر زندگی، جانش را برمی‌دارد و راهی ایران می‌شود. آنها اول از افغانستان به اردوگاه مرزی می‌روند و از آنجا به آنها نامه می‌دهند که به گراش بیاید و از آن زمان اینجا خانه و کاشانه‌ی دوم آنها می‌شود. خانه و کاشانه‌ای را رها کردن به امید ساختن خانه‌ای دیگر در کشوری که به هر حال موطن او نیست، کار آسانی نبوده است اما حکایت گل‌آقا هم حکایت پرملال زندگی آدمیزاد در نبرد با ناامیدی و یافتن راهی به زندگی‌آباد است.

او هفت فرزند دارد؛ چهار دختر و سه پسر که همگی متولد گراش هستند. می‌گوید فقط یکی از بچه‌هایش که به او مهندس محمد می‌گویند حرفه‌ی او را ادامه داده است و در کنار او کار می‌کند، اگرچه باقی هم بلد هستند خیاطی کنند اما ازدواج کرده‌اند و هر یک راه زندگی خودشان را رفته‌اند. او چهل سال است ساکن گراش است، در مراسم‌های مختلف شرکت می‌کند و دیگر همشهری ماست.

گل‌آقا و شاگردهای او

می‌گوید در ابتدا وقتی به گراش می‌آید، فقط یک خیاطی در طبقه‌ی بالای ملک آقای راستی بود که آن مرد اهل باغستان بود و فقط کت و شلوار می‌دوخت و هیچ خیاطی دیگری در گراش نبود. گل‌آقا کارش را شروع می‌کند و کم‌کم خیاطی‌های دیگر که خیلی‌ها شاگردهای خود او هستند شروع به کار می‌کنند.

هنر گل‌آقا برای خیلی‌های دیگر هم برکت داشته و نانی به سفره‌شان آورده است. شاگردهای زیادی از گراش و شهرهای اطراف داشته که حالا برای خودشان استادی شده‌اند و کسب و کاری راه انداخته‌اند و خیاطی دارند.

اول خیاطی‌اش روبه‌روی بانک ملی بود به نام خیاطی مد روز. بعد در ملک حاجی محمود فرسوده شروع به کار می‌کند. و حالا ابتدای بلوار معلم به سمت شهرداری، سمت چپ، در خیاطی‌اش مشغول به کار است. شاگردش می‌گوید: «۲۵ سال می‌شود ما را به خیاطی گل‌آقا می‌شناسند.» مردانه‌دوز هستند و کت و شلوار و پیراهن می‌دوزند. پروانه‌ی کسب او مثل مشاغل اتباع دیگر به اسم یک ایرانی است.

دو وطن در یک قلب

 هنوز و بعد از ۴۰ سال زیستن در آب و خاک ایران، رشته‌های پیوند قلبی گل‌آقا با افغانستان، زادگاه خود و اجدادش، نگسسته است و برای دیدار عزیزانش سالی یک بار به وطنش برمی‌گردد. زندگی او بین این دو خانه همچنان در جریان است. می‌گوید سالی یک مرتبه به افغانستان سر می‌زند، برادرها و اقوامش آنجا هستند و خودشان هم خانه و زندگی دارند.    

برش و دوخت زندگی گل‌آقا هم مثل خیاطی کردنش، فراز و نشیب‌های زیادی داشته است؛ گاهی کوک‌هایی با دست، گاهی آسان‌تر با چرخ خیاطی، گاهی سوزنی که شکسته است، نخ قرقره‌ای که تمام می‌شود و یکی دیگر جایش را می‌گیرد و دوختن از نو؛ تا زندگی او به قواره و طرح اکنونش رسیده است. گل‌آقا همیشه خیاط است. خودش می‌گوید: «از اول خیاط بوده‌ام و هنوز هم خیاطم.»