هفتبرکه: آقای حاج علیبابا پزشک، فروشندهی محصولات محلی و گیاهان کوهی در پیادهرو خیابان امام، مهمان سی و چهارمین شماره از ستون گپتریا است. او از نسل بزرگترهایی است که پیوندش با کوه و دشت ناگسستنی است؛ هم رزق و روزیاش از آنجا است و هم در یک کسب و کار سنتی گوشههایی از طبیعت را برای مردم میآورد. گفتگوی او در میان شلوغی ظهر خیابان، ساده اما خواندنی است.
یک کاسبی کوچک؛ زیر سایهی همهی فصول
حاج علیبابا را، اغلب نشسته بر صندلی، صبحها کنار بازار طلا و عصرها کنار بانک ایرانزمین در پیادهرویی که جای کسب و کار او است، خیلیها دیدهاند و از مشتریهای ثابت او هستند. حاج علیبابا پزشک فرزند عباس، متولد ۱۳۳۳ است. او همچنان در ۷۲ سالگی با ظاهری آراسته و مرتب، آرام و صبورانه، مشغول کار و فعالیت است.
صبح یکی از روزهای پاییزی مهرماه ۱۴۰۴، مجید افشار؛ عکاس و خبرنگار هفتبرکه برای گپی کوتاه و خودمانی به او سر زده است تا شمارهی دیگری از هشتگ گپتریا به دست خوانندگان برسد و در آلبوم کاسبهای موسفید شهر ثبت شود.
آقای پزشک میگوید در جوانی کارش بنایی و فعالیتهای فیزیکی بوده است و حالا سی سالی میشود دستفروش محصولات محلی و طبیعی برای مردم است. بساط او با سایه جابهجا میشود؛ صبحها کنار سایه بازار طلا و عصرها در پیادهرو بانک ایران زمین، تا پاسی از شب میماند. او در سرما و گرما بالای سر کاسبی کوچکش ایستاده است. خودش میگوید: «یک مدت شهرداری اذیت میکرد که چند نفر گفتند چهل سال است کار این پیرمرد همین است، مغازه که ندارد. حالا خدا را شکر اذیت نمیکنند.»
خانوادهی آقای پزشک
حاج علیبابا هفت فرزند دارد؛ سه دختر و چهار پسر. آقای پزشک هر سه دخترش را به قول گراشیها سرانجام داده است (ازدواج کردهاند) و میگوید: «دو تا از پسرها هم ازدواج کردهاند. یکی از پسرهایم هم ۳۶-۳۷ سالی دارد و خانه ندارد و میگوید داماد نمیشوم.»
میگوید فرزند اولش محمدجواد در کار آشپزی عمده است؛ فرزند دومش ابراهیم در حرفهی رنگزنی است؛ و سومین پسرش اسماعیل در کار جوشکاری است. حاج علی بابا میگوید: «پسر آخرم هم در کار فنی است و مهدی نام دارد.»
حاج علیبابا در جوانی؛ فروشندگی در محلهها
آقای پزشک زمانی که توانایی جسمی بیشتری داشته با گاری در برخی محلات میچرخید و محصولاتش را میفروخت. او میگوید: «قبلا در گاری میگذاشتم و در زمین حاج علی ملا که در نداشت، میگذاشتم و ول میکردم و خراب هم نمیشد و سرقت هم نمیشد. فقط یک بار کِوِئت ازم دزدیدند که حلالشان باشد.»
و با خنده ادامه میدهد: «پانزده-بیست سال قبل که میتوانستم، در کوچهها میفروختم. میگفتم «اِنگز، کِوِت، بُنَخچه، کشک لَچه، گُل خِوِری…» آن موقع بیشتر محصولات را از پسرعموها میخریدم. اما قبلا تا زمان جوانتری و وقتی میتوانستم خودم میرفتم و تهیه میکردم. سمت بیدله میرفتم، پاکلاتی، مسجد ولیعصر… کشک لچه کیلو بیست تومان میفروختم ولی باز هم میخریدند. همه چی ارزان بود و مردم میخریدند. اما الان که همه چیز گران است، هم من که بخرم زحمت است، و هم کسی که میخواهد بخرد میگوید گران است.»
حاج علیبابا بساطش را با خودش به خانه برنمیگرداند، چون خانهی او در خیابان فلسطین و از محل کارش خیلی دور است. میگوید: «قبلا بساطم را در مغازه عباس نجار میگذاشتم و حالا هفت-هشت سالی است یکی از اهالی مسجد اجازه داد و آنها را در اتاقکی در مسجد امام علی ابن ابیطالب(ع)، مسجد حاجی رضا؛ همین بغل، میگذارم. خودم از اتاق نگهداری و در تمیز کردن مسجد هم کمک میکنم. حقوقی از آنجا ندارم، اما راضی هستم. خانهی خدا است و چه کسی میگوید از خانه خدا بهتر جایی است. چهار نفر که نماز بخوانند من هم شریک هستم. راضیام.»
محصولات طبیعی، محلی و تازه
حاج علیبابا متناسب فصل محصولاتی میآورد. محصولات او معمولا نوبرانهی هر فصل است؛ در زمستان کِوِئت، آوه، تُرُشه و در تابستان، خرما، کشک، لیمو و مرکبات و در بهار انواع گیاهان کوهی.
آقای پزشک که سالهاست جنس باکیفیت و با قیمت مناسب و ارزانتر از خیلی جاهای دیگر دست مردم میدهد، اصل اول فروشندگی و ارتباط با مشتری و مردم را اخلاق خوب میداند و میگوید: «کاسبی اگر اخلاقت خوب باشد و جنس خوب هم به مشتری بدهی، زودتر سراغت میآیند. من جنسهای لوکس میآورم. اغلب جنسهایم را ارزانتر میدهم و کمی مناسبتر باشد و تخفیف بدهی، مشتری بهتر میآید و میداند. جنس خوب که به مشتری بدهی، معروف میشود. اما اگر جنس بد بدهی، هم سابقهات خراب میشود و هم میگویند فلانی جنس بد داده. اگر جنس خوب بدهی میگوید و خودش تبلیغ میشود. مثلا من آویشن کوهی میآورم و با آویشن کاشتنی فرق دارد. پونه و مَرو تلخ هم همینطور.»
همهی محصولاتی که آقای پزشک برای فروش میآورد، محلی و طبیعی است: مهوه، رطب، خرما، ترشی، لیمو، انواع مرکبات و گیاهان کوهی، آبلیمو و همهی چیزهایی که در همان نگاه اول میتوان به تازگی و نو بودنشان پی برد.
آقای پزشک مَرو تلخ کوهی که بستهبندی شده را نشان میدهد و میگوید: «باید گُمپَک (گل پرپشت) داشته باشد. اگر در هاون بکوبند چوب با آن قاطی میکنند. اما این آماده است. بعضی مشتریها را راهنمایی میکنم. آویشن کوهی با کاشتنی زمین تا آسمان فرق دارد.» و صداقت و انصاف او در فروش محصولی که طبیعی است، بهترین تبلیغ برای کسب و کارش است.
ترازوی آبی، گاری ساده و پیرمرد خوش اخلاق و منصف
صدای شلوغی خیابان اصلی شهر و ماشینها و موتورها و گذر عابرها در این گفتگو بلند است. آقای پزشک قرصی از جیبش در میآورد و از تورم میگوید که در تار و پود زندگی همهی مردم پیچیده است و انگار نقطهی توقفی هم ندارد. او میگوید: «سخت میگذرد، اما پناه بر خدا تحمل میکنیم.»
آقای پزشک با لحنی که میداند نزدیک پایان گفتگو است میگوید: «بله! ما این کاسبی را میکنیم. باز هم میگویم خدا را شکر. میگویم خدا کند یک مریضی نیاورد، دست پیش کسی دراز نکنیم. به همین هم قانع هستم.»
ترازوی سادهی آبی و ردیف منظم و تمیز محصولات تازه، همراه با چهرهی خندان آقای حاج علیبابا پزشک در قاب دوربین مجید افشار ثبت میشود.















