بستن

کمد ۴۱: خراشِ خاطره با «انار و بادگیر»

هفت‌برکه – فرشته صدیقی: آقای صادق رحمانی را از کودکی می‌شناسم؛ از آن زمان که کتاب «انار و بادگیر»ش تازه منتشر شده بود. اولین بار دایی مرحومم آن را به خانه‌مان آورد. با دایی رابطه‌ی نزدیک و خوبی داشتم. به خانه‌مان زیاد آمد و شد داشت. اولین‌ نوه‌ی مؤنث خانواده بودم، دوستم داشت و دوست‌ترش می‌داشتم. دایی دستی بر قلم داشت. هم شیوا می‌نوشت، هم شعر می‌سرود، هم سیاه‌قلم کار می‌کرد. دفترش اکثر مواقع همراهش بود. برای خلق تمام هنرهایی که به غایت دلنشین بود برایم. زیبا سخن می‌گفت چون زیبا فکر می‌کرد. شوخ و طناز بود.

شب‌ها کتاب «انار و بادگیر» را فصیح و روان با صدای خوش مردانه‌اش می‌خواند و من گوش که نه، دل می‌سپردم به لحنی که گرم بود و البته جذابیت اشعار. قشنگ به یاد دارم، یک روز کنار دفتر و کتاب و عینکش به خواب رفته بود. آرام کتاب را برداشتم. عینک را به روی دفترش گذاشتم و با کتاب به اتاقم رفتم.

از اولین شعر شروع به خواندن کردم:

تِکِ تارِ کلی دَه مُئه کبابِن / شاوِ شَمبِد شاو عَغدِ رُبابِن…

خواندم و خواندم!

کمی سخت بود. ولی بارها کتاب را با همان سوادِ کمم تا آخر خواندم تا برایم راحت شد.

 کتاب خانه‌ی ما ماند. اما دایی یک سالِ بعد در نیمه شبی سرد زمستانی در ۳۲ سالگی به علت گاز گرفتگی یکباره و در نهایتِ بهت و ناباوری ما را تنها گذاشت.

بعد از رفتنش دیگر جرأت و رغبت باز کردن لای کتاب « انار و بادگیر» دوست‌داشتی را نداشتم. خاطرات داییِ آسمانی و دوست‌داشتنی‌ام روحم را می‌خراشید.

اما هنوز اشعار و ابیات زیبایش در ذهنم جا خوش کرده است. و تا هستم و حافظه‌ام به جا است، قادر به فراموشی‌شان نیستم. نه «انار و بادگیر»، نه «دایی یعقوب»، نه آقای «صادق رحمانی» را.

خدمت عزیزانی که با این کتاب آشنایی ندارند عارضم که مجموعه‌ای است از اشعار زیبا به گویش گراشی و خواندنش را مؤکد پیشنهاد می‌کنم.

از صفحه اینستاگرام صدیقی (+)

instagram.com/angel.sedighi

 

هفت‌برکه: صادق رحمانی مجموعه‌ی جدیدی از شعرهای گراشی را با نام «برساتی» در دست انتشار دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0 نظر
scroll to top