بستن

مادر مهربان و دردسرهای فرزند فراری از زندان

هفت برکه (گریشنا):درمانده و خسته رو به رویم می‌نشیند تا در مقابل تمام درهای بسته‌ی پیش رویش به آخرین روزنه‌ی امید چشم بدوزد. به کلماتی که قرار است داستان زندگی‌اش را به گوش شهر برسانند به گوش کسانی که شاید آخرین سوسوی شعله‌ی امید او را ببینند و مشعلی شوند برای نجات زندگی‌اش.

«دو پسر نوجوان ۱۶ و ۱۸ ساله‌ی گراشی در یک نزاع بچه‌گانه بر سر یک کبوتر با سلاح سرد به جان هم افتادند یکی از آن‌ها که از ناحیه‌ی پهلو دچار آسیب‌دیدگی شده است در بیمارستان تحت مداوا قرار گرفت و دیگری که از ناحیه گردن و بازو زخمی شده است متواری و تحت تعقیب است.»

حالا پنج سال از آن حادثه می‌گذرد.

مادری روبه‎‌رویم نشسته است که شانزده سال پیش از همسرش جدا شده است و حالا پنج سالی می‌شود که پسر نوجوانش را پشت میله‌های زندان می‌بیند. او می‌گوید: «جزیره در منزل دخترم بودم که تلفنم زنگ خورد و خبر را به گوشم رساندند بلافاصله بلیت گرفتم و به سمت گراش حرکت کردم. در راه برگشت بار دیگر تلفنم زنگ خورد و صدای لرزان پسر ۱۶ ساله‌ام را شنیدم که از من می‌خواست راهی را پیش پایش قرار دهم. به او گفتم قبل از بدتر شدن شرایط خودش را به پلیس معرفی کند. نمی‌دانم او را درست راهنمایی کردم یا نه. شب عید فطر بود. او خودش را معرفی کرد و به دلیل تعطیلات عید فطر چند روز در بازداشتگاه ماند و بعد نیز به زندان منتقل شد. روزی هزار بار خدا را شکر می‌کنم که این حادثه به خیر گذشت و زخم‌های هر دو نفر مرهم شد اما به هر حال باید دیه را پرداخت می‌کردیم. برای نجاتش از زندان هر کاری از دستم ساخته بود انجام دادم. تلاشم برای رضایت گرفتن بی‌نتیجه بود. برای همین به فکر گرفتن وکیل افتادم ۲۰ میلیون وام گرفتم و برای پسرم چهار وکیل گرفتم اما هیچ کدام از آن‌ها کاری از پیش نبردند و مشکلم را حل نکردند. پنج سال برای تجدید نظر تلاش کردم تا حداقل قسطی هزینه را پرداخت کنم اما شاکی فقط پول نقد می‌خواست تا این که بعد از پنج سال، پنج ماه پیش با گریه و زاری و رو انداختن به دو همسایه قدیمی از آن‌ها خواستم برای مرخصی پسرم وثیقه‌ای بگذارند بلکه بتواند بیرون از زندان کاری برای خودش دست و پا کند و دیه را پرداخت کند و آن‌ها نیز پذیرفتند و او بعد از پنج سال از زندان آزاد شد.»

طعم شیرین آزادی فرزند برای این مادر زیاد دوام نداشت مشکلات، بعد از آزادی او نیز بار دیگر به هم می‌تند و پیچیده‌تر می‌شود.

او تعریف می‌کند: «من بار دیگر ازدواج کردم اما همسرم مسئولیت سه فرزندم را قبول نمی‌کند و تمام هزینه‌های زندگی‌شان روی دوش خودم است همسرم فقط هزینه خودم را می‌دهد. قبلا با کار کردن در خانه مردم خرج زندگی را می‌دادم اما همسرم مخالفت کرد و گفت خانه مردم نخواب. حالا بافتنی می‌کنم، نی قلیان می‌پیچم، مروارید دوزی می‌کنم و با همین کارها مخارج بچه‌ها را درمی‌آورم. چند بار از ما خواسته است که برویم و برای خودمان خانه اجاره کنیم حتی چند روز قبل با او صحبت کردم و گفتم که این‌جا آشنای بیشتری دارد و اگر کمکی از دستش ساخته است برای ما انجام دهد اما جوابی که به من داد این بود که این موضوع ربطی به من ندارد.

همه امیدم این شد که پسرم بیرون از زندان سرکاری برود و پولی دربیاورد اما این امید هم ناامید شد او دیگر آن پسری نبود که می‌شناختم زندان روحیه‌ش را به طور کلی تغییر داده بود و از پسرم یک آدم افسرده و بی‌انگیزه ساخته بود.

مرخصی پسرم سه ماهه بود اما او که از برگشتن به زندان ترس که نه وحشت داشت بی‌خبر از من فرار کرد و حالا مشخص نیست کجاست، نمی‌دانم کجا دنبالش بگردم. یک بار از یکی از دوستانش که گویا با او ارتباط دارد شنیدم که گفته است تنها درصورتی برمی‌گردد که پول دیه جور شود. من هم از او خواستم که به گوش پسرم برساند که برگردد زندان و من را از این گرفتاری نجات دهد اما فعلا که خبری از آمدنش نشده است.

او حالا ۲۱ سال دارد و از لحاظ روحی مریض است. حتی یک بار او را دکتر بردم. مشکلی که الان دارم این است که از طرفی مغازه‌های دو نفری که به من اعتماد کردند و برای مرخصی پسرم سند گذاشتند را پلمپ کرده‌اند و با هر بار آمدن آن‌ها به دم در منزلم من مانده‌ام و یک کوه شرمندگی و از طرفی نگران پسرم هستم. او سالم نیست مریض است و امکان دارد بلایی سر خودش یا دیگران بیاورد باید او را پیدا کنم و برای درمانش فکری کنم.

مدت زندانی که دولت برای او بریده است یک سال است که آن را گذرانده است. هزینه‌ی دیه ۱۶۸ میلیون تومان شد اما شاکی به ۳۰ میلیون تومان راضی شده است او به من فرصت ۴۰ روزه داد که این هزینه را به طور کامل و نقد پرداخت کنم در این پنج شش ماه به هر دری زدم که پول را فراهم کنم به همه رو انداختم و التماس کردم اما نشد که نشد.

من زنی هستم که در این شرایط هیچ پشت و پناهی ندارم. قبول دارم شاید در تربیت فرزندم کوتاهی کردم اما حالا می‌خواهم آن را جبران کنم. درخواستم از مسئولین و خیرین شهر این است که در این شرایط من را حمایت کنند.

در حال حاضر من هیچ راهی ندارم و از همه طرف تحت فشار هستم از طرفی مهلت دادگاه تمام و مغازه‌های مردم پلمپ شده است و از طرفی فشار پرداخت قسط‌های وام روی دوشم است.»

دکتر مهدی مهرابی، یکی از اعضای انجمن گلریزان می‌گوید: «این خانم زمانی که من عضو انجمن گلریزان بودم به انجمن مراجعه کردند اما چون گلریزان تنها در جرایم غیرعمد اجازه ورود دارد، متاسفانه برای حل این مشکلی کاری از ما ساخته نبود. البته این مشکل یا از طریق خیرین و یا با جلب رضایت شاکی رفع خواهد شد.»

این تنها موردی نیست که حمل چاقو باعث دردسر برای خانواده‌ها می‌شود. هفت ماه قبل زخم چاقو ابوالفضل محمدی را نیز به کما فرو برد اما این نزاع شخصی با سلاح سرد برای ابوالفضل پایان خوبی نداشت و  ۲۸ مهر ماه او به کام مرگ فرو رفت. سید رحیم روان‌بین، رئیس دادگاه گراش می‌گوید:«کنترل خانواده‌ها و عدم حمل سلاح سرد در پیشگیری از این قبیل اتفاق‌ها موثر است.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خبرنگار ارشد پایگاه خبری هفت‌برکه آغاز فعالیت روزنامه‌نگاری از سال ۱۳۸۸

4 نظر

  1. همیشه افراد بی بضاعت آسیب پذیرتر هستند و بخاطر عدم تحصیلات و نداشتن مادیات به اشتباه کشیده می شوند.شهر گراش برخلاف باور عموم افراد قشر ضعیف زیادی داره و آنان که مادیات دارند بر خلاف لار اصلا در ایجاد کارخانه و اشتغالزایی کاری نمی کنند .الان لار با داشتن کارخانه لبنیات و دستمال کاغذی و تن ماهی و مواد غذایی و…بسیار در اشتغال جوانان موثر واقع شده اند ولی با اینکه امروزه کارخانه موادغذایی سود خوبی دارد ولی تجار اصلا نسبت به این امر بی تفاوت هستند.ساخت پتروشیمی و کارخانه سیمان و…تنها با مشارکت تجار ودولت امکان پذیر هست و لاغیر

  2. شنیدم در لار یک لاری تعداد زیادی از بچه های باهوش و بی بضاعت را با هزینه خودش در مدرسه خوب غیر انتفاعی ثبت نام کرده .این را باید گفت شیر پاک خورده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 نظر
scroll to top