هفت‌برکه – صادق رحمانی: مطلبی که از مسعود غفوری با عنوان «برای مدیران چه جایی راحت‌تر از گراش؟» در رسانه هفت‌برکه گراش منتشر شد (اینجا)، مرا به سال ۱۳۸۲ برد که کتاب «گذر عمر»، خاطرات سیاسی باقرپیرنیا، استاندار فارس در اوایل دهه ۱۳۴۰، با مقدمه عبدالله شهبازی منتشر شده بود و به کتابخانه گراش رسیده بود. او که استاندار استان‌های فارس، خراسان و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی در بین سال‌های ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۰ بوده است، به موضوعات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی زیادی در این کتاب اشاره کرده است، از جمله وقایع فارس پس از پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و دوران قیام عشایر و نیز سرکشی‌هایش به لارستان و شهرستان‌های دیگر استان فارس. از جمله خاطره‌هایی که باقر پیرنیا نوشته است، خاطره‌ی سفر او به «گراش» است که به خلق‌وخوی مردم می‌پردازد و با یادداشت مسعود غفوری مرتبط است.

Gozare Omr Baqer Pirnia

پیرنیا، استاندار فارس، در صفحه ۲۳۹ از کتاب «گذر عمر» می‌نویسد: «…در این سفر توفیق دیدن گراش و اوز و خنج نیز به دست آمد و این دیدار به اندازه‌ای برای مردم آنجا جالب بود که نمی‌دانستند چگونه خرسندی و شادمانی خود را آشکار سازند. در گراش رویداد جالبی اتفاق افتاد. بدین گونه که برای بیرون شدن از شهر می‌بایست از چند کوچه بگذریم تا به بیابان برسیم. اقامتگاه من در میان شهر بود، همانطور که از پیش گفتم، مسافرت‌ها میان ساعت ۴ تا ۵ بامداد آغاز می‌شد. اسفندماه بود و هوا نیز هنوز تاریک، همین که اتومبیل من از واپسین کوچه وارد صحرا شد، ناگهان دیدم که آن منطقه با نور شگفت‌انگیزی روشن گشت. از شهردار آنجا، معفوی، پرسیدم که داستان چیست؟ وی گفت: مردم ده گراش هستند که به بدرقه آمده‌اند. آشکار شد مردمی که بیشترشان در آن‌سوی خلیج به کار مشغول بوده‌اند با صرفه‌جویی‌های خود چند موتور هوندای بزرگ خریده و با خود به گراش آورده بودند که آن زمان برای نشا‌ن دادن پاس خود هنگام دیدن اتومبیل من و همراهان با چراغ موتورسیکلت‌ها، صحرا را روشن کردند. هیچکس آنان را به این کار وادار نکرده بود. این ابتکار مایه تشویق من به مسافرت بیشتر و به دست‌آوردن اعتبار افزون‌تر برای آبادانی آنجا شد. به هر روی با این هونداها که همه آمادهٔ حرکت بودند تا چندین کیلومتر ما را بدرقه کردند تا سرانجام با اصرار من و میانجیگری شهردار و بخشدار از ادامهٔ بدرقه صرف نظر کرده به گراش بازگشتند، در صورتی که تصمیم داشتند تا روشن‌شدن هوا مرا همراهی کنند.»

(پیرنیا، باقر، گذر عمر، انتشارات کویر، ۱۴۰۲، چاپ دوم، ص ۲۳۹).

چند نکته در این باب:

در خاطره‌ای از باقر پیرنیا، استاندار فارس در اوایل دهه ۱۳۴۰، درباره سفرش به گراش، تصویری از رفتار اجتماعی مردم این منطقه ارائه می‌شود که جنبه‌هایی از شیوه زیست و تعامل آن‌ها با مقام‌های رسمی را نشان می‌دهد. پیرنیا روایت می‌کند که هنگام خروج از گراش در سحرگاه، گروهی از مردم با موتورسیکلت‌هایی که چراغ‌هایشان فضای بیرون شهر را روشن کرده بود، به بدرقه او آمده بودند. او توضیح می‌دهد که این اقدام بدون هماهنگی قبلی و به‌صورت خودجوش انجام شده بود. به گفته او، این موتورسیکلت‌ها با پول‌هایی خریداری شده بودند که افراد از محل کار در آن‌سوی خلیج فارس پس‌انداز کرده بودند. این رفتار جمعی باعث شد پیرنیا به ادامه سفرهایش به این منطقه و پیگیری برخی امکانات برای آن‌جا ترغیب شود. به نظر می‌رسد طرح خیابان‌کشی گراش که در اواخر دهه چهل انجام شد، از نتایج این سفر بوده باشد.

این روایت، بدون ارزش‌گذاری، نشان می‌دهد که بخشی از مردم گراش در آن دوره از طریق مهاجرت کاری توان اقتصادی مشخصی به دست آورده بودند و در مواردی از آن برای شکل‌دهی به رفتارهای جمعی بهره می‌بردند. همچنین، نحوه مواجهه آن‌ها با یک مقام دولتی، حاکی از درکی از مناسبات قدرت و تمایل به دیده شدن و حفظ ارتباط با سطوح تصمیم‌گیری است. این کنش جمعی –بدون دخالت مستقیم مقام‌های محلی– به‌نوعی بیان‌گر الگوهای خودسازماندهی اجتماعی در فضای محدود و غیررسمی آن زمان نیز هست.

بی‌تردید مردم گراش با چنین روحیه‌ای اگر هر مهاجر یا هر مقام دولتی را که باب طبع‌شان نباشد، به نوعی طرد می‌کنند و کسانی را به خود جلب و جذب می‌کنند که رفتار صادقانه‌ای با مردم داشته باشند. این خصلت، ویژگی تاریخی مردمان صفحات جنوب است که نشان از هوش اجتماعی و مصلحت‌اندیشانهٔ آنان دارد.

البته حساب برخی از منفعت‌طلبان که به فکر سود شخصی هستند، کاملاً جداست و من تنها با نگاه عام به موضوع نظر افکنده‌ام، نه موارد خاص که در طول زندگی از این‌گونه افراد بسیار دیده‌ایم و دیده‌اید.