هفتبرکه – مبینا پزشک: به مناسبت هفته دفاع مقدس، با همسران و خانوادهی پنج شهید جاویدالاثر گراش برای یادبود نامشان گفتگو کردیم. یادبود اول برای شهید حمیدرضا خواجهزاده (اینجا)، یادبود دوم برای سردار شهید علیاکبر عظیمی (اینجا)، یادبود سوم برای شهید محمد متین (اینجا) و یادبود چهارم برای شهید حسینعلی یوسفی (اینجا) منتشر شد.
برای پنجمین شهیدی که هنوز پیکرش به زادگاهش برنگشته است به سراغ خانوادهی شهید سید ناصر سعادت رفتیم اما معتقد بودند که آنچه گفتنی بود، در مصاحبههای قبلی به ویژه کتاب زندگی شهید آماده است و ما را به کتاب «سردار بینشان» نوشته دکتر امیرحمزه مهرابی ارجاع دادند. امیرحمزه مهرابی داماد این خانواده است و از نزدیک با شهید آشنا بوده است. بیشتر بخشهای این یادبود از این کتاب نقل شده است. در اردیبهشت ۱۳۹۴ نیز جشن تولد شهید سعادت در هنرستان دخترانه امیرکبیر در حضور خانواده شهید و مسئولان برگزار شد که میتوانید برای شناخت بیشتر شهید، این گزارش را بخوانید (اینجا).
کتاب «سردار بینشان» به تألیف امیر حمزه مهرابی، داماد شهید سعادت، در سال ۱۳۹۵ با همکاری هیات رزمندگان شهرستان گراش به چاپ رسید. همچنین کتاب «نماز مفتاح الجنه» به تألیف حجتالاسلام و المسلمین ابوالحسن رئوف در پاییز سال ۱۳۹۹ به چاپ رسید. موضوع این کتاب اغلب جایگاه و شیوه صحیحخوانی نماز و انجام واجبات است. فرازی از وصیتنامه شهید سید ناصر سعادت هم در این کتاب قرار گرفته است: «در آخر هم چشم امید به دیدارش در این دنیا و یا شفاعتش در آن دنیا را داریم و راضیایم به رضای حق.»
تولد و تربیت در دامان انقلاب
شهید جاویدالاثر سید ناصر سعادت فرزند علیمحمد در ۱۵ فروردین ماه سال ۱۳۳۷ در شهرستان گراش، در خانه جدش حجتالاسلام سید مرتضی سعادت معروف به میر مرتضی به دنیا آمد. دوران رشد او همزمان با اوجگیری مبارزات انقلابی مردم ایران بود. در سال ۱۳۵۷، در حین خدمت سربازی، به فرمان امام خمینی(ره) از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون شهرستان گراش پیوست. او با ساختن کوکتلمولتف و مواد منفجره و آتشزا در امر پیشبرد انقلاب خدمات خوبی داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۸ در رشته دبیری ریاضی دانشگاه زاهدان پذیرفته شد.
مدافع محرومان و فیلمساز دغدغهمند
از همان کودکی، سید ناصر روحیهای یاریگر و حامی کودکان و مظلومان داشت. حضورش در استان سیستان و بلوچستان، فرصتی برای ایشان بود تا دغدغههای اجتماعیاش را به تصویر بکشد. او با خرید یک دوربین فیلمبرداری، مستندی از محرومیتهای آن دیار ساخت که بهخوبی فاصلههای طبقاتی جامعه را نشان میداد. این فیلم در شهر گراش هم به نمایش درآمد.
طلوع در جبهه، غروب بینشان
با آغاز جنگ تحمیلی، سید ناصر سعادت از بسیج گراش عازم جبهه شد. او در مناطق گیلانغرب و سرپل ذهاب حضور داشت و سرانجام در تاریخ ۲۰ آذر سال ۱۳۶۰، در حالی که تنها ۲۳ سال داشت، در درگیری با ارتش عراق در مناطق کوهستانی بانسیران و در منطقه عملیاتی بازی دراز در حمله مطلعالفجر در «تپه شیاکو» به همراه تعدادی از همرزمانش به مقام رفیع شهادت نائل آمد. پیکر شهید سعادت هرگز بازنگشت و ایشان را در زمره جاویدالاثران قرار داد و به آرزوی قلبیاش برای قبری بینام و نشان، همچون حضرت فاطمه زهرا(س)، رساند.
از زبان پدر شهید
مرحوم سید علیمحمد سعادت، پدر شهید که در ۱۲ اردیبهشت ماه سال۱۳۸۸ فوت کرد، از پسرش چنین یاد میکند:
قناعت: «هرگز پول اضافی بر نمیداشت. هرگاه پولی برای مایحتاج زندگی به او میدادم، بقیهاش را برمیگرداند و هر چه اصرار میکردم که مقداری برای خود نگه دارد، قبول نمیکرد. فرزند خیلی خوبی بود و من از او راضی بودم.»
به یاد محرومین: «روز عید فطر که همه لباس نو میپوشیدند، او لباس نو نمیپوشید؛ میگفت فقرا لباس نو را میبینند و ناراحت میشوند. بیشتر حقوق خود را به محرومین اختصاص میداد. اولین فیلمی که سید ناصر تهیه کرد، فیلمی از زندگی فقرا و تهیدستان سیستان و بلوچستان بود. چند روز قبل از اعزام و مفقود شدنش نیز فیلم دیگری در همین زمینه تهیه و کارگردانی کرد که به دلیل رفتن به جبهه، ناتمام ماند.»
از زبان مادر شهید
پرهیز از غیبت: «همیشه سفارش میکرد و میگفت مادر، هیچوقت کسی را غیبت نکنید چون آبروی خود غیبتکننده ریخته میشود. هرگاه مسئلهای از کسی دیدید، عیبش را به خودش بگویید و هرگز پشت سرش حرف نزنید. با این کار ممکن است فرد را اصلاح کنید که در این صورت نزد خداوند مأجور هستید؛ ولی اگر پشت سر کسی حرف بزنید، نه تنها رفتاری را اصلاح نکردهاید، بلکه باعث کینه و کدورت و گناه کبیره میشوید.»
عبادت غیر مکلف: «از ۹ سالگی هیچوقت نماز و روزهاش ترک نشد. همیشه میگفت: «عبادت کردن بعد از سن تکلیف که هنر نیست و ارزش عبادت کردن به این است که وقتی مکلف نیستی عبادت کنی.» وقتی کوچک بود به همراه داییاش حاج اکبر فروزش یخ میفروخت. هر مقدار یخ که اضافه میماند را به مسجد آخوند میبرد و میگفت: «دوست دارم مردمی که به مسجد میروند آب خنک بنوشند.»
از زبان خواهران شهید
تعامل با کودکان: «به کودکان خیلی علاقهمند بود. برای اینکه بچههای فامیل و دوستان به خانه ما عادت کنند و خاطره شیرین و خوشی داشته باشند، همیشه مقداری شیرینی و خوراکی میخرید و به بچهها هدیه میداد. در مقابل شیطنت بچهها صبور بود و هرگز با تندی برخورد نمیکرد؛ بلکه با احترام و ملاطفت آنها را به رعایت آرامش و اخلاق نیک وادار میکرد و از طریق دوستی و همنشینی با آنان، به اصلاح رفتار کودکان میپرداخت.»
پرهیز از ریا و تظاهر: «چندان میلی به عکس گرفتن از خود نشان نمیداد. خیلی وقتها زمانی که بچهها میخواستند از او عکس بگیرند، دستش را جلوی دوربین میگرفت و مانع میشد. گاهی اوقات هم که بچهها بیخبر از او عکس میگرفتند، میگفت: «حالا که گرفتید اشکال ندارد»، زیرا احساس میکرد شاید خود این عمل نیز نوعی ریا و خودنمایی باشد.»
از زبان برادر شهید
دکتر سید حسین سعادت، برادر شهید و فوق تخصص اطفال، روایت میکند: «برادر بزرگم سید ناصر ورزشکار، عاشق کوهنوردی و فعالیت بدنی بود. از کودکی سحرخیز، بسیار مؤدب، نجیب و صبور بود و مورد احترام همگان. مطیع پدر و مادر بود و همیشه به آنها کمک میکرد. هرگز به ما یا خواهران کوچکتر دستور نمیداد و کارهایش را خودش انجام میداد تا سربار خانواده نباشد. از بیکاری بیزار بود و برای کسب رزق حلال، با داییام، حاج اکبر فروزش، به دستفروشی میپرداخت. حتی کارگری ساختمان و خشتمالی سنتی را هم انجام میداد. در کارگاه کابینتسازی آشپزخانه و کمد فلزی فرج تمیز نیز مشغول بود.»
دکتر سعادت میگوید: «او از همه فنون و هنرها سر در میآورد؛ صدای دلنشینی داشت، نقاش و طراح خوبی بود که آثارش هنوز در منزل رضا ایزدی باقی است، فوتبالیست ماهری بود، سخنرانی میکرد، مقاله مینوشت، شعر میسرود، فیلم میساخت و حتی سلمانی میکرد. علاقه عجیبی به فقرا و ایتام داشت و اوقاتی را با پیرمردهای نشسته کنار مسجد حوض میگذراند.»
از زبان نویسنده کتاب سردار بینشان
فوتبالیست گمنام: «در محله ناساگ تیم فوتبال تشکیل دادیم و از هر کس که فکر میکردیم میتواند بازی کند، دعوت کردیم. یکی از روزها که با دوچرخه برای بازی به محل فوتبال میرفتم با سید ناصر روبهرو شدم. با بیمیلی از ایشان برای بازی دعوت کردم. شهید سعادت با خوشرویی پذیرفت ولی هر چه اصرار کردم سوار دوچرخه نشد و گفت: «شما بروید من میآیم.» هنگام یارگیری دو تیم، هیچکدام از تیمها رغبتی به انتخاب ایشان نداشتند، چرا که خلقوخوی سید ناصر و ترکیب بدنیاش طوری بود که کسی فکر نمیکرد او اهل ورزش باشد. تا اینکه شهید بهعنوان آخرین نفر انتخاب شد. اما با شروع فوتبال، از نحوهی بازی، سرعت عمل، دریبل و شوتها دهان همه باز مانده بود. از روز بعد همه بر سر انتخاب وی دعوا میکردند ولی علیرغم تقاضاهای زیاد سید ناصر هرگز عضو رسمی تیم نشد و تنها در تمرینات شرکت میکرد.»
سلمانی صلواتی: «بعدازظهر یکی از روزهای تابستان سال ۱۳۵۹ مثل بقیه روزهای آن چند سال، بچههای انقلابی جلوی مسجد الغدیر و کنار کتابفروشی نور دانش جمع شده بودند. اما آن روز علاوه بر داغ بودن بازار بحث و جدلهای عقیدتی و سیاسی، بساط دیگری نیز پهن بود. دیدم سید ناصر با مهارتی جالب سروصورت دوستان خود را اصلاح میکرد و در پایان از آنها میخواست که برای سلامتی امام، صلوات هدیه کنند.»
شهید سید ناصر سعادت آخرین ورق از گفتگو با خانوادههای شهدایی بود که هنوز چشمانتظارند. چشمانتظاری که شاید هرگز به پایان نرسد. یاد و خاطره شهدا همیشه در دلهای ما زنده است.






