هفت‌برکه – مبینا پزشک: به مناسبت هفته دفاع مقدس، برای تهیه این مجموعه گزارش‌ها، قدم به خانه شهدای جاویدالاثر گذاشتیم. شمع یادبود اول برای شهید حمیدرضا خواجه‌زاده روشن شد (اینجا) و اکنون همراه با همکارم، سهیلا نوروزپور، به سراغ همسر و یکی از پسران سردار علی‌اکبر عظیمی رفته‌ایم.

14040702 Sardar Shahid Azimi 1

سردار جاوید‌الاثر علی‌اکبر عظیمی

رو‌به‌روی در خانه ایستادیم. نگاهم به عکس شهید علی‌اکبر عظیمی افتاد. فاتحه‌ای خواندم و دستم را به‌ آرامی بر روی زنگ درب فشردم. طولی نکشید که در گشوده شد و مصطفی، پسر کوچک‌تر شهید، با چهره‌ای گشاده به استقبالمان آمد. پشت سر او، حلیمه عظیمی، همسر شهید و خواهر شهید مرتضی عظیمی، در حالی که چادر نمازش را بر سر می‌کرد، با مهری مادرانه سلام داد. به داخل خانه و به سمت اتاقی راهنمایی شدیم که بزرگ و دل‌باز بود. در کنجی از اتاق، کنار عکس شهید علی‌اکبر عظیمی، سینی میوه و شیرینی با نظمی خاص چیده شده بودند.

برادرانی که شهید شدند

خانم عظیمی زندگی‌نامه‌ی مختصری از همسرش را بیان کرد: «سردار جاویدالاثر علی‌اکبر عظیمی، فرزند مرحوم حاج‌ محمدحسن عظیمی و مرحومه رباب ابدی عظیم‌زاده، در ۱۰ آبان‌ماه سال ۱۳۴۰ در گراش به‌ دنیا آمد. شهید از برادرانش، غلامحسین و مرتضی، بزرگ‌تر بود. شهید غلامحسین عظیمی در سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید و همسرم بعد از برادرش غلامحسین، در ماه‌های پایانی جنگ، در ۲۳ خردادماه سال ۱۳۶۷، در حالی که ۲۷ ساله بود، در شلمچه در عملیات بیت‌المقدس ۷ به شهادت رسید.»

ثمرات زندگی مشترک

همسر شهید از فرزندانش گفت: «مهدی و مصطفی یادگاران شهید هستند. ما در فروردین‌ماه سال ۱۳۶۴ ازدواج کردیم. پسرم مهدی بزرگ‌تر است که متولد ۲۲ آبان‌ماه سال ۱۳۶۵، و پسر کوچک‌ترم مصطفی در ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۶۷ به‌دنیا آمد. مهدی در شیراز پاسدار است و مصطفی کارشناس اداره‌ی ثبت اسناد گراش است. زمانی که همسرم شهید شد، پسرم مهدی یک سال و هفت ماه داشت و مصطفی را چهار ماهه باردار بودم. یک نوه‌ی سه‌ساله به‌اسم سارا هم دارم.»

سارا، دختر مصطفی، بچه‌ای بازیگوش اما بانمکی بود و در میان صحبت، مدام از مادربزرگش می‌خواست که عروسکش را بخواباند یا برایش میوه پوست بکند. پدرش، آقا مصطفی، هم مرد ساکتی است و خیلی کم صحبت می‌کند و بیش‌تر به تأیید حرف مادرش می‌پردازد.

مردی خدایی و تمام عیار:

خانم عظیمی از ویژگی‌های اخلاقی همسرش می‌گوید: «ایمان و اعتقادش به خدا بسیار بالا بود. برایم مردی تمام‌عیار بود که همه‌چیز در او خلاصه شده بود. اخلاقی آرام داشت و بسیار خوش‌رو بود. خط قرمزش دین و مذهب بود و اگر کسی جلویش بد می‌گفت، بسیار عصبانی می‌شد. زمانی که نوجوان‌ها به سن تکلیف می‌رسیدند، برایشان قرآن هدیه می‌خرید و از احکام و دین توضیح می‌داد.»

عشق به شهادت

او از علاقه‌ی شهید عظیمی سخن به میان آورد: «همسرم به‌شدت به کتاب‌خوانی علاقه داشت. کتاب‌های زیادی را هم در خانه جای داده بود. فکر می‌کنم بیش از ۶۰۰ جلد کتاب که بعد از شهید شدنش، تمامی آن‌ها را به حوزه‌ی باقرالعلوم برادران اهدا کردیم تا مورد استفاده قرار بگیرد. یکی از افرادی که برای تحویل گرفتن کتاب به خانه‌ی ما آمده بود، با تعجب گفت: «یعنی یک نفر می‌تواند این‌قدر کتاب بخواند؟.»

بعد از کتاب هم تمام عشقش شده بود جبهه و شهادت در راه خدا. البته طبیعت‌گردی را هم خیلی دوست داشت. فکر می‌کنم دلیل علاقه‌اش به طبیعت این بود که ما خودمان هم باغ و صحرا داشتیم و همیشه به آن‌جا می‌رفتیم. اما چون مشغول به تحصیل بود، زیاد وقت نمی‌کرد که به کارهای اینچنینی بپردازد و سعی می‌کرد تمام تمرکزش را بر روی درس و دانشگاهش بگذارد.»

او از تحصیلات همسرش می‌گوید: «او لیسانس الهیات داشت و دانشجوی دانشکده‌ی تربیت مربی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دانشکده‌ی عقیدتی ـ سیاسی شهید محلاتی قم بود.»

آرزویی که برآورده نشد

او از خواسته‌ی اصلی همسرش گفت: «شهید عظیمی هنگام شهادت فرمانده تانک بود؛ اما قبل از آن در جبهه، کلاس‌های قرآن و تفسیر و از این قبیل کلاس‌ها برگزار می‌کرد. خواسته‌ی اصلی او شهادت بود؛ اما دوست داشت که اگر بتواند، مدیر کاروان حج شود که متأسفانه فرصت نشد.»

دلتنگی برای سنگر

حلیمه عظیمی از حضور همسرش در جبهه چنین گفت: «همیشه شیفته‌ی شهادت بود. اولین باری که به جبهه رفت، کلاس چهارم دبیرستان بود و هنوز دیپلم نگرفته بود. البته پایه‌های دبستان را در گراش گذراند؛ اما برای ادامه‌ی تحصیلات به بندرعباس رفت؛ ولی به‌دلیل جو نامناسب آنجا، به لارستان برگشت و در دبیرستان شهید مطهری (ره) ادامه تحصیل داد. بعد از گرفتن دیپلم، وارد سپاه شد. من مدتی با شهید عظیمی در قم زندگی می‌کردم؛ چون محل تحصیل شهید قم بود. ۲۰ روز تا یک ماه در قم زندگی می‌کردیم؛ همسرم هم از شهر قم به جبهه مأموریت می‌گرفتند و به جبهه می‌رفتند؛ ما هم به گراش برمی‌گشتیم. زمانی که از جبهه برمی‌گشت، تمام فکرش این بود که زودتر به جبهه برود. مدام می‌گفت: «من از جبهه دور هستم و نمی‌شود اسمم را پاسدار گذاشت.»

آخرین خداحافظی

همسر شهید از آخرین باری که شهید می‌خواست به جبهه برود، گفت: «پسر بزرگ‌ترم مهدی خیلی به پدرش وابسته بود. صبح روزی که همسرم می‌خواست به جبهه برود، مهدی خواب بود. شهید گفت بچه را بیدار نمی‌کنم؛ چون می‌دانم که خیلی به من وابسته است و اگر بداند که تنهایش گذاشته‌ام، خیلی اذیت می‌شود. سر پسرمان مهدی را بوسید و رفت. قبل از رفتنش گفت هیچ‌وقت به او یادآوری نکنید که من کجا رفته‌ام تا من را فراموش کند. اما زمانی که پسرم فهمید پدرش به جبهه رفته است، مدام گریه می‌کرد؛ اما از زمانی که خبر شهادتش را شنید، اصلاً بهانه‌ی پدرش را نگرفت.»

در جست‌وجوی پیکر

او از شنیدن خبر جاویدالاثر شدن شهید علی‌اکبر عظیمی می‌گوید: «حاج‌ علی‌اکبر محمدی دوست شهید بود. تعریف می‌کرد که شهید عظیمی در طی عملیاتی که انجام شد، در تانک‌های جلویی بود. بعد از گذشت چند دقیقه گفته شد که عملیات لو رفته است و همه باید برگردند؛ اما چون تانک همسرم جزو تانک‌های ابتدایی بود، بی‌سیم قطع شده و تانک‌ها به خاک دشمن رفته بودند. فقط دو مصدوم نیم‌سوخته بودند و مثل اینکه این‌قدر حالشان بد بوده است که آن‌ها را به بیمارستان مشهد منتقل کرده بودند. حاج‌ علی‌اکبر می‌خواست از آن دو نفر درباره‌ی همسرم سوال بپرسد؛ چون بعد از منفجر شدن تانک‌های جلویی، کسی شهید را آن منطقه ندیده بود. اما در اواسط راه مشهد، زنگ زدند که آن دو مجروح هم شهید شدند. آن زمان معمولاً شهدایی را که به شهرشان بازمی‌گرداندند، دی‌ان‌ای (DNA) هایشان را گرفته بودند؛ اما مثل این‌ که در منطقه‌ی کوه خضر نبی قم، شهدایی هستند که دی‌ان‌ای (DNA) آن‌ها گرفته نشده است. البته ما هم پیگیری کردیم؛ اما مسئولین گفتند به‌دلیل این‌که هزینه‌های نماسازی و… برای قبور زیاد بوده است، نمی‌شود که آن منطقه را نبش قبر کرد.»

خانم عظیمی از علاقه‌ی شهید به شهر قم می‌گوید: البته همسرم خیلی زیاد به شهر قم علاقه داشت و بعید نیست که آن‌جا دفن شده باشد؛ چون آخرین باری که می‌خواستیم از شهر قم به گراش بیاییم، حاج‌ علی‌اکبر محمدی با وسایل‌هایمان به گراش آمد، قرار شد که من و شهید هم با اتوبوس به گراش بیاییم. قبل از رفتن به ترمینال، همسرم گفت من به زیارت حضرت معصومه(س) می‌روم و برمی‌گردم. من فکر می‌کنم از حضرت معصومه(س) شهادتش را خواسته بود.»

مستندی که اسمش را زنده نگه دارد

سردار علی‌اکبر عظیمی یکی از چهار سرداری است نامش بر تارک بلوار سرداران (کمربندی) می‌درخشد. گفتنی است که گراش در جنگ تحمیلی چهار سردار شهید به نام‌های سردار شهید قاسم بهادری، سردار شهید علی‌اکبر عظیمی، سردار شهید ناصر عظیمی و سردار شهید محمد حسن‌زاده تقدیم انقلاب کرد. خیابان شهیدان عظیمی نیز برای یادبود این برادران شهید نامگذاری شده است.

برای زنده‌ نگه‌ داشتن یاد و خاطره‌ی سردار عظیمی، یک فیلم مستند داستانی با عنوان «مردی که برنگشت» نیز در دست تولید است (خبر در هفت‌برکه) که هزینه‌ی ساخت آن را همسر و خانواده‌ی شهید متقبل شده‌اند. با این حال، همسر شهید با حسرت از طرف خودش می‌گوید: «من فکر می‌کنم که هیچ کاری برای شهید عظیمی انجام ندادم.»

14040702 Sardar Shahid Azimi 3