هفتبرکه: «با یک خداحافظی ساده بعد از ۲۷ سال خدمت در ثبت احوال بازنشسته شدم. پیشنهاد ریاست را نپذیرفتم چون فکر میکنم فرهنگ سنتی گراش با رییس بودن یک زن مغایر است و از طرفی خودم هم نمیخواستم زیر بار این مسئولیت سنگین بروم.»
دست خط و امضای او را در بسیاری از شناسنامهها و اسناد معتبر گراشیها میتوان پیدا کرد. حالا که دو سال از بازنشستگی معصومه فروزان در ادارهی ثبت احوال میگذرد، او روبهرویم نشسته تا از تجربیاتش بگوید. او حالا مادر یک پسر و یک دختر است که از آب و گل درآمدهاند و تازگیها عزادار برادرزادهاش احسان است که رد این غم در چشمانش کاملا پیدا است.
معصومه فروزان را میتوان شناسنامهی اداره شناسنامه گراش دانست. او از روزهایی که اداره گراش نمایندگی بود، میگوید: «قبل از سال ۷۰ ادارهی ثبت احوال به صورت نمایندگی در گراش فعال بود. با همت معتمدین و خیرین شهر و آقای فروزش و نجات آشفته برای رسیدن به استقلال و کم شدن دردسرهای رفت و آمد مردم، از سال ۷۰ این اداره در گراش فعال شد. ادارهی ثبت احوال، یکی از معدود ادارههایی است که قبل از شهرستان شدن گراش راهاندازی شد، اما کمتر کسی از این موضوع باخبر بود. سال ۷۰ اعلام کردند برای صورتبرداری از اسناد سجلی به چند نیرو نیاز دارند و اولویت با خواهران شهید بود. من به همراه خانم جمالی که ایشان هم در حال حاضر بازنشسته اداره ثبت احوال شیراز است، در این سال استخدام شدیم و کارمان را شروع کردیم.»
فروزان کارش را با مدرک دیپلم شروع کرد:«آن موقع حقوق ما ۶ هزار تومان بود که سه ماه یک بار از طریق معتمدین تامین میشد. ما هم راضی بودیم. کار صورتبرداری اسناد حدود دو سال زمان برد. یعنی علاوه بر کارهای اداری، کار هر روز ما بازنویسی سندهای سجلی بود که کار بسیار سختی هم بود. باید مشخصات همه سندها را با خطی خوانا و خوب بازنویسی میکردیم. ولی دردسر ما بازنویسی سندها با رسمالخط قدیمی بود که در بعضی از اسناد، کلمات هیچ نقطهای نداشت یا سرکش حرف «گ» نداشت و ما باید در کنار بازنویسی، تحقیقی هم در مورد اطلاعات سند انجام میدادیم یا از کارشناسان در استان کمک میگرفتیم. اما با هر زحمتی که بود طی چند سال، این کار تمام شد.»
سال ۷۳ سیستمی شدن اطلاعات و کار با رایانه شروع شد. میگوید: «سال ۷۳ بود که اداره لار گفتند باید دوره انفورماتیک را بگذرانیم و دادهآمایی را در رایانه شروع کنیم. سال ۷۵ پسرم به دنیا آمد. چون نیرو کم بود، سال ۷۷ تا ۷۹ من و خانم جمالی را به اداره لار بردند و ما موظف بودیم یکی یکی اطلاعات و اسناد را بنویسیم و وارد سیستم کنیم. تا این که سال ۸۰ دخترم نیز به دنیا آمد و من یک سال مرخصی گرفتم و بعد از آن مادرم همراه و پشتیبان من برای بزرگ کردن بچهها بود.»
سال ۸۱ مرخصی فروزان تمام میشود و او به کار بازمیگردد. میگوید: «کارمان در ثبت احوال لار تمام شد و سال ۸۱ من به تنهایی به ثبت احوال گراش برگشتم و همکارم خانم جمالی نیز به شیراز منتقل شد. از آن موقع به بعد، روال به صورت عادی طی میشد. تا این که سال ۹۱ ساختمان جدید اداره ثبت احوال گراش توسط حاج عبدالحسین سلیمی ساخته و افتتاح شد و ما به ساختمان جدید منتقل شدیم.»
«همه فکر میکنند کار کارمندان ثبت احوال خلاصه میشود به ثبت شناسنامه فرزندان و کامل کردن اطلاعات فوتیها، اما این طور نیست.» فروزان ادامه میدهد: «برای گفتن از اهمیت ثبت احوال همین کافی است که بگویم اگر ثبت احوال به مشکلی بخورد، هیچ ارگانی نمیتواند کار کند چون همه ارگانها به ثبت احوال وصل است و یک ادارهی پایه است و اگر نباشد کارها در حوزههای مختلف لنگ میماند. مثلا در حوزه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ثبت احوال نقش کلیدی دارد. در انتخابات، یکی از مهرههای اصلی ثبت احوال است. روز انتخاب و قبل از انتخابات ما آرامش نداشتیم. صبح و عصر اطلاعات رد و بدل میشد. روز انتخابات ما تا آخر شب در اداره بودیم. اگر اطلاعات هویتی نباشد، نه کسی در مدرسه ثبتنام میشود، نه خبری از گرفتن یارانه است، ورود یا خروج از کشور به مشکل میخورد و… پس کار ما پایهی کار همهی ادارت و مرتبط با عرصههای مختلف است.»
او توضیحات مختصری نیز در مورد کارهایی که در اداره ثبت احوال انجام میشود، میدهد: «صدور شناسنامه برای متولدشدگان، صدور گواهی فوتیها، آمار ازدواج و طلاقها که قبلا به صورت دستی وارد میکردیم، دادن استعلام به دادگاه، فرمانداری و شهرداری. قبلا آمار سربازان را نیز باید مشخص میکردیم. تمام سندها را بررسی میکردیم و مشخصات را درمیآوردیم که چه تعداد سرباز باید اعزام شوند و بعد اطلاعات باید به دادگاه، پاسگاه، فرمانداری و ادارات مرتبط باید ارسال میشد.»
ادامه میدهد: «زمانی که کارت ملی قدیمی صادر میشد، به جز رییس، من خودم تنها کارمند اداره بودم. مردم از صبح صف میبستند. همه چیز به صورت دستی انجام میشد. عکسها را میچسباندیم و… حجم کاری ما آن موقع خیلی زیاد بود. حتی نمیتوانستم از روی صندلیام بلند شوم. مجبور به اضافهکاری بودیم. تعویض شناسنامه با هر دلیلی مثلا تغییر نام، تغییر سن، تغییر نام خانوادگی. مثلا خانمی میآمد و میگفت: میخواهم فامیلیام را به فامیلی شوهرم تغییر دهم. یکی میآمد و میگفت میخواهم سنم را عوض کنم. این موارد تعویض شناسنامه خیلی زیاد بود. حل اختلاف بین اطلاعات شناسامه و سند سجلی، رسیدگی به اتوماسیون و نامهنگاریها و بایگانی اسناد هم دردسر زیادی برایمان داشت. خلاصه سالهای پرتلاطمی بود و همیشه از بیکسی و نیروی کم مینالیدیم. درخواست نیرو میدادیم. اما تمام ادارات ثبت احوال کل کشور این مشکل را داشتند. همیشه رییسها درخواست میدادند اما پذیرفته نمیشد.»
این حجم از کار او را خسته میکرد اما دلسرد نمیکرد. میگوید: «به کارم علاقه داشتم. هر صبح که میرفتم انگار روز اول بود. به جز سالهای آخر که درگیر بیماری شدم. وقتی در اداره بودم سعی میکردم هیچ کسی دست خالی از اداره نرود. مثلا اگر رییس نبود. نمیگفتم برو رییس نیست، فردا بیا. من عادت نداشتم به زدن این حرف. سعی میکردم تا جایی که ممکن است کار را انجام دهم. خودم را جای شخصی قرار میدادم که از روستایی مثل فداغ، خلیلی، بشیرآباد یا حسینآباد میآمد. این همه راه در هوای سرد و گرم میآمدند و واقعا برایشان سخت بود. سعی میکردم تا جایی که از من برمیآید و کار خلاف قانونی نباشد کارشان را راه بیاندازم. حتی در ایام نوروز برای این که اتفاقی برای اداره و اسناد هویتی مردم نیافتد، تعطیلات نداشتیم. چون کشیک میگذاشتند. یادم است سیزدهبهدر بچههای برادرم پیکنیک میآوردند و برای این که در اداره تنها نباشم در حیاط اداره با من وقت میگذراندند.»
و بعد با لبخند ادامه میدهد: «وقتی بازنشسته شدم، قانون کشیک را برداشتند. انگار منتظر بودند که فروزان برود و کشیک برداشته شود!»
یکی از دورههایی که برای فروزان دورهی سختی بود مربوط میشود به کشمکشهای دو شهر لار و گراش برای شهرستان شدن گراش. میگوید: «آن دوره رییس ما لاری بود. مردم نمیگذاشتند کسی از لار وارد گراش شود. میرفتم اداره در را باز میکردم، چند موتورسوار میریختند که در را ببندد وگرنه با سنگ در را میشکنیم. من هم یک کارمند تنها در اداره بودم. فکر نمیکرند که طرف شناسنامه بچهاش را میخواهد، یا شخصی در بیمارستان است و باید بیمه بچهش را دربیاورد. یادم است مثل زندان پنجره را باز میکردم و شناسنامهها را برمیداشتم که بنویسم. زنگ میزدم شیراز که چکار کنم؟ اجازه تعطیلی نمیدادند و میگفتند کار مردم نباید عقب بیافتد. خلاصه دوران سختی بود.»
میگوید: «این اواخر تبدیل شناسنامههای قدیمی به شناسنامه جدید، جایگزینی کارت ملی هوشمند و الکترونیکی کردن سایر اسناد باعث شده بود سرمان حسابی شلوغ شود.»
فروزان ۴ سال نیز روی صندلی معاونت ثبت احوال گراش نشسته است. میگوید: «از سال ۱۳۹۷ تا ۱۴۰۰ سمت معاونت اداره را پذیرفتم. البته قبل از آن باید بگویم که در آن زمان من مدرک لیسانسم را در رشتهی حقوق از دانشگاه آزاد لار گرفته بودم. داشتن تجربه در کشور ما زیاد به کار نمیآید. باید حتما مدرک داشته باشی. البته با پذیرش معاونت، مسئولیت من زیاد تغییر نکرد. چون در طول آن سالها بیشتر کارها بر عهدهی خودم بود. و از طرفی رییس اداره پشت سر هم عوض میشد و رییس غیر بومی دیگری میآمد که در نهایت لازم بود سررشتهی کار را خودم دستشان بدهم. تا قبل از سال ۹۴ که مکه بروم، من خودم بودم و یک رییس. از مکه که برگشتم دیدم دو کارمند دیگر به چارت اداری اضافه شده است. در حال حاضر ثبت احوال چهار نیرو دارد، رییس و ۳ کارمند و همه کارها هم به صورت سیستمی است و دیگر به صورت دستی انجام نمیشود.»
او اما پیشنهاد ریاست را قبول نمیکند: «به من پیشنهاد دادند که رییس شوم. مدیر کل قبلی میگفت حق خودت است که رییس شوی. اما من قبول نکردم. چون ریاست ثبت احوال مسئولیت خیلی سنگینی است. از طرفی فکر میکنم فرهنگ گراش با این که زن رییس باشد مغایر است. یادم است من در اداره و سر پستم بودم؛ یک ارباب رجوع وارد میشد و میپرسید: کسی نیست؟ جواب میدادم: پس من اینجا نشستم، چه هستم؟! یعنی به زن اهمیت نمیدادند. هنوز هم نمیدهند. دید من این طور بود اگر من بروم رییس شوم و پشت میز بنشینم، کسی حرفم را قبول نمیکند. یا مورد داشتیم که مثلا من چیزی را برای کسی توضیح میدادم، میگفتند رییس کجاست از او بپرسیم.»
نوبت به بازنشستگی میرسد، میگوید: «من ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ بعد از ۲۷ سال خدمت خودم را بازنشست کردم. همیشه دوست داشتم وقتی بازنشسته میشوم حداقل یک گراشی در اداره باشد ولی متاسفانه این طور نشد. دلیلی که برای این موضوع دارم این است که ما در اداره با یک سری اطلاعات و اسناد مواجه هستیم که اگر پیشزمینهای در مورد آن داشته باشیم کارها بهتر پیش میرود. مثلا خود من وقتی کسی از در وارد میشد، میفهمیدم این پسر فلانی است و یادم میافتاد که پدرش فلان مشکل را در شناسنامهش داشت و حالا پسرش برای همین موضوع آمده است. پرونده در ذهنم آرشیو بود. ولی با کارمند غیر بومی، یک جورهایی دوبارهکاری میشود. هنوز هم فکر میکنم یک نیروی بومی در اداره نیاز است و در این صورت شناسایی بهتر صورت میگیرد.»
خداحافظی او بعد از تمام سالهای خدمتش در این اداره، خداحافظی باشکوه و خاطرهانگیزی برای او نبود. میگوید: «روز ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ آخرین روز کاری من بود و از روز بیستم بازنشسته میشدم. در محل کارم از همه حلالیت طلبیدم و خداحافظی کردم. همکارم روی صندلی نشسته بود و حتی برای خداحافظی از جایش بلند نشد. با یک خداحافظی سرد من را بدرقه کردند. واقعیت را بگویم، توقع این برخورد را نداشتم. انتظار داشتم حداقل با یک تقدیرنامه نشان میدادند که زحمتهای من در طول این سالها نادیده گرفته نمیشود. اما دریغ از گرفتن یک عکس یادگاری.»
حسین
۶ دی ۱۴۰۲
خواهر عزیزوایثارگرسرکارخانم معصومه فروزان
بنده هم وضعیت بدتر از شما را داشتم با ۳۱سال خدمت در مرکز استان در اداره دیگری با پست معاونت بخشی از اداره بجای ارتقا پست تنزل پست شدم تا از جزیی حقوق افزایشی نیز محروم شوم کسی بودم که در دوران خدمت همیشه نفر اول کارت ورود میزدم ونفر آخر خارج میشدم چندین بار از نظر علمی در استان و سازمان تشویق شدم ولی دوسال آخر چنین اجحافی درحقم شد آری در دوران خدمت به این نتیجه رسیدم هرکه حمالتر کار بیشتر اینقدر کار همکاران فرار از کار را به دوش کشیدن که خدا داند
یاسربلوچ
۵ دی ۱۴۰۲
باعرض سلام وخسته نباشید خدمت خانم فروزان بازنشستگی شمارو تبریک عرض میکنم یاسر هستم از دیار بلوچستان تشکر وقدردانی از زحمات شما خانم فروزان
واقعا حیفه که آدم۲۷سال خدمت کنه ودرآخر ازش تقدیرتشکر نشه کجااین مسئولین بی فرهنگ
هادی
۵ دی ۱۴۰۲
سلام خانم فروزان…
کار شما از ۱۰۰۰ رییس و کارمند بالاتر است.
دستانت ب ضریح آقا اباعبدالله برسد و دعاگوی ما باشی ک دچار مشکلاتی هستیم و از یک درد دیده دعا زود مستجاب می شود.
مرسی بابت این همه سال خدمت خالصانه…
تبارک الله احسن الخالقین
درود خداوند بر شما
احمد
۳ دی ۱۴۰۲
سلام و خسته نباشید و آرزوی سلامتی و برکت در ایام بازنشستگی
کاش از ایشون یک مصاحبه کامل از اسناد و فامیل های گراش میشد تا سندی بر فرهنگ و وقایع گراش باشد. حیف هست این اطلاعات نادیده گرفته بشوند