ماه گذشته کتابی با عنوان «تصوف در سواحل خلیج فارس» از احمد اقتداری در نشر همسایه مجال انتشار یافت. بیشتر محتوای کتاب دربارۀ «شاه سیفالله قتال» عارف طریقت قتالیه در جنوب فارس است. مطالعۀ این کتاب مرا بر آن داشت که در این روزها که در گراش هستم، مقبرۀ او را از نزدیک زیارت کنم.
پانزدهم آذرماه ۱۴۰۴، همراه با مجتبی اسدی لاری، گردشگر گراشی، از گراش به سمت صحرای باغ راه افتادیم. باید کوه سیاه را دور بزنیم. به «خَلور» که میرسیم، همراهم میگوید، آن طرفِ این کوه شهر گراش است. از زروان تا عمادشهر دشت وسیعی است که به دلیل کمآبی کشتوکار کم رونق شده است؛ همان پهنهی باز و بادخیزی که همیشه بوی کُنار و کهور میدهد. در این خشکسالی و در این آفتاب تند آذرماه، هدفمان عمادشهر بود؛ شهری که نامش با عرفان و تصوف جنوب و روایتهای نسل به نسلِ خاندان قتالی پیوند خورده است.
در میانهٔ راه با «رستم فتوت» تماس گرفتم. او هماهنگی دیدار را با «سیدعباس قتالی»، از نوادگان خاندان و از کسانی که هنوز «گفتار به گفتار» تاریخ شاه سیفالله قتال را روایت میکنند، انجام داده بود. «سیدعباس قتالی» و برادرانش که متولیان کنونی امامزادهاند، نسل بیست و نهم از فرزندان «ابوالفضل محمد ابن عمر» معروف به شاهسیفالله قتال هستند.
نزدیک ساعت یازده و نیم به شهر رسیدم. در ورودی امامزادۀ عمادشهر، کُنار کهنسالی از زیر خاکها سر برآورده بود، جایی که آبانبار «گبری» سر به زیر خاک فرو برده بود. در همانجا «سیدحسن قتالی» به استقبال آمد؛ مردی آرام با گفتاری که از همان ابتدا سه واژه، بارها در آن تکرار میشد: «سید»، «خادم»، «ملا». هر سه واژه در تار و پود سنت محلی معنای مشخصی دارد:
«سید» در این منطقه همیشه به شاخهای از ساداتِ منتسب به شاه سیفالله قتال اشاره میکند؛ خاندانهایی که حضورشان در جنوب ایران دست کم از قرنهای هفتم تا نهم هجری قابل ردیابی است.
«خادم» کسانی بودند که طبق روایات از بغداد همراه سیفالله قتال آمدند؛ مردانی که حامل اذکار، اوراد و آداب خانقاهیِ او بودهاند و بخش مهمی از انتقال تعالیم را در کوچ او بر عهده داشتند.
و «مُلا» حلقهای بعدی از مبلغان مکتبهای عرفانی بودند؛ غالباً پیوندخورده با طریقت قادریه و گاه درهمآمیخته با نفوذ مکتب عرفانی رفاعیه در جنوب ایران.
همین سهگانۀ سید، خادم و ملا، نشان میدهد که شاه سیفالله قتال تنها یک «زائر مهاجر» نبود؛ بلکه شبکهای از همراهان، شاگردان و راویان را با خود همراه داشت که بعدها در منطقه گسترده شدند. طبق آنچه در تذکرۀ منظوم سید ابراهیم قتالی آمده است، علت مهاجرت او از بغداد به جنوب فارس، دخالت در امور حکومتی بغداد و بر زبان راندن اسرار و افشای راز بوده است؛ چیزی که «حسین منصور حلاج» بر زبان میآورد و سر سبزش را بر باد داد. سرانجام اختلافات درونفرقهای شدت گرفت و شورای صوفیان بغداد حکم به اخراج او دادند. شاهسیفالله قتال به همراه خانواده و صد و اندی از همراهان از بندر بصره سفر دریایی خود را به سمت یکی از بنادر جنوب، به احتمال زیاد «بندرلنگه»، آغاز کرد و در «عمادالقریه» که امروزه «عمادشهر» نامیده میشود، ساکن شد.
وقتی وارد محوطهٔ زیارتگاه شدم، آنچه دیدم بیش از یک ساختمان بود. دو شبستان که اکنون مسدود شده است و قبرستانی که گرداگرد گنبد با سیمان محو شده است. سکوت و ایستایی فضا، انگار زمان را در همان هالهی گنبد سبز متوقف کرده بود. آرامگاه، با آن گنبد بازسازیشده، خاطرهی چند سده احترام مردم لارستان را با خود دارد. هرچند منابع کلاسیک فارسی و عربی نامی از شاهسیفالله قتال نبردهاند، اما سنت شفاهی منطقه چنان نیرومند است که نبود آن منابع، خللی در حضور ذهنی و عاطفی مردم ایجاد نکرده است. این سنت گویی به فرهنگ عمومی بدل شده است و مو لای درز آن نمیرود.
بنا بر روایتهای محلی، او از سلالهٔ امام موسی کاظم(ع) دانسته میشود؛ مردی که شاید در پی تحولات سیاسی یا اختلافات طریقتی، از عراق راهی ایران شد. برخی محققان زمان مهاجرتش را حدود دورهٔ ایلخانی یا تیموری (قرن هشتم یا نهم هجری) میدانند؛ دورهای آشفته که کوچ سادات و عرفا به فلات ایران شدت گرفته بود. ورودش به لارستان نیز احتمالاً از مسیر بندرلنگه و سواحل فارس آن روزگار بوده؛ همان راهی که بعدها دایره نفوذ معنوی او را تا هرمز، کیش، جُلفار (رأسالخیمه) و حتی بلوکهای دورافتاده گسترش داد.
در همان سکوتِ صحن، صدای خطبههای نماز جمعهٔ شافعیهای عمادشهر از مسجد جامع بالا گرفت؛ صدایی که تا صحن «امامزاده» شنیده میشد. امام جمعه در خطبهاش، همانقدر که از خلفای نخستین پیامبر(ص) با احترام یاد میکرد، از فاطمهالزهرا و علی(ع) هم به نیکی نام میبرد؛ نوعی همنشینی مذهبی که در لارستان ریشهدار است و قرنهاست که بدون تنش ادامه دارد. همین همدلیِ مذهبی، از دل همان سنتی بیرون آمده که شاه سیفالله قتال را «ولیالله» میشمارد و آرامگاهش را پناهگاه نذر و نیاز کرده است.
در شعرهای محیا که از نوادگان شاهسیفالله قتال است نیز همین حرمت دیده میشود:
محمد خیمه بر ناف زمین زد
علی شیر خدا شمشیر دین زد
برای خاطر مولای محیا
براق از جنت آورد و زمین زد
(کتاب «محیا شاعری از جنوب» ص ۹۵)
«سیدحسن» در کنار مقبره آرامآرام روایتهای محلی را بازگو میکرد، حتی برخی از روایتهایش را در پرده میگفت. میگفت شاه سیفالله قتال پس از گسستهایی در میان «سادات اهل طریقت» در عراق و تغییرات سیاسی آن روزگار، به سوی جنوب ایران حرکت کرد. نخست در سواحل جنوب فارس توقف داشت و سپس به عمادشهر رسید. همانجا بود که خانقاهش شکل گرفت و بهمرور به نقطهای برای آموزش، دعا، و دگرگونی حیات معنوی مردم بدل شد. نفوذ او تنها عرفانی نبود؛ شبکهٔ خادمان و مریدانش در مسیرهای تجاری خلیجفارس باعث شد ردّ او در تجارت دریایی، در هرمز، و حتی در برخی نواحی بلوچستان محلی پیدا کند.
گزارشهای قدیم میگویند حاکمان لارستان برای رونق طریقت او زمینهایی را تعیین کردند و خانقاهش را مرمت نمودند. برخی از این بناها طی قرنها چند بار بازسازی شدهاند، اما جان اصلی مقبره حفظ شده است. در صفحه ۱۸۴ کتاب دیوان محیا، گردآوری «محمدنور بخشایش» نام علاقهمندان به او که به مرمت گنبد او همت گماشتهاند، آمده است. روی قبر از لوح سنگی اثری نیست و با سنگ مرمر سبز و ساده پوشانده شده است.
وقتی از محوطه بیرون آمدم، خورشید ابراندود و غبارآلودِ ساعت یک بعد از ظهر روز پانزدهم آذرماه، آرام به گنبد میتابید. باد، صدای خطبهها را در کوچههای عمادشهر میبرد. مسیرمان را از فداغ، ارد و اوز ادامه دادیم؛ راهی که هر پیچ آن نشانی از حضور دیرین طریقتها و کوچهای تاریخی جنوب دارد. از سد خشک «شاهنعمتالله» در فداغ گذشتیم و پس از عبور از «ارد» به تابلویی رسیدیم که عنوان «اوز پایتخت کتاب ایران» را بر پیشانی خود داشت. ساعت سه بعد از ظهر به گراش رسیدیم تا خود را برای بازی شهرآورد آماده کنیم. بازیای که انتظار هواداران دو تیم را برآورده نکرد.
پینوشت:
۱. در جنوب ایران، بهویژه در فارس، بوشهر، هرمزگان و بخشهایی از خوزستان، کاربرد عنوان «شاه» برای امامزادهها ریشهای ترکیبی از زبان، فرهنگ محلی، اسطورهپردازی، و تاریخ سیاسی–مذهبی دارد. چند لایهٔ معنایی مهم در این عنوان وجود دارد: پیش از اسلام، «شاه» عنوانی بود برای شخصیتهای قدسی و فرمانروایان فرهمند. بسیاری از مکانهای مقدسِ پیشااسلامی (مانند زیارتگاههای اساطیری، آرامگاههای قهرمانان محلّی یا شخصیتهای نیمهاسطورهای) با واژههایی مانند «شاه»، «پیر»، «بابا» نامگذاری میشدند. بعد از اسلام، وقتی آرامگاههای اهلبیت(ع) یا شخصیتهای مقدس شیعی در فرهنگ مردم جا افتاد، این زبانِ باستانیِ تقدّس بهطور طبیعی به آنها منتقل شد. بنابراین شاهجبرائیل یا شاه سیفالله الزاماً به معنای «پادشاه» نیست، بلکه «صاحبحرمت» و «بزرگِ مقدّس» است. در جنوب، قبایل و حکومتهای کوچک محلی اهمیت زیادی داشتهاند. امامزادهها معمولاً بهعنوان پناه معنوی قبایل و مرکز انسجام اجتماعی شناخته میشدند. به همین دلیل، آرامگاههایی که برای مردم نقش «پناه» داشتند عنوانهای بزرگمنشانه پیدا میکردند. پس «شاه» در اینجا ریشهای کاربردی – اجتماعی دارد: در بسیاری از موارد، نامهایی مثل «شاهزندو»، «شاهغیبالله»، «شاه سیفالله قتال» ترکیبی هستند از کسی که قدرت تصرف، کرامت یا شفاعت دارد. مانند شاه قتال، علاوه بر صفتی که در عرفان اسلامی، ناظر به کُشندۀ هواهای نفسانی دارد؛ مرد مقدسی است که پناه مردمان است و مردم را از ظلم دیگران محافظت میکند. شاهغیب، کسی که از غیب مردم را یاری میرساند. شاهزندو، زندهدارنده و حافظ زندگی. در این روایتها «شاه» یک عنوان قدرت مقدّس است.
۲. کتابهایی که دربارۀ شاه سیفالله قتال نوشتهاند، این عناوین است:
محیا، شاعری از جنوب (۱۳۷۷)، احمد حبیبی، انتشارات نوید شیراز.
دیوان محیا (۱۳۹۰)، محمدنور بخشایش، انتشارات ایلاف، شیراز.
لارستان کهن و فرهنگ لارستانی (۱۳۷۰)، احمد اقتداری، انتشارات جهان معاصر، تهران.
معرفی کتاب منتشر نشدۀ تحفالقلوب، بررسی نسخ خطی موجود (۱۳۹۳)، محمدسعید دانشور، تهران.
بازنمایی وجوه فرهنگی تاریخی طریقت قتالی در گرمسیرات فارس، قرون هفتم و هشتم، بر اساس تذکرههای نویافته (۱۴۰۰)، یونس صادقی و مجتبی خلیفه، تهران.
تصوف در سواحل خلیج فارس (۱۴۰۴)، احمد اقتداری، انتشارات همسایه، تهران.









