هفتبرکه – فاطمه یوسفی: «ای بر پدر پدر جدت! خوب مرد ناحسابی منم همین رو گفتم! چطور حرف ما فحش بود، حرف اون گل و بلبل؟»
گیر کردن در این موقعیت را در ذهنتان داشته باشید فعلا، تا برایتان بگویم که وقتی میخواهیم از فحش حرف بزنیم، دقیقا میخواهیم از چه حرف بزنیم! راستش را بخواهید این گزارش قرار بود ۹ ماه پیش نوشته شود اما نوشتن آن داستانهایی داشت که میخواهم برایتان تعریف کنم.
دُشتَم مردانه زنانه ندارد
مثلا فکر میکنید آدمهای نابلدی مثل من که در زمینهی مبحث فحش، پختگی لازم را ندارند، در مواجهه با چنین گزارشی چکار میکنند؟ خوب معلوم است، سعی میکنند بروند بگردند دنبال متخصص و کاربلد آن! اما پارازیتهای خودسانسوری و سیگنالهای گسستهی ادب اجتماعی این متخصصان کاربلد، فقط آدم را نیمپز میکرد.
مثلا وقتی رفتم سروقت حاج احمد که به بددهنی معروف است و از او خواستم تا در مورد فحش صحبت کنیم، اولش خندید و باور نکرد. بعد که دید قضیه جدی است، بعد از رنگبهرنگ شدن متوالی، زمانی که همهی تلاشش را کرد که در قالب واقعی خودش فرو برود، فقط توانست بگوید: «چپاو بُرده، خنیثالدوله، مرتَکه چارشاخ، اَلدنگ، گُه سگ!» و بعد با کمی تردید اضافه کرد: «کُرُمساخ! ولدالزنا!» و بعد که حس کرد با نگاهم دارد زیر سوال میرود، گفت: «ببین، من دُشتمهای زیادی بلدم ها! اما واقعیتش اینجا نمیتوانم بگویم. به هر حال هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!»
محبوبه خانم که به تازگی از همسرش جدا شده و درگیر با بیماری افسردگی است هم از آن آدمهایی است که میتوان در زمینهی فحش روی او حساب کرد. وقتی در یک جمع دوستانه گفتوگویم را با او شروع کردم، اول رو به سمت خواهرش که دوست صمیمی من بود کرد و از او پرسید، «روحیهاش چطوره؟ میشه روش حساب کرد؟» و وقتی تکان سر خواهرش به معنی تایید را دید، بدون هیچ مقدمهای در گوشم، طوری که بقیهی افراد نشنوند، چنان فحشی داد که بعد از گرد شدن چشمانم، اوووی (فریاد) بلندی از نهادم بلند شد! اما خوشبختانه با قهقههی بلندمان، ختم به خیر شد و کارمان به دویدن در کوه و بیابان و خیابان نکشید.
تو فحش میخوای یا نفرین؟
بعد که دید روحیهی من تاب تحمل غلظت چنین فحشهایی را ندارد و آن را پس میزند، گفت: «ببین تو فحش میخواهی یا نفرین؟ اگر خواستی میتوانم نفرینهای رایج و قدیمی را برایت لیست کنم.»
واقعیتش سوال او تلنگری برای من داشت، این که فحشها و نفرینها چه ارتباط قوی و محکمی با هم دارند، آنقدر که میتوان آن را جزو یک خانواده و در یک دسته قرار داد. البته سیم اتصالی هم با آرزوها و دعاها دارند که خوب همینطور که ملتفت هستید، جنس آنها، با دو تای دیگر فرق دارد.
از او خواستم نفرینهایی را که بلد است، لیست کند. او شروع کرد: «ننهی من تکیه کلامش «سیا بِبِش» و «سرطان بگرش» بود و البته چیزهایی دیگری هم میگفت، مثلا «همه و تئی ببی، تئی باد سیاه تو بُبات» که معنی آن میشود همه یکی شوید و همان یکی هم باد سیاه ببردتان؛ که بعدها من این را به این صورت تغییر دادم، «همه و تئی ببن، تئی هم کربون ما ببه!» که نهنهام بعد از شنیدن این حرف همیشه رویش را از من برمیگرداند.
«بگذریم. اما نفرینهای دیگری که بلدم؛ کِئر ببش، پات نگرتسّو، چَشُت در بیا، جگرت گُل بزت، داسه ته تک بیا، چشت آو سیا بیاره، امید اومه کَبِکِه سَکَحط بِبِش، زِرِ گِل اچش، تَش بگرش، زِر ده چرخ اچش.»
بعد، خواهرش که از این گفتوگو از خنده در حال غش و ضعف بود، گفت: «می بینی همه اینها به نوعی تداعیکنندهی آرزوی مرگ با زجر است. اکثرمان خاطراتی از این نفرینها در ذهنمان داریم.» و بعد خودش اینها را به لیست اضافه کرد: «مزارُت گچی بکنم، ووا (وبا) اوتبگره، تنُت کرم سیاه بزت، مُغَلغل ببش، شُلَه ببش.» و سرآخر هم گفت: «میبینی دایرهی لغات گراشیها برای ابراز محبت! چقدر گسترده است؟» و باز هم میزنیم زیر خنده.
فحشهایی برای تمام فصول
اما برگردیم به مبحث فحش. اکثر فحشها به نوعی صفت هستند و کاربرد آن تحقیر و اهانت به مخاطب و گیرندهی فحش است؛ «زنِ مَسُّ و هار» یا «چَش سفید» که به معنی پررو و گستاخ است، «کپپَرَه» به معنی دهنلق، پُر تِرَک و مترادف آن «لیچِره دراز» که به معنی پرحرف است، مثالهایی از این نوع فحشهاست.
بعضی فحشها هم هستند که در موارد التزام به رعایت ادب، وقتی که میخواهی فحش بدهی ولی باید حواست به وجهی اجتماعی خودت هم باشد یا وقتی میخواهی روحیهی طنز خودت را نشان دهی، از آن استفاده میشود: مثل «پدر دو گاش» یا «کله خرما دهن باباتو»، «بئی ببش»، «سَوز آبش» و …
البته فحش دادن آدابی هم دارد، مثلا آداب نحوهی بیان و داشتن لحن مناسب. شما زمانی یک فحاش و بددهن درست و حسابی مجسوب میشوید که تشدید روی فحشها را به موقع و به درستی ادا کنید. به قول یکی از دوستانم، «دشتمی که تشدید نداشته باشد، اصلا دشتم نیست.»
و البته ناگفته نماند خیلی از فحشها آنقدر دم دستی میشوند که خاصیت خود را از دست میدهند؛ مثلا «پدر سوخته» یا «نامرد».
و یک سری فحشها هم هستند که فحش نیستند، اما در وقت مناسب و با لحن مناسب، از صد تا فحش هم بدترند؛ مثل آن وقتی که عادل فردوسیپور به مهمان برنامهاش (که انگار کلا نمیفهمید!) گفت: «استاد!»، که اگر میگفت «اُسگُل» دردش کمتر بود!
مرا با شمشیرت بُکُش نه با حرفت – شکسپیر
حالا که به این جا رسیدیم، بگذارید بگویم که چرا نوشتن این گزارش این قدر طول کشید: دلیلش این بود که من دیر فهمیدم که وقتی میخواهیم از فحش حرف بزنیم، دقیقا میخواهیم از ادبیات حرف بزنیم، و از راه ارتباط بین انسانها.
فحشها، نفرینها، تهدیدها، دعاها و آرزوها زاییدهی استیصال هستند؛ یعنی وقتی زورمان نمیرسد، یا زمانی که کاری از ما ساخته نیست، به وجود میآیند. اما اگر بپرسید چه چیزی آن را به وجود میآورد، جواب این است: خشمها، نفرتها، عشقها، امیدها و محبتها. احساسهایی که همه آن را تجربه کردیم و هیچ کسی قادر به انکار آن نیست. اما اینجا چیزی که برای ما مهم است این است که هر کسی با آن چکار میکند. و در نهایت نحوهی برخورد اجتماعی هر کسی در مواجهه با این احساسات است که جامعه را با آدمها و رفتارهای متفاوت میسازد. میگویند از وقتی فحش دادن اختراع شد، جنگ و خونریزیها هم کمتر شد!
انصافا در طول زمان، تحمل آدمها هم در مقابل شنیدن فحش بالاتر رفته است. مثلا آن اوایل همین که به کسی میگفتی بالای چشم تو ابرو، جنگهای میانقارهای اتفاق میافتاد و خون و خونریزیهایی میشد که داستانهایش جان میداد برای ساخت فیلمهای جنگی و اکشن. حالا همین داستان را بیاوریم به بیست، سی سال پیش، وقتی که یک نفر به ما میگفت بالای چشم تو ابرو، و ما کف دستانمان را به او نشان میدادیم و به او میگفتیم «آینه! آینه.»
ما در این گزارش با این سوال کار داریم چه شد که آن داستانهای اکشن و جنایی، تقلیل یافتند به این داستانهای کمدی- تخیلی؟
ادب از که آموختی؟ از فحاشان
خلاصه خدمت افرادی که با خواندن این گزارش این فکر در پس ذهنشان آمد که داریم تبلیغ بددهنی و فحش دادن میکنیم، عرض ارادتم را میرسانم و میگویم این تعریف از زبان را به یاد داشته باشند: «انسان موجودی اجتماعی است و یکی از مهمترین نیازهای انسان، برقراری ارتباط است و زبان مهمترین ابزار این ارتباط است.» فحشها، نفرینها، دعاها، کنایهها، لطیفهها و … هم بخشی از همین ابزار برقراری ارتباط هستند. به عبارتی دیگر، وقتی شما فحش میدهید، دارید ارتباطی برقرار میکنید، که البته با ارتباطی که موقع خر کردن کسی با او برقرار میکنید، تفاوتهایی دارد.
خلاصه میخواهم بگویم احمد شاملو و همسرش آیدا، آنقدر هم آدمهای بیکاری نبودند که بلند شدند و کف محلات و خیابانها در مورد فحشها و نفرینها تحقیق کردند و آن را در فرهنگنامهای به اسم «کوچه» جمعآوری و منتشر کردند. یا وقتی کتاب «فرهنگ عامیانهی مردم ایران» از صادق هدایت را میخوانید، قاعدتا باید به این فکر کنید که این آدمهای ادبیاتی، چرا دنبال این چیزهای ظاهرا بیادبیاتی میگردند.
واقعیتش را بخواهید در مبحث فحش، استیون آرتور پینکر با موهای جوگندمیاش هم میتواند توجه آدم را جلب کند. این بشر به نظرم آدم خطرناکی میآید، البته نه به خاطر قیافه و موهایش، بلکه به خاطر این که او یک روانشناس زبانشناس است. کسی که این دو مهارت را یکجا دارد باید آدم ترسناکی باشد. آنها گاهی اوقات این هنر را دارند که رکیکترین فحشها را کادوپیچ شده نثارت کنند و شما را بدون این که حتی خودتان بدانید زخمی شدهاید، روانه کنند که بروید پی کارتان.
پینکر میگوید: فحشها را میشود در پنج طبقه، دستهبندی کرد: زشتگویی، هتاکی، بددهنی، دشنام تشدیدی و تخلیه احساسات. این کلمات تفاوتهای ریزی هم با هم دارند که استیون، در کتاب «پنجرهای به سرشت انسان» گره این تفاوتها را باز کرده است.
با نظم و ترتیب یکجا نشسته
اما ما این متخصصها و کلهگندههای سرشناس چکار داریم؟ در ذهن من دستهبندی فحشها به این صورت است که کاربرد، کمیت، کیفیت و غلظت آنها بر حسب موقعیت مکانی، هیجان و احوالات روحی، سن و میزان صمیمیت مشخص میشود.
مثلا شما بیایید فحشهایی را که در بنگاههای املاک و یا در استادیوم رد و بدل میشود با فحشهایی که در صف نانوایی و یا مابین دو راننده تاکسی گفته میشود، مقایسه کنید.
فحشهای هیجانی هم چند قسم دارد. فحشهایی که از روی محبت به کسی نثار میکنید، مثل وقتی به یک بچهی گوگولی میگویید «پدر سگ!» یا فحشهایی که از روی خشم میدهید، مثلا وقتی سرعت مسخرهی اینترنت، شما را از همهی کارهایتان عقب انداخته است؛ و یا قیمت یک سطل ماست نسبت به چهار روز قبل پنج هزار تومان افزایش یافته است. در این موقعیتها من میگویم «ای لعنت به …» (البته این که شما این جای خالی را با چه مباحث اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و یا اجتماعی پر کنید به من هیچ ربطی ندارد.)
این را هم اضافه کنم که احوالات روحی، روی تعیین مخاطب دشنام، تاثیر به سزایی دارد. مثلا گاهی اوقات مخاطب این الفاظ میتواند کلهی پوک خود آدم باشد، گاهی دستانداز و یا خودروی قراضهی آدم و گاهی اوقات هم روح مبارک عمه.
ز تیغ تیز واژههات محبت چشیدهام
اما برسیم به سن و سال. واقعیت این است که وقتی بچه بودم، عمده فحشهایی که بلد بودم، اسامی حیوانات بود، البته آن زمان «احمق» و «بیشعور» را هم فحش حساب میکردم؛ هر چند حالا نظرم عوض شده و فکر میکنم گاهی میتواند یک امتیاز باشد تا در مقابل خیلی از اتفاقات و موقعیتها مقاوم باشیم و کمتر اذیت شویم!
یادم است یک بار که از مدرسه برمیگشتم، چند پسر بچه را در کوچه دیدم که حرفهای خیلی زشتی به هم میزدند که زیاد مناسب سن آنها نبود. وقتی موضوع را برای مادرم تعریف کردم با چشمانی متعجب گفت: «میدانم! آنها از چند محله بالاتر آمدند و باید ادب شوند.» آن موقع بود که فهمیدم این که شما در کدام کوچه و محله زندگی میکنید و یا در کدام پایگاه اجتماعی و اقتصادی باشید هم اهمیت دارد.
اما هر چه پا به سنتر میشوید فحشها بیشتر به امعا و احشا بدن ربط پیدا میکند و شما را با آناتومی بدن بیشتر آشنا میکند. جالبی ماجرا این جاست که طبق شنیدهها در زمینهی الفاظ رکیک، نقطه اشتراک ملتها در تمام کشورهای دنیا، بیشتر پیرامون جنس مونث میگردد. فارغ از آن هستیم که بخواهیم قضیه را به مسائل مردسالاری یا فمینیستی ربط دهیم، اما میدانید که، جملاتی که دست بگذارند روی نقطه ضعفهای انسان، چیزهایی که حفظ حریم آن برای آدم مهم است، قدرت بیشتری برای تخریب دارند.
از من میشنوید، قدرت کلمات را دست کم نگیرید. مثلا بعضی از کلمات قدرتی معادل یک مشت بوکسور ماهر را دارد و برخی از کلمات، قدرتی معادل خوردن یک پس گردنی از یک برادر.
میزان صمیمت افراد هم عنصر دیگری است که مقیاس و حد و اندازهی فحش را مشخص میکند. مثلا زبری و نرمی جنس دشنامی که بین یک خواهر و برادر، دو دوست، یک زن و یک مرد و یا دو همکار رد و بدل میشود، تفاوتهای زیادی با هم دارد. و یا کلفتی دشنامی که یک رییس به کارگرش میدهد با غلظت فحشی که یک کارگر به رییس خود نثار میکند، قابل مقایسه نیست.
در باب مهارت فحش دادن
ساختن فحشها نبوغ زیادی نمیخواهد کافی است اسم یک حیوان را بگذارید در کنار عنوان، ویژگی و یا اسم یک انسان، فحش ساخته میشود. اما به شما تضمین میدهم اگر استعداد آن را داشته باشید و خلاقیت هم به خرج دهید، میتوانید دشنامهای کاربردیتر و اثربخشتری هم بسازید که توان حالی به حالی کردن آدم را داشته باشد.
این که یک نفر کلمهای را شوخی فرض کند یا فحش و ناسزا، به میزان مهارت گوینده در گرفتن زهر کلمات برمیگردد. البته این که آیکیو شنونده در این زمینه چقدر است هم بیتاثیر نیست. پس حکمت ماجرا این است که وقتی دو نفری که دارند یک حرف را میزنند، حرف یکی از آنها خار دارد و حرف دیگری فحش.
خلاصه این که وقتی کسی بلد باشد بدون این که به کسی آسیب بزند، حقش را بگیرد، احساسش را بیان کند، مخالفت کند یا خشمش را خالی کند، یعنی قدرت زبان را باور کرده و در استفاده از آن به مهارت رسیده است.