بستن

ریشه‌های تناقضاتِ مطالعاتِ خلیجِ فارس در مقاله‌ی دکتر اقتداری

 هفت‌برکه – شایان تدین: احمد اقتداری کارِ جدیِ خود را در زمینه‌ی تصحیحِ متون و تحقیق درباره‌ی جنوبِ ایران در میانه‌ی دهه‌ی سی آغاز کرد. «زبان لارستانی: جستاری در زبان و فرهنگ مردم» عنوانِ مجموعه یادداشت‌هایی از ایشان است که در نشرِ همسایه گراش در سال ۱۳۸۴ به همت صادق رحمانی گردآوری و یک‌جا منتشر شده است. کتاب دربردارنده‌ی مجموعه مقالاتی از استاد اقتداری است پیرامونِ برخی جنبه‌های زبان و فرهنگِ جنوب، به خصوص جنوبِ فارس و هرمزگان؛ پر از ریز و درشتِ زندگیِ مردمِ حاشیه‌ی خلیج فارس، طبعا برخاسته از عشق به مردم و برانگیزاننده‌ی تحقیق و تفحصِ بیشتر.

اولین مقاله از این مجموعه، «زبان‌های محلی و فولکلور خلیج فارس» را می‌توان مهم‌ترین مقاله‌ی نظریِ کتاب در نظر گرفت. بر حقِ پدریِ اقتداری بر مطالعاتِ خلیجِ فارس اگر تاکید کنیم، پس می‌شود گفت این مقاله به نوعی آغازگرِ مطالعاتِ بعدیِ دانشگاهی و از اولین مطالبِ نظام‌مند در این زمینه بوده است. مقاله‌ای که بر حسبِ آنچه در ضمیمه‌ای در همین کتاب گفته شده، در سال ۱۳۴۲ در نخستین سمینار خلیج فارس ارائه شده بود. فکر می‌کنم دقت در این مقاله می‌تواند روشنگرِ برخی جنبه‌های اصلی کارِ ایشان و نسلِ ایشان و حتی روشنگرِ برخی مناقشاتِ نظریِ امروزِ ما درباره‌ی مسائلِ منطقه هم باشد.

مطالعاتِ مردم‌شناسانه در دهه سی و چهل

با این وجود ورود به کتاب بدونِ در نظر گرفتنِ بسترِ وقوعِ آن چیزی کم دارد؛ بستری که کلیدِ فهمِ امکانِ به وجود آمدنِ مقاله‌ای از این دست است. دهه‌ی سی و چهلِ شمسی مصادف است با شکل‌گیریِ نوعی از خودآگاهی در جهتِ مطالعاتِ مردم‌شناسانه و تالیف کتاب‌هایی در حوزه‌ی تاریخِ محلی ایران. چم‌وخمِ این خودآگاهی را می‌توان در تالیفاتِ آن سال‌ها دنبال کرد. از جمله و تا جایی که مربوط به منطقه‌ی موردِ نظر است و من می‌دانم، می‌توان از این عناوین نام برد: «تاریخ دلگشای اوز» تالیف حاج محمدعلی کرامتی در سال ۱۳۳۳؛ انتشارِ مقالاتی از احمد اقتداری در سال ۱۳۳۴؛ «تاریخ جهانگیریه» تالیف محمد اعظم بنی عباسیانِ بستکی در سال ۱۳۳۹؛ بررسی کوتاهی از آثار سدید السلطنه، وقایع نگارِ جنوب به قلم عباس انجم روز در سال ۱۳۴۶؛ و تصحیحِ متون سدید السلطنه به وسیله‌ی خودِ احمدخان. اضافه بر این‌ها، شکل‌گیریِ «موسسه مطالعات و تحقیقاتِ اجتماعی» در دانشگاهِ تهران در سال ۱۳۳۷ را نیز می‌توان به این فهرست اضافه کرد؛ چرا که در حوزه‌ی خلیجِ فارس دو کارِ پژوهشی به قلمِ دو نویسنده‌ی مطرحِ آن سال‌ها در همین موسسه منتشر می‌شود که در ادامه‌ی همین یادداشت سرکی به یکی از آنها می‌کِشیم: «خارک، در یتیم خلیج فارس» به قلم جلال آل احمد؛ و «اهل هوا» به قلمِ غلامحسین ساعدی.

البته ظهورِ این خودآگاهی و رجوع به نگارشِ تاریخِ مردم در همه این آثار به یک شکل نیست. فعلا در اینجا، صرفِ چنین گرایش و جهت‌گیری مد نظرِ من است. نیتِ دقت و بررسیِ جامع‌تری اگر در کار باشد، باید این جهت‌گیریِ مشترک را در نقاطِ افتراقِ آن نیز بررسی نمود. یعنی دقیقا همانجا که این آثار در عینِ پدید آمدن در یک بسترِ مشترک، با هم متفاوت نیز هستند. بررسیدنِ تمامیِ متون و شمرده‌شمرده پیش آمدن، شکلِ بایسته‌ای برای کار است، اما فعلا می‌خواهم برگردم به سرِ کارِ این یادداشت، یعنی به احمد اقتداری، به عنوانِ یکی از اولین کسانی که پیرامونِ فرهنگ و ادبیاتِ عامیانه‌ی خاصِ جنوبِ ایران، حساب‌شده قلم زده است.

خوانش مقاله‌ی اقتداری در بستر تصور خاصی از ملی‌گرایی

 «زبان‌های محلی و فولکلور خلیج فارس» چنان که گفتم اولین مقاله در این مجموعه و از نظرِ تاریخی اولین مطلبِ نظام‌مندِ یک پژوهشگرِ ایرانی و بومی درباره‌ی مردم و فرهنگِ این مناطق است. این مقاله هجده صفحه‌ای از مقدمه، سابقه‌ی تاریخی، ذکرِ پژوهش‌های مستشرقان تا آن وقت و ادبیات عامیانه، ابیات محلی، ترانه‌ها و مثل‌ها تشکیل شده است. کار به نوعی مرورِ کارهای قبلی و استخوان‌بندی کارهای بعدی است.

باید باز یادآور شد که به زبانِ دیگر، دهه‌ی سی و چهل دهه‌ی اولین تلاش‌ها برای گردآوریِ گویش‌ها و زبان‌های محلی نیز بوده است. پیشتر اغلبِ کارهای صورت‌گرفته در گردآوری و گسترشِ دانشِ عمومی حوزه‌ی زبانِ فارسیِ معیار بوده است و نه زبان‌ها و گویش‌ها و لهجه‌های دیگری که در سرتاسرِ آن مملکت در آن روزگار و پیش از آن، اکثریتِ مردم با آن سخن می‌گفتند. اما دقت در همین متن حاکی از این است که شروعِ این حرکتِ روبه‌جلو در پرتوِ مطالعاتِ رسمی، همچنان زیرِ لوایِ آن کلیتِ یکپارچه‌ی مرکزی متصور و ممکن شده است. تا جایی که حتی استقلالِ این زبان‌ها از هم یا از فارسیِ معیار و گوناگونیِ فرهنگی و قومی یا صراحتا انکار و تقبیح شده یا به هر حیله نادیده گرفته شده است. آنچه در ادامه‌ی این یادداشت می‌آید نه به قصدِ نقدِ صرفِ ایشان، بلکه برای نشانه گرفتنِ یک تصورِ مخدوش و پر از تناقض‌های غیر قابلِ حل است که در این یادداشت بازتابِ خاصی پیدا کرده و مهم‌تر از آن، همچنان نیز مانعی در کسبِ فهمِ ما از مسائلِ خاصِ جنوبِ ایران است.

دو وجهِ اساسی و زیربناییِ این تناقضات را که در این یادداشت نیز بازتاب پیدا کرده است می‌شود اینطور خلاصه کرد:

یک: تنشِ حل‌نشده میانِ خلوصِ فرهنگی و خصلتِ ترکیبیِ اقوام و سننِ مردمِ خلیج فارس

دو: وجاهتِ باستان‌شناختیِ مطالعات مردم‌شناسانه، به خصوص در اینجا وقتی پای گویش به وسط کشیده می‌شود.

این دو تصور به مطالعاتِ بعدی و حتی مواضعِ برخی از هر دو جناحِ درگیر در بحث‌های اخیر پیرامونِ عنوانِ زبانِ منطقه نیز تسری یافته است. در اینجا صرفِ خودِ این متن مد نظر است و نه دایره‌ی تاثیراتِ این تصورات از گذشته تا حالا. در ادامه سعی می‌کنم دو وجهِ نامبرده را کمی بیشتر توضیح بدهم.

یک: تنش حل‌ناشده میان خلوص فرهنگی و خصلتِ ترکیبی اقوام و سننِ مردمِ خلیج فارس

جای‌جای این مقاله تنش و تناقضی هست که حل‌ناشده باقی مانده است. در یک جا مردمِ منطقه، مردمِ هوشمندِ آریایی خطاب می‌شوند؛ در یک جای دیگر از تنوعِ فرهنگی و قومی و ترکیب لهجه‌ها گفته می‌شود و باز در ادامه به صراحت می‌آید: «از منتهی الیه شمالی دهانه‌ی خلیج فارس که نخلستان‌های بارورِ خوزستان بر آن سایه فکنده و جزایر هنگام و لارک و قشم و هرمز و بحرین و سواحل لارستان و بوشهر و کهگیلویه و ممسنی و دشمن زیاری و دشتی و دیرستان و تنگستان و دشتستان و میناب و بهبهان، قیافه‌ی مردم، آداب و اطوار و سنن و فولکلور و فرهنگ و زبان‌های محلی آنها نمایان‌کننده‌ی قومیت ایرانی و تمدن ایرانی و خون و نژاد ایرانی و آریایی و زبان فارسی است.» (تاکید از من است!) برای ردِ این ادعا و برشمردنِ تنوعاتِ قومی، فرهنگی و زبانیِ این مناطقِ وسیع، چه در زمان‌های گذشته و چه همین امروز، هیچ احتیاج به استدلالِ خاصی نیست. هست واقعا؟

در ادامه‌ی متن، باز از ترکیبِ اقوام و زبان‌ها و سنن گفته شده و حتی بر آن صحه گذاشته شده، اما خلوصِ ایرانی، اسطوره‌ی آریایی و ذوقِ باستانی و میلِ یکپارچگی بر متن، سنگینیِ آزاردهنده‌ای دارد.

درکِ چنین تنشِ حل ناشده‌ای چندان کارِ سخت و دور از ذهنی نیست. ما با نویسنده‌ای طرفیم که از یک طرف، خود از اهالیِ همین منطقه است و از طرفِ دیگر، تربیت‌یافته‌ی نظامِ آموزشیِ خاصی است که پیرامونِ خلوصِ اصولی شکل گرفته است.

دو: وجاهتِ باستان‌شناختیِ مطالعات مردم‌شناسانه

آنچه درباره‌ی وجاهتِ باستان‌شناسانه یا باستان‌گرایانه گفتم را می‌شود اینطور توضیح داد: آنچه این مردم را قابلِ بررسی می‌کند، شاهد گرفتنِ آنها بر یک فرضیه‌ی باستان‌شناختی است. در واقع وجاهتِ مطالعه‌ی این مردم در شکلِ واقعیِ زندگیِ روزمره، گرفتاری‌ها و تنگدستی‌ها، تاریخِ مختصِ خود، تنش‌ها، ترکیب‌ها و عقب‌افتادگی‌ها نیست؛ بلکه یک وجاهتِ اسطوره‌ای است که به کارِ تاییدِ یک پروژه می‌آید. تاثیر و تاثراتِ گویش‌ها از منابعِ زبانیِ مختلف، ماهیتِ اساسا سیالِ گویش‌های غیر مکتوب، پویایی و روابطِ متقابل زبانی و فرهنگی و تنوع و تغییرِ پرشتابِ آنها، قرارگیری این مردم در مجاورتِ دریا، دریانوردی و تجارت و به تبعِ آن ناهمگونی‌های سنن و آداب، هیچکدام نمی‌توانند برای توجه و بررسیِ این مردم کافی باشند. همیشه به چیزی بیشتر با چاشنیِ تندِ باستانی نیاز هست. پروژه‌ی پهلوی و همتِ بزرگوارانی که در آن سال‌ها دست به کارِ تربیتِ نسلی از محققان زدند، فارغ از هر قضاوتِ ارزشی، در پیِ برساختنِ یک ملت به تعبیرِ خاصی بوده است. غرض، نوعی یکپارچگیِ ملی نه با دیدنِ پیچ‌وخمِ وقایع عینی و با طرح و موشکافیِ تنش‌ها، نه با گفتن از تفاوت‌ها، بلکه با نوعی تمامیت‌خواهیِ بی‌کم‌وکاستی بود که با توجه به انبوهِ عقب‌افتادگی‌ها، جز در این یکپارچگیِ سراسری خیری نمی‌دید و جز در این صورت، امکانِ همگرایی برایش متصور نبود. پروژه‌ای در غایتِ مرکزگرایی بود با چنین پیش‌فرضی: ما تنها وقتی می‌توانیم یک ملت باشیم که همه شبیه به هم باشیم، در نتیجه، ما هیچوقت تاکنون نتوانسته‌ایم یک ملت باشیم!

این خلطِ مباحث میانِ مطالعاتِ مردم‌شناسانه و یک طور تلقیِ باستان‌گرا از این مطالعات، هنوز هم تصورِ رایجی است. شاید در آن روزگار توجیهی در کار بود، اما امروز چطور؟ گرفتاری در واماندگی و پیشی نگرفتنِ ماست. همین امروز جناح‌های درگیر با رو کردنِ جعلیاتِ تازه‌ی باستان‌شناسانه در پیِ منکوب کردنِ یکدیگر و اعطای حقانیت به خویش‌اند. جدا از این که چنین کاری بر پایه و تصورِ شکننده‌ای سوار است (حوزه‌ی نظری و داده‌های باستان‌شناسانه همیشه مناقشه‌برانگیزاند!)، اصلا بر فرضِ پایه‌ی درست، چیزی از دردِ امروزِ ما حل نمی‌کند. بدتر، با گره خوردن به امرِ سیاست‌ورزی، خود دردِ بی‌درمانی می‌شود.

حاشیه‌های خلیج فارس از دیرباز تاکنون محلِ ملاقاتِ اقوام و فرهنگ‌ها و سننِ گوناگون و پراکنده بوده‌اند و هستند. من نمی‌گویم مشترکاتی نیست. می‌گویم مشترکاتی که هست نیز باید در پرتوِ زندگیِ اکنونِ مردم فهم شوند. چنان که افتراقات و تفاوت‌ها نیز تنها در پرتوِ تمامیت‌خواهیِ یک عده به خصوص مرکزگرا می‌تواند شکلِ تهدیدآمیزِ به خود بگیرد.

نمونه‌ای خلاف قاعده: اهل هوا از غلامحسین ساعدی

گرفتاریِ ما در عدمِ مطالعه‌ی انتقادیِ میراث‌هایمان است. گرفتاریِ ما پناه گرفتنمان در ورطه‌ی اسارت است. کدام ورطه؟ آنجا که دریغِ امروز هر بار در پسِ شکوهِ خیالیِ گذشته مخفی می‌شود. هر گذشته‌ای به هر نامی. خطِ گریز از این رویکردِ مسلط را، در همان سال‌های چهلِ شمسی، در وقتی می‌توان دید که غلامحسین ساعدی با دیدِ موشکافِ خود قلم به مردم‌نگاری می‌زند. در همان یادداشت‌های پراکنده درباره‌ی ساحل‌نشینانِ جنوب است که چیزهای دیگری آشکار می‌شود. تاریخ با چهره‌ی دیگری رخ می‌نماید. اینجا دیگر غرض، وجاهتِ باستان‌شناسانه‌ی چند تا واژه در یک گویش و بر این مبنا تاییدِ پروژه‌ای نیست، رسم و رسوماتِ اهل هوا، بی هیچ دخالتِ قاضیانه‌ی چشم‌گیری از جانبِ راوی، در بسترِ هولناکی از شهرها و روستاهای وانهاده شده قرار گرفته‌اند. تخلیه‌ی دهات‌ها به شیخ‌نشین‌ها، آبادی‌ها و بنادری که رو به خرابی گذاشته‌اند، تُجاری که رخت بربسته‌اند؛ هنگام و بندرلنگه و هرمزِ ناگهان از سکنه خالی شده، منازلِ خالی و درب‌های «بسته بسته بسته…»؛ جماعتِ رانده‌شده‌ی غایب در سایه‌ی سیاست‌های ول‌معطلِ بی‌خبرِ عده‌ای دیگر. جماعتی که هر بار به دلیلی ترکِ وطن کرده‌اند؛ یک بار حجاب، یک بار گمرک، یک بار ترس از ژاندارم و مامور، یک بار بی‌آبی و فقر و مالاریا، یک بار…. این تصویرِ حاشیه‌ای با آن تصورِ رسمی نمی‌خوانَد. در این تناقض، تنشِ نادیده‌ی دیگری هست که هنوز به شکل‌های دیگر (با توجه به تحولاتِ گسترده‌ی سالیان اخیر) در این سو و آن سوی خلیج فارس، حاضر بر ذهن و زبانِ مردمِ کرانه‌ها و پس‌کرانه‌هایند. چه در شکلِ آگاهانه و چه در توبه‌توی ناخودآگاهی، چه در جهتِ پدرسالارانه‌اش و چه در مسیرِ شورشیِ شاگردی. شکافی در دو سو؛ آن وقت که قلم از سخن و تصورِ پشین مایه می‌گیرد و آنگاه که زبان چشم به دیدن باز می‌کند.

لزوم ردیابی سوءتفاهمات کنونی در متون نیم قرن اخیر

در نهایت، حرفِ این یادداشت را تکرار می‌کنم: ریشه‌ی برخی از جدل‌های حالِ حاضر در متونی از نیم قرنِ پیش در دوره‌ی پهلوی دوم قابلِ ردیابی است؛ از جمله عدمِ درک و عدمِ پذیرشِ گوناگونیِ زبانی و قومی در زیرِ لوایِ خلوصِ ایرانی و گره زدن مطالعات زبان و فرهنگِ مردم با توجیهاتِ باستان‌شناسانه. قصد از تاکید بر این دو وجه نیز بررسی و بازنگریِ رویکردِ مسلط به حوزه‌ی خلیج فارس در زمینِ خشکیده‌ای است که تَرَک‌های گِلیِ آن در سال‌های اخیر در حالِ گسترش بوده‌اند.

ضمنا آنچه در این نوشته آمد، نه قدرناشناسی نسبت به سعی‌ها و دستاوردهای استاد احمد اقتداری، بلکه عمیقا قدرشناسیِ اوست با خواندنِ منتقدانه‌ی آثارش. این مختصر را با یاد و به اعتبارِ کار، همت و صداقتِ او به پایان می‌رسانم.

8 نظر

  1. با تشکر از دوست و همراه این روزها شایان تدین
    نوشتار جالب و پرمغزی نوشته اید، جدای از متن شما، اصل دوباره خوانی متون مهم منطقه، آن هم با رویکرد انتقادی ایده قابل توجه‌ای است.
    نکته ای که درباره متن به ذهن من می‌رسد این است که در مجموع دیدگاه مرحوم دکتر اقتداری از زمانه خویش جلوتر بوده. مطالعات ایشون در دهه سی و چهل در حالی است که جمع بزرگی از اهالی فرهنگ بر محو فرهنگ های محلی برای تقویت فرهنگ رسمی تاکید می‌کنند. برای مثال اشاره مرحوم استاد فرامرزی در کتاب “زبان مطبوعات” را می‌توان با فعالیت‌های استاد اقتداری مقایسه کرد.

  2. به امیرحسین‌ نوبهار:

    قطعا همینطوره‌ و موافقم. در پیشرو بودن استاد اقتداری هم تردیدی نیست. به خصوص و علاوه بر این مجموعه مقاله در کتاب آثار شهرهای باستانی سواحل و دریای خلیج فارس و دریای عمان. یا حتی جا به جا در خودِ این کتاب. در گردآوری گویش ها، بررسی و انتشارِ نامه به زبانِ اچمی. یا در توصیف و تحلیل ترانه های بستکی. یا بسیاری چیزهای دیگر.

    اما یک تقسیم بندی را جایز می دانم. تقسیم بندی بین کسانی که به هر نحوی درباره ی تاریخ، فرهنگ و زبان منطقه مستقیما قلم زده اند با قلم زنان و فعالانی که از اهالی منطقه بوده اند.‌

    دسته ی اول را می شود جناب اقتداری، بنی عباسی، عباس انجم روز، آقایان وثوقی، احمد سایبانی، عبدالعلی صلاحی، یا امیرحسین خنجی و لطفعلی خنجی، حاج علی اکبر بستکی و حسین نور بخش و احمد حبیبی و حتی خود این دو کتاب از آل احمد و ساعدی در نظر گرفت.

    استاد عبدالرحمن فرامرزی اما به نظرم در دسته ی دوم بگنجد.‌ و حتی در همان دسته ی اول باید این تقسیم بندی را بین خود کارهای ایشان نیز در نظر گرفت.‌

    نکته ی دیگر، در تایید و تاکید بر حرفت این که بازخوانی انتقادی آثار موجود امروز یک ضرورت است. خودِ این بازخوانی می تواند به ایجاد بستر لازم برای گفتگو و به ثمر رسیدنِ کارهای تازه کمک کند.

  3. به عارف رفیعی:

    امیدوارم که مقدمه ای برای کارهای آینده باشد. باید بستر را برای چنین چیزی مهیا کرد. همونطور که امیرحسین نوبهار هم گفت و من هم در جوابش باز گفتم.

  4. سپاس از دوست فرهیخته ام،
    امید است که با بازخوانی انتقادی آثار بزرگان منطقه،گفتگوهای ثمربخشی برای پیشرفت فرهنگی در جنوب رخ دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 نظر
scroll to top