هفتبرکه – مریم مالدار: «اچم چُنگه زارم اَ.» این شاید یکی از بزرگترین تهدیدها برای نوزادان و بچههای سه -چهارساله است که به هیچ صراطی حاضر به خوردن دَکودَوای خودمونی و یا حتی شربتهای امروزی نیستند.
شاید خیلیها خاطرهی دور و درازی با چنگه داشته باشند، اما برای اقوام ما، به خصوص برای مادرم، چنگه یک ابزار روزمره است. اصلا برای اهل فامیل، دو وسیله همیشه یادآور مادرِ گرامی بنده است: یکی کیسه و سفیدآب است و دیگری چنگه! محال است بچههای فامیل ما از دستان شفابخش مادرم، با ضجه و خَرس، جرعهجرعه معجون مروِ تئر یا زنیون پیا را نخورده باشند.
چنگه یک وسیله برنجی تقریبا سنگین است که برای خوراندن دارو به کودکان استفاده میشد. امروز سرنگ جای چنگه را گرفته است، اما در بعضی خانوادهها همچنان چنگه حرف اول را میزند. از جمله خانواده ما!
برای خوراندن دارو به بچههای دو تا چهارساله، مجبور بودیم کل خانواده را اسیر کنیم که یک نفر پای بچه را بگیرد، دیگری دو دستش را و نفر سوم سر بچه را آنقدر محکم بگیرد که مبادا قطرهای هدر رود. سپس مادر با یک دستش چنگهی حاوی دوا را و با دست دیگرش فک بچه را میگرفت تا بچه دهان باز کند و راهی جز سرازیر شدن دارو به معدهاش باقی نماند.
حالا شما فکر کنید یک نفر کم دارید. تکلیف برای مادر همیشه مشخص است: پایش را روی سینه بچه میگذاشت تا حرکت دستانش را مهار کند.
اینچنین بود که چنگه برای مادران نه تنها یک وسیلهی شفابخش که گاهی ابزاری برای تهدید به شمار میرفت: «اگه اتکه، اگه اتنخه یا… تبرم پش عمه یا خاله … که مرو تئر تادت». و بچهی مظلوم همیشه از مادرم فراری بود تا زمانی که خودشناس بشود.