هفتبرکه – مریم مالدار: صنعت مد و لباس واقعا چیز عجیب و غریب و ترسناکی است. اینکه یک بار باید شلوار دمپاتنگ بپوشی و روز دیگر شلوارهای دمپاگشادی که همین چند سال پیش دمده و قدیمی شده بود! آدم نمیداند باید با ساز چه مدی برقصد. اما در گراش خودمان قضیه خیلی روشنتر است و آدم میتواند با یک پوشش خاص تا ابد به هر سازی برقصد. در ادامه وسایل «نزل و کرب»دار گراشی میرسیم به پارچههای محبوب و معروف مثل «زریکِرگی»، «گل اطلسی» و «وِئل»های سبز و پیازیِ گلخنجری و گل هَشفخ، که هر رنگ و نوعشان کاربردهای زیادی دارد.
وئل، محبوب نسل قدیم و جدید
در وصف محبوبیت ویلها هر چه بگویم کم است و حقش آنطور که باید ادا نمیشود. همین بس که ما گراشیها لای پر قو که نه، اما لای همین ویلها پیچیده و بزرگ میشویم. اولین تماس هر نوزادِ تازهمتولدشده با قنداق و کایهای دوختهشده از همین ویلها بوده و اولین نگاهش به جهان هستی نیز دیدن سفیدی یا سبزیِ «پشهگئر» دوختهشده با همین ویلهای زیباست.
قدمت این ویلها را نمیتوانم تخمین بزنم، یعنی اینکه اولین بار چه کسی آن را دید و پسندید؛ یا این که برای چه نوع پوششی به کار برد. تنوع رنگ ویلها در پالت گراش قدیم میشده این: سفید، سرخابی و دو نوع سبزِ سیر و باز با نخهای رنگ و وارنگ؛ آن هم با دو طرح مخصوص: گل گرد یا هشفخ، و دیگری گل خنجری یا گل عقربی.
امروزه تا دلت بخواهد تنوع رنگ هست و طرح، اما همچنان ترتیب محبوبیت به شکل زیر است: سبزِ سیر گل خنجری، سفید گلخنجریِ دو سیم (طلایی و سیلور)، سفید گل هشفخ با سیم زری. وجود این سیمهای پر زرق و برق طلایی و نقرهای در ویلها، پارچه را از قبل تماشاییتر میکند.
به زبان عامه مردم قدیمی گراش، وئل گلابریشُمی اصل چند ویژگی منحصر به فرد دارد: ۱. وئل اصلی دارای نخ خالص است، پس چروکیدگی بیشتری دارد؛ یعنی اگر شما قسمتی از پارچه را بین دستانتان مچاله کنید، چروک میشود. همین چروکیدگی ملاک اصلی خرید است. چرا که نمونههای کپی که میزان نخ کمتری در جوهرهشان به کار برده شده اصلا و ابدا چروک نمیشود و در بازار به وفور یافت میشود اما خریدار چندانی ندارد. ۲. پارچهی اصل، خشکی ملایمی دارد؛ نه آنقدر خشک که تا نشود و نه آنقدر نرم و لطیف که برای دوخت شمد سُر بخورد.
هنوز طرحهای قدیمی خاطرخواه دارد
برای تکمیل یادداشت به سراغ سمیه جعفری رفتم تا به عنوان کسی که چهار سال در حال خرید و فروش ویلهاست، تجربههایش را بگوید. جعفری میگوید: «هنوز که هنوز است، با خرید طرحهای جدید، با قاطعیت میتوانم بگویم همان رنگ و طرحهای قدیمی خاطرخواه بیشتری دارد؛ سبزِ سیرِ گلخنجری و سفید جزو پرفروشترین طرح و رنگهاست، هم برای بزرگترها و هم جوانها.»
او از طرفی خوشحال است و میگوید: «این چند سال اخیر، جوانها هم میآیند سراغ خرید همین ویلها برای دوخت شمد، خصوصا برای شب حنابندان در عروسی.»
او هم از پیشنهاد دادن این پارچهها دست نمیکشد: «با اینکه شمدهای ژاپنی با طرحهای گوناگون و نگینی هم وجود دارد و رقیب جدی برای ویلهای گل ابریشمی محسوب میشود، اما پیشنهادم به مشتریها ویل است؛ چون هیچوقت قدیمی نمیشود و نه تنها در گراش، بلکه در شهرهای اطراف هم همیشه مد است؛ اوز، فیشور، گلهدار و… آنها حتی برای دوخت لباسهای محلی هم از همینها استفاده میکنند.»
سمیه جعفری به نکتهی خوبی اشاره میکند، نکتهای که پایان جملهاش لبخند است، هم برای او و هم برای من: «بیش از پنجاه طرح با کاتالوگ رنگی بالا از شرکتی که خریداری میکنیم موجود است و حتی برخی نمونههای جدید و جوانپسند را هم خرید میکنم و موجود است اما همچنان نتوانستهام طرحهای جدید را مثل گلخنجری و گل هشفخ محبوب کنم، چرا که طرحهای قدیمی به باور بزرگترها سر سنگینتر و با اصالتتر است. اما در مورد رنگ قضیه فرق میکند و سبز و سفید، خاکستری و سپس سرمهای با گلهای طلایی سفید خنجری شکل جز پرفروشترینهاست.»
بالاخره به قیمت ویلها هم میرسیم: «در حال حاضر قیمت یک شمد ویل حدود سه میلیون تومان است و با بالا و پایین شدن نرخ درهم مثل خیلی چیزهای دیگر معادلات قیمتی بهم میریزد.»
از تولد تا عروسی
هر چه از ویلها بگوییم خوش است و شریک لحظههای شاد، از نوزادی گرفته تا عروسی. کایه، لیچشِ، قنداق، پشهگئر، شمد، لباسهای محلی، همه و همه چیزهایی است که بیچون و چرا نقش و نگار ویلها را به ذهن میآورند. حتی گاهی نیازی به دیدن عکس هم نیست. کافی است مراسمی مثل چلهشوشته (چله شوری) را برایتان توصیف کنند:
نوزادی را که بعد از حمام به خواب عمیقی فرو رفته تصور کنید، با خلعتی سبز که به شکلی زیبا و ظریف طوری پیچیده شده که نقشهای روی قنداقش هیچکدام روی هم قرار نگیرد. این مهارت یک شخص کاردرست است. امضای نهایی کار، نیل گرد وسط پیشانیاش و آن سنجاق خنجریشکل روی قنداق که رویش کلمهی ماشاالله نوشته شده است، و حاشیهی طلایی کایه، که طیفی از رنگهای آشنا را ساخته که هیچگاه قدیمی نمیشود. حتی میشود بو را هم در واژهها گنجاند، بوی نوزاد که با بوی تازگیِ ویلها در هم آمیخته، زیر سایهی سبزِ پشهگئری که وسطش یک گل هشفخ بزرگ با مرواریدهای طلایی قرار دارد و با نظم بالایی در هر پر «گلبرگ» مزین شده؛ همراه با بوی تند اسپند که در فضای اتاق پیچیده است.
حتی با کلمات هم میشود تصویر ساخت و ذهن را به یک مهمانی چلهشوشته دعوت کرد. برای همین است که ویل همیشه انتخاب گراشیهاست برای هر مراسمی. بزرگ و کوچک و حتی آقایان از ارزش این پارچه باخبرند.
داستان مختصرتر زریکرگی
یک نوع پارچه نرم و خشن که نرمیاش را از نخهای درشت کاموا گرفته و زبریاش را از سیمهای زر. پارچهای از جنس نخهای کاموایی با طرح گلهای ریز و درشت متفاوت که با نخهای زبر طلایی حکاکی شده و مهرِ زری در دلش حک شده است.
داستان زریکرگی نسب به ویلها کمی مختصر است چون کاربرد گستردهای نداشته است. تنها کاربرد عمدهی این پارچهها در زمان قدیم، دوخت تشک و نیالی برای عروس بوده است. تصویر ساده و رنگین یک اتاق سه در چهار را که دور تا دورش نیالی و پشتیهای رنگ و مرنگ از همین جنس گذاشتهاند در ذهنتان تصور کنید. بی چونوچرا در هال و مجلسی همهی خانههای قدیمی، تشک و نیالی زریکرگی وجود داشته است. البته بعدها برای اینکه زود زِچَش (خراب و بیرنگ و رو) نشود با پارچههایی از جنس تترون برای تشک و نیالیها کاور میساختند. از دیگر کاربردهای زریکرگی این است که عشایر برای لباسهای محلی (قمبل) از آن استفاده میکردند.
زریکرگی در زمان خودش هم نزل داشته هم کرب اما با گذر زمان یواشیواش سرخابی و سرمهایهایش خاک خورد و به دست فراموشی سپرده شده است. داستان زریکرگی زمانی پررنگ شد که علاوه بر صدای آشنای «آهن کهنه، پلاستیک کهنه میخریم»، صدای موتوریهایی را شنیدیم که در بلندگو میگفتند: «پاااارچه! پااااارچه!» و با صحنهای آشنا مواجه شدیم: پارچههای رنگارنگ سبز، نارنجی، سرخابی با نقش و نگارهای بافته شده از زری! همین صدای داخل بلندگو بود که همچون شیپور قیامت، زریکرگیها را به دنیای جدید بازگرداند. هر که پارچههای زریکرگی قدیمی داشت، از خانه جمع کرد و به همین افراد فروخت. آنقدر دهن به دهن چرخید که تمام همسایههای هر محل، هر هفته منتظر شنیدن صدای موتوریها بودند تا باقیماندههای تشک، نیالی، ساراخ و… را بفروشند. مبلغ پیشنهادی خریدارها آنقدری بود که مردم چشمبسته تشک و نیالیهای دوخته شده جهاز عروسیشان را که زریکرگی بود، باز کنند و به همین افراد بفروشند. فروختن زریکرگیها مثل ویل برای بانوان گراشی نه تنها ناراحتی به همراه نداشت، بلکه به جهان خرم از آن بودند که نمیدانم چند متر پارچه قدیمیِ «نه وَ کار» (بدون کاربرد) را به ازای این مقدار پول فروختهاند و صندوقچهشان را خلوت کردهاند.
چند هفته پیش در یکی از کوچهپسکوچههای گراش، خیلی اتفاقی یک موتوری دیدم که روی ترکش تعدادی پارچه زری بود. بوق زدم تا بایستد و اجازه دهد از او عکس بگیرم. گفت: «این زریها جدیده. دویست تومن بیشتر نیست. مال قدیمیا پونصد تا یه تومن فروشه. اگه داشته باشی هم میخرم.» نمیدانست مادر من در فروش زریکرگی و چیزهای قدیمی دیگر جزو پرچمداران است. هنوز هم نمیدانم جواب صحیح به این سوال چیست: «اصلا زریکرگیها را برای چه با قیمت بالایی میخرند و برای چه کاری استفاده میکنند؟». درست مثل سرگذشت فروش ظرفهای زردِ آمریکایی! اما امیدوارم یک روزی نیاید که اگر همین پارچهها را در ویترین جایی دیدیم، بگوییم: «مادر من هم همینها را داشته که مفت فروخته. درست مثل پدرهایمان که زمینهایشان را مفت فروختند.»