بستن

مهندس مریم و گل‌هایش

هفت برکه – فاطمه ابراهیمی: «حتما بعد از ورودم به مغازه، بُنسای رو نوازش می‌کنم. و خیلی وقت‌ها همین بن‌سای می‌شود گوش شنوایی برای حرف‌هایم.» تعجب می‌کنم و لبخندی روی لب‌هایم نقش می‌بندد. نگاهم می‌کند و می‌گوید: «می‌دانم. کاملا عادی است که باورتان نشود. اما من و مریم، همسرم، با همین گل‌ها زنده‌ایم و نفس می‌کشیم.»

مریم لبخندی می‌زند و در تکمیل حرف همسرش علیرضا، می‌گوید: «من وقت‌هایی که حالم خوب نیست و ناخوش‌احوالم، خودم را به پناه گل‌ها می‌برم. به آن‌ها آب می‌دهم. در حقیقت با آب دادن به آن‌ها، به خودم طراوت و شادابی، هدیه داده‌ام.

و اما من، وسط انبوهی از گل و گلدان نشسته‌ام. با زوجی خوشبخت و همکار، گپ می‌زنم که عاشق حرفه‌شان هستند. مهندس مریم مظفری‌فرد و مهندس علیرضا بهمنی که کارشان را به هم پیوند داده‌اند، مرا به سمت خودشان کشاند تا بیشتر این حرفه گل‌گلی و لطیف را بشناسم.

از خانم مهندس می‌خواهم بیشتر از کارشان برایم بگوید.

«من بعد از فارغ‌التحصیلی از فوق لیسانس در رشته باغبانی از دانشگاه شیراز، در جزیره کیش به مدت دو سال مشغول به فعالیت شدم. کار من مدیریت فضاهای سبزی بود که در اختیارم بود و باید نیروهای تحت مدیریت و نظارت من کار می‌کردند. آنجا شرایط هم برای من و هم برای نیروهای تحت اختیار سخت بود. چون همه چیز باید سر وقت و مرتب انجام می‌شد. هرس، دیزاین فضای سبز،کاشت گل و گیاه باید آن‌قدر دقیق بود که رضایت مافوقم را جلب می‌کردم و خدا را شکر توانستم موفق باشم.»

می‌گویم پس چرا به گراش برگشتی؟ لبخندی می‌زند و می‌گوید: «به خاطر زندگی دونفره‌مان. من همین‌جا هم، همین کارها را می‌کنم، اما در ابعاد کوچکتر. کار من در دل دفتر مهندسی گراش‌سازان است که با مدیریت علی‌رضا اداره می‌شود. پروژه‌هایی که علی‌رضا از صفر تا صد تحویل می‌گیرد، یک قسمت‌هایی از این پروژه مثل فضا‌سازی و طراحی برای کاشت گل و گیاه مربوط می‌شود به حرفه و تخصص من. ما علاوه بر باغچه‌های حیاط، بام سبز هم کار می‌کنیم. هرچند هنوز زیاد در گراش جا نیافتاده است، اما ما چندین پروژه کار کرده‌ایم که به آن روف‌گاردن می‌گویند.»

مهندس بهمنی می‌گوید: «علاوه بر پروژه‌های بکر و از صفر تا صد، احداث باغ هم تحویل گرفته‌ایم. نقشه‌برداری آن را برادر خانمم، مهندس حمید مظفری‌فرد، انجام می‌دهد. این کار باید از ابتدا تا انتها، یعنی از برداشت تا پیاده‌سازی، نقشه‌برداری شود.»

مریم خودش حرف را ادامه می‌دهد و می‌گوید: «ما اینجا همه کار می‌کنیم. علاوه بر پروژه‌های از صفر تا صد، خانه‌ها و باغ‌هایی از قبل احداث شده هم بوده است که فقط کار کاشت گیاه و یا نگهداری گل و گیاهشان به عهده ما بوده است. خیلی از مردم گراش چون خارج از کشور زندگی می‌کنند و علاقه خاصی به گل و گیاه و باغچه‌شان دارند، کلید حیاطشان را به ما می‌سپارند و ما با توجه به نوع گل و گیاه و فصول متفاوت سال به آن‌ها سر می‌زنیم و رسیدگی می‌کنیم.»

برایم جالب می‌شود و می‌گویم: شاید هم‌زمان چندین خانه را به شما بسپارند. تنهایی سختت نیست؟ می‌گوید: «در این صورت نیروهای شرکت همسرم را در اختیار می‌گیرم. چون نمی‌شود تنهایی از پس رسیدگی به گل و گیاه چندین خانه بر بیایم.»

مریم می‌گوید: «کار ما تیمی است. اکیپ ما متشکل از دو مهندس عمران، دو معمار، خودم و یک نقشه‌بردار است. همسرم و برادرش احمد، مهندس عمران،خواهر شوهر و همسرش معمار و برادرم نقشه‌کش است.» می‌خندم و می‌گویم پس فامیلی کار می‌کنید. لبخندی می‌زند و می‌گوید: «کاملا فامیلی. سه زوج همکار و یک مجرد. و خدا را شکر از این بابت خیلی راضی‌ام. چون سلیقه همدیگر را بهتر می‌فهمیم و هرکداممان در تخصص خودمان کاملا واردیم و خیالمان از بابت همدیگر راحت است.»

مهندس بهمنی مثل این که چیزی یادش آمده باشد می‌گوید: «گروه ما به صورت حرفه‌ای با تیم تکنولوژی معماری دانشگاه شیراز  تحت عنوان تِکلَب techlab همکاری می‌کند.» می‌خواهم بیشتر برایم توضیح بدهد. «وقتی پروژه‌ای را برای مشتری آماده کرده‌ایم شاید از روی نقشه طراحی شده و یا حتی سه بعدی‌اش دقیقا نفهمد که چه کاری برایش انجام شده است. ما با این تکنولوژی عینکی را روی چشم‌های مشتری می‌گذاریم و کاملا مجازی او را وارد خانه و یا باغش می‌کنیم. او به راحتی می‌تواند با این عینک در خانه‌اش قدم بزند و همه جا را ببیند و هرکجا را دوست نداشت، بگوید تا آن قسمت را تغییر بدهیم.»

خیلی برایم جالب می‌شود که این گروه گراشی و فامیلی همگام با تکنولوژی روز دنیا پیش می‌روند. مهندس می‌گوید:«تنها ایراد این است که مشتری حتما برای استفاده از این تکنولوژی باید به شیراز برود و آنجا با خواهرم و همسرش وارد این فضای مجازی بشود.»

می‌گویم پس مهندس زهرا بهمنی و مهندس سید حمزه موسوی از همکارانت شیراز کار می‌کنند؟ می‌گوید: «آن‌ها با پروژه‌های مختلف دیگر هم کار می‌کنند و در حال حاضر نیز خواهرم با تعدادی از اساتید دانشگاه شیراز روی یک متریال بومی پژوهش می‌کنند که امیدوارم خیلی زود بتوانم اطلاعات تکمیلی این پروژه را در اختیار همه بگذارم.» خوشحال می‌شوم از این پشتکار مهندسان جوان گراشی که با هم کار می‌کنند.

مهندس مظفری‌فرد بدون این که سوال بعدی‌ام را بپرسم می‌گوید: «اما من به خاطر یک سری مسائل که در گراش به شدت در حال رونق و افزایش است نگرانم. خانه‌هایی با نمای تمام سنگ، آن هم سنگ براق بالا برده می‌شود و هیچ ارگانی روی این معضل نظارتی ندارد. من از نمای سنگ بدم نمی‌آید، اما اگر مردم بدانند همین سنگ چه آسیبی به اقلیم منطقه می‌زند، مطمئنم خیلی‌ها با این کار مخالفند. سنگ علاوه بر جذب و بازتاب نور خورشید، گیاهان را می‌سوزاند و هوای گرم و داغ را تشدید می‌کند. چرا شهرداری افراد را آگاه نکند که از مصالحی استفاده کنند که علاوه بر زیبایی، مزایا نیز داشته باشد. مثلا آجرنما و سیمان سفید و متریال‌هایی که با آب و هوای این شهر سازگاری داشته باشد.»

«من مراجعه کننده‌های زیادی داشته‌ام که می‌گویند گل‌های باغچه‌مان هر چقدر هم مرتب به آن رسیدگی می‌کنیم باز هم خشک می‌شوند و می‌سوزند. وقتی می‌روم تا از نزدیک ببینم، کاملا با حیاطی سنگی مواجه می‌شوم که بازتاب نور خورشیدش چندین برابر از خود نور مستقیم است. باید از مصالحی استفاده شود که نه بازتاب داشته باشد نه آسیبی به آب و هوا بزند. این که هر سال نسبت به سال قبل از تشدید گرمای هوا می‌نالیم، نیمی از آن را خودمان مقصریم. چرا جلساتی برای کارفرمایان و حتی مردم عادی که قرار است خانه‌ای بسازند گذاشته نمی‌شود که آن‌ها را با این موارد آشنا کنیم. ما باید آگاه‌سازی کنیم تا حداقل به خودمان و شهرمان آسیب نزنیم.»

پای درد دل و حرف‌های خانم مهندس که می‌نشینم اطلاعاتم بالاتر می‌رود. دانستن این اطلاعات حق طبیعی هر فرد است که بداند برای ساخت یک خانه می‌تواند چه کاری انجام بدهد که علاوه بر خودش مزایایی هم برای شهرش داشته باشد. نمای اکثر خانه‌های اطرافم تمام سنگ است. با خودم می‌گویم، شاید اگر آگاه‌سازی شده بود، این خانه آجرنما بود. بعضی از مصاحبه‌ها اطلاعاتت را بالا می‌برد و این رسالت یک خبرنگار است که آن را انتشار بدهد تا شاید خیلی‌ها با خواندنش شبیه من دقت بیشتری برای ساخت خانه و یا باغشان به خرج دهند.

مهندس بهمنی با تایید حرف‌های همسرش می‌گوید: «خدا را شکر خیلی از خانه‌ها با فضا‌سازی گل و گیاه که روی پشت بام و در حیاطشان انجام می‌شود می‌تواند کمی این آسیب را جبران کند. اما هنوز خیلی راه مانده است تا مردم از نمای سنگی دل بکنند.»

با پیشنهاد مهندس و همسرش می‌رویم تا از نزدیک روف‌گاردن (باغ روی پشت بام) و فضاسازی‌های انجام شده یک پروژه برای گل و گیاه را ببینیم. منزل مسکونی دکتر محمد جواد سعادت. مصالح کار شده کنار باغچه آجر بود. باغچه‌هایی با گل‌های متفاوت. روف‌گاردنی با گل‌های زیبا که به راحتی در تعدیل آب و هوای ساختمان نقش دارد. مهندس مظفری‌فرد می‌گوید: «در شهرهای بزرگ خانه‌هایی که باغچه دارند و یا از روف‌گاردن برخوردارند، از لحاظ بعد اقتصادی، قیمتشان نسبت به خانه‌های معمولی افزایش می‌ابد. هر خانه‌ای که باغچه داشته باشد امتیاز بالاتری نسبت به دیگر خانه‌های خالی از گل و گیاه دارد.» اطلاعات جالبی بود که من تابحال حتی نشنیده بودم.

هوا رو به تاریک شدن است. کنار روف‌گاردن روی پشت بام می‌نشینم و به مهندس می‌گویم؛ این علاقه به گل و گیاه از کی درون تو نشات گرفت؟ می‌خندد و می‌گوید: «فکر کنم از همان ثانیه اول تولدم. چون اسمم مریم است. و مریم هم اسم یک گل. من با گل‌هایم زندگی می‌کنم. و با گل‌هایم به علاقه‌مندانش زندگی می‌دهم. بگذار از یک خاطره که هنوز در ذهنم مانده است و هر بار با بیانش لبخندی روی لب‌هایم می‌نشیند برایت بگویم. روز دانش‌آموز صد گلدان گل سفارشی را به مدرسه‌ای بردم تا به دانش‌آموزان بدهم. وقتی لبخند بچه‌ها را می‌دیدم خودم به وجد آمدم و فهمیدم گل چه هدیه قشنگی می‌تواند باشد. من با دادن این هدایا علاوه بر حس سرزندگی، حس مسئولیت‌پذیری را هم درونشان ایجاد کردم. چون باید همیشه از گل‌ها مواظبت کنند.»

مهندس بهمنی خودش را کنار خانمش جای می‌دهد و می‌گوید: «ما برای عروسی‌مان، گلدان دادیم به میهمانان.» می‌گویم چه کار قشنگی. مریم می‌گوید: «ساکولنت دادیم. یک نوع گیاه گوشتی است که با این منطقه سازگاری دارد و می‌تواند هدیه مناسبی برای این گونه مراسم‌ها باشد.»

مریم می‌خندد و می‌گوید: «تا دلت بخواهد من علاوه بر هدیه دادن، هدیه هم گرفته‌ام. مخصوصا از زن عمو. هرکجا می‌رود از نوع‌های مختلف برایم چند قلمه می‌آورد. من این هدیه را با هیچ چیز دیگری عوض نمی‌کنم.» مهندس بهمنی می‌گوید:«خیلی از اقوام و آشنایان وقتی می‌خواهند بروند مسافرت، گلدان‌هایشان را به مریم می‌سپارند تا زمان برگشتشان از آن‌ها مواظبت کند.»

از جایش بلند می‌شود و می‌گوید: «خوشحالم که عشقم کارم است و کارم علاقه‌ام.» سرگرم رسیدگی به گل‌ها می‌شود که به حال خوبش با این گل‌ها غبطه می‌خورم. با گل و گیاهانی که کاشته است و حالا سربرآورده‌اند  ور می‌رود که می‌گویم: «تو هم شبیه علی‌رضا با این‌ها حرف میزنی؟» می‌گوید:«این‌ها با من حرف می‌زنند. ببین چقدر نازند. چقدر زیبا. این‌ها به من تازگی و عشق می‌دهند مگر می‌شود دوستشان نداشت. مگر می‌شود؟»

جوابش را آرام می‌دهم و می‌گویم، می‌شود. نگاهم می‌کند و می‌گوید: «می‌شود؟» این بار جوابش را نمی‌دهم. اما واقعا چرا من نباید هیچ علاقه‌ای به گل و گیاه داشته باشم؟ چرا فقط از گلدان خالی‌اش خوشم می‌آید؟ نمی‌دانم. حتی مدام این فکر در ذهنم رژه می‌رود که پس چرا این گزارش گل‌گلی را کار کردم؟ جواب این را هم نمی‌دانم و چیزی در چنته ندارم برای توجیهم.

با صدای اذان مغرب حواسم جمع خودم می‌شود. همه جا تاریک شده است. دیگر باید برگردیم شرکت. مریم می‌گوید: «کاکتوس را در هر خانه‌ای می‌توانی ببینی. چون بیشترین سازگاری را با آب و هوای گراش دارد.»

شات‌هایم را می‌زنم و می‌خواهم خداحافظی کنم که مریم گلدان گلی را هدیه می‌دهد. می‌گوید: «می‌دانم دوبار که به آن آب دادی علاقه‌مند می‌شوی.» لبخندی می‌زنم و می‌گویم؛ امیدوارم.

گزارشم را جمع‌بندی می‌کنم. اما با پایان‌بندی‌اش هم‌خوانی ندارم. انگار برای خاتمه‌اش یک داستان گل‌گلی و عاشقانه دیگر کم دارد. یکی را می‌شناسم که تازه عروس است و حیاط نقلی خانه‌اش را پر از گلدان کرده است. خودم را میهمان خانه‌اش می‌کنم.

عطر نفس نفیسه

نفیسه از آن تازه عروس‌هایی است که تازگی و طراوت از سر و روی خانه‌اش می‌بارد. همه چیز تمیز و زیبا. بی‌مقدمه از نفیسه می‌خواهم مرا ببرد حیاط کوچک گل‌گلی‌اش. من محو تماشای آن همه گلدان رنگ و وارنگم که ظرفی پر از هندوانه قاچ شده جلویم گذاشته می‌شود. نیمکت چوبی فسقلی هم کنار حوض آبی کوچک که وسط آن همه گل و گلدان جا خوش کرده است خودنمایی می‌کند. هندوانه را می‌گذارم روی نیمکت و شات می‌زنم و می‌گویم این قاچ باید قاب بشود. حیف است خورده بشود.

نفیسه می‌خندد و می‌گوید: «این جا لانه عشق من و علی است. این دیوارها را خودمان رنگ زده‌ایم. سر رنگ‌سازی آن‌قدر خاطره داریم که هنوز هم می‌خندیم. مدام رنگ‌ها را با هم ترکیب می‌کردیم تا وقتی همانی شد که می‌خواستیم. چند روز قبل از ازدواج، همین حیاط کوچک را شبیه خانه رویایی‌ام کردم اما در سایز کوچکترش. اما من می‌دانم همین علاقه‌ام به گل و گیاه یک روزی مرا صاحب خانه باغی بزرگ می‌کند. خانه باغی پر از گل و گلدان با پنجره‌های رنگی و یک نیمکت چوبی وسط حیاط و باغچه‌ها.»

در چشمان نفیسه چنان شوقی پیداست که مرا هم به وجد می‌آورد. گلدان‌ها را یکی یکی آب می‌دهد و اسم هرکدامشان را برایم می‌گوید. اما مدام تکرار می‌کند جای شمعدانی خالیست.

می‌پرسم از کی به گل و گیاه علاقه‌مند شدی؟ می‌گوید:«من و بابا از بچگی پایه هم بودیم. بابا گلدان می‌خرید و با عشق، دانه‌های گیاه را می‌کاشت. و من هر روز صبح به شوق آب دادن بیدار می‌شدم و تازگی و طراوتش را که می‌دیدم انرژی می‌گرفتم.مامان بر عکس من و بابا اصلا علاقه‌ای به گل و گیاه ندارد. اما من و بابا با انگیزه‌ای جدی‌تر تعداد گلدان‌ها را افزایش می‌دادیم.

من فکر می‌کنم علاوه بر بابا نیمی از علاقه‌ام به گل و گیاه به زن عمویم است. یادم هست کوچکتر که بودم گل‌های آپارتمانی در هال خانه عمو از دیوار آویز شده بود که من برای اولین بار می‌دیدم و این برایم جالب بود. و یا کاکتوس‌های ردیف شده روی پنجره حیاطشان را هنوز یادم هست.زن عمو باغشان را هم پر از گل و گیاه کرده است. من هم باغ بابا را شبیه باغ عمو کرده‌ام.»

نفیسه بقیه گلدان‌ها را آب می‌دهد و من هم پشت سر هم عکس می‌گیرم و می‌گویم؛ وقت‌هایی که نیستی ممکن است گلدان‌هایت خشک بشود. می‌گوید:«سه روز رفتم مسافرت و وقتی برگشتم با دیدن خشک شدن بعضی از گلدان‌هایم خستگی سفر به تنم ماند و حسابی حالم گرفته شد. اما از این به بعد، وقت مسافرت این‌ها را امانت می‌سپارم به خواهرم.»

می‌گویم خواهرت هم شبیه تو به گل و گیاه علاقه دارد؟ می‌گوید:« نه زیاد. اما چون می‌داند روی گلدان‌هایم حساسم بیشتر از من مواظب است.» گلدان صورتی رنگ بزرگی گوشه حیاط گذاشته است. نشانم می‌دهد و می‌گوید:«این را زن عمویم کادوی عروسی برایم آورده است.»

نفیسه که امروز سومین ماهگرد عروسی‌اش است رو به من می‌گوید:«برای دسته گل عروسی‌ام مدام درگیری ذهنی داشتم و دوست داشتم چیزی باشد که ماندگاری داشته باشد. اما می‌دانستم گل‌های طبیعی را آخر یک روزی باید آن را دور بیاندازی. ترجیح دادم مصنوعی بگیرم. میدانم که نمی‌شود به آن آب داد اما خیالم راحت است همیشه برای من تازگی دارد.» هر دو می‌خندیم و ادامه می‌دهد:«این که خانه من نقلی و کوچک است دلیل بر این نمی‌شود من علاقه‌مندی‌هایم را خانه پدرم جا بگذارم. من اینجا را شبیه خانه آرزوهایم کرده‌ام و خیلی هم حال دلم خوب است که از عمرم به بهترین شکل ممکن استفاده می‌کنم. من با هر بار رسیدگی و آب دادن خودم سرزنده‌تر می‌شوم.»

نفیسه،تازه عروس قصه من با حیاط نقلی و گلدان‌هایش، حال دل و زندگی‌اش خوب است. گاهی یک نفر با یک چیز ساده و کوچک درس بزرگی به دیگرانی که مدام دنبال چشم و هم چشمی‌اند می‌دهد. نفیسه می‌گوید:«از کمترین و ساده‌ترین فضای موجود،به بهترین شکل ممکنی که خودت دلت می‌خواهد استفاده کن و زندگی کن و لذت ببر.»

هندوانه قاچ شده‌ام را می‌خورم و با دنیای رنگ رنگی و گل گلی نفیسه و علی خداحافظی می‌کنم. گزارشم را می‌نویسم. گلدانی که مریم هدیه داده است هنوز روبه رویم گذاشته است. آبش می‌دهم. و امیدوارم من هم بتوانم علاقه‌مند بشوم به این موجود ناز و لطیف.

 

1 نظر

  1. با سلام و خسته نباشید خدمت آقای مهندس و همسرشون,خوش به حالشون,منم میدونم چقدر گل و گیاه واسه روحیه آدم خوبه,ما هم با رشد گلهامون خوشحالیمو با پژمرده شدنشون ناراحت میشیم,خیلی کار حساسیه,انشاالله که مثل همیشه توی کارهاشون موفق باشند.به همه پیشنهاد میکنم لااقل یه دونه گل طبیعی رو داشته باشن توی خونه هاشون,یه دفعه بعد چند وقت به خودشون میان و میبینن چقدر گل دارن و عاشق گلها شدن 😊

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 نظر
scroll to top