هفت‌برکه: در شماره دوم نشریه گراش، در ستون «مثلسل طنز»، مطلبی با عنوان «مهربان می‌شویم» به قلم ژ. بزرگ‌زاده در مورد گسترش دیوارهای مهربانی در کشور نوشته شد. یکی از خوانندگان نشریه با نام «هیوا» نقدی بر این مطلب نوشته است که می‌خوانیم. پیش از این در مورد دیوار مهربانی گراش نوشته بودیم. (خبر در گریشنا)

طنز مثلسل/ مهربان می‌شویم

با توجه به استقبال شایان توجه و بی‌شائبه از احداث دیوار مهربانی در اقصاء نقاط ممکلت، الان جوری شده که دچار کمبود دیوار شدیم از شدت فوران مهربانی، یک نفر من رو از زیر امواج مهربانی بیرون بکشه.
در خانه همسر گرانقدر در راستای ترویج مهربانی در منزل، نزدیک همون نقطه‌ای که از بلانزبت! شما دستشویی خارج می‌شویم و چند حوله آویزان است، یک بنر دو و سی و سه در یک و هفت وهشتاد سانتی متری زده و با فونت درشت روی اون نوشته : «حوله مهربانی» قانون هم اینه دست‌ات خیسه، خشک کن، دست‌ات خیس نیست حوله رو بشور.
در مدرسه مدیر محترم یک کارتن گذاشته با نام «کتابخانه مهربانی» هر کی کتاب درسی و کمک درسی نیاز نداره بذار اونجا. در عرض یک ساعت اونقدر کتاب جمع شده که می‌شه باهاش سوخت زمستانی کل مدارس شهر را تامین کرد تازه یک اتاق کتاب هم برای جشن منحوس ولی دوست‌داشتنی چهارشنبه‌سوری باقی می‌مونه. این قدر ملت با معلوماتی هستیم که کلا از کتاب بی‌نیازیم.

در خیابان دزد نامرد رو گرفتیم که می‌خواست موتور ملت رو از جلو پاساژ بلند کنه. طرف شاکی شده که چه خبرتونه فکر کردم اینجا رسم «موتور مهربانی» وجود داره. وقتی میگم خوب کلیدش روش بود مگه؟ یک لبخند ملیحی می‌زنه می‌گه: «به نظرتون آدم به حلال‌زادگی من نیازی به کلید داره.»

در فروشگاه یک چیپس خریدم شد هزار و پانصد، یک ده هزار تومانی دادم. بعد از نیم ساعت معطلی دیدم خبری از بقیه‌اش نیست. آخر مغازه‌داره گفت: برو عزیزم پول خرد رو می‌ریزم توی «صندوق مهربانی». برای ملت هشت هزار و پانصد تومان پول خرد حساب می‌شه هیچی. برادر من، من اصلا آدم مهربونی نیستم. چرا آدم را به اجبار می‌مهربانونید.

الان شما اگه توی شهر دیواری سراغ دارید که هنوز در راستای مهربانی مصرف نشده باشه خبر بدین نیاز دارم. دربه‌در دنبال دیواری هستم که مهربان نشده باشه و آدم‌های نامهربانی مثل من بتونه سرش رو بهش بکوبه. اصلا برم یک دیوار بسازم روش بنویسم:
دیوار نامهربانی
مرض داری سرت رو بکوب
مرض نداری برو به زندگی‌ات برس.

Wall2

نقدی بر مهربان می‌شویم

یک روز که از خانه به قصد رفتن سرکار بیرون آمدم در مسیر دیواری از جنس مهربانی -که چند وقتی بود درمورد آن خبرهای جالبی شنیده بودم – توجه‌ام را به خود جلب کرد. مانند کودکی که شادی و ذوقش خالصانه و بی‌ریاست به وجد آمدم و با خود گفتم که خوب است حداقل در شهری زندگی می کنم که مردمانی فهیم و خوش قلب دارد؛ هر چند که از قبل در مورد دست به خیر بودن مردمانش بسیار شنیده بودم؛ چرا که من اهل گراش نیستم و بنا بر شرایطی چندسالی است که ساکن این شهر شده‌ام. از آن روز به بعد وقتی از آن قسمت شهر عبور می‌کردم حتما دیوار را نگاهی می‌انداختم. گاه پر از لباس و گاهی خالی بود. هر زمان لباس داشت خوشحال می‌شدم از مردمی که به فکر دیگرانند و هر زمان هم خالی بود باز خوشحال می‌شدم به خاطر افراد نیازمندی که اکنون خوشحال بودند.

تا اینکه چند هفته بعد طبق معمول همیشه «دوهفته نامه‌ی اجتماعی فرهنگی گراش» را مطالعه می‌کردم متوجه ستونی شدم به نام  «مثلسل طنز» باعنوان «مهربان می شویم» که با خواندنش شوق درونی‌ام خشکیده و در اندوه فرورفتم؛ درنتیجه نتوانستم سکوت اختیارکنم، پس قلم به دست گرفتم و شکوه‌هایم را روی ورق محبوس کردم.

چرا در دنیایی پر از خشم و نامهربانی حال که روزنه‌ی مهربانی کمی سرک کشیده و این اتفاق جالب رخ داده است باید طبل نامهربانی در دست بگیریم و بر آن بکوبیم؟ چرا این رویداد به مذاق نویسنده خوش نیامده است”الله واعلم”. شاید واقعا از دست کارهای همسرش کفری شده است! مگر چه کار زیادی قرار است انجام دهیم؟ جز اینکه پوششی را که دیگر به آن نیازی نداریم به کسی ببخشیم که محتاج آن است. یادمان رفته رسالت طنز چیست؟ مگر نه اینکه تناقص‌ها و زشتی‌ها و نامتعارف‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را که در جامعه متعارف جلوه می‌کنند را با بیان طنز به رخ بکشیم؟ مگر طنز آه آه خنداندن نیست؟ آگاه کردن نیست؟ ما تلخی‌ها را با بیان طنز به صورتی دلنشین بیان می‌کنیم حال شما مهربانی و شادی را با طنزتان تلخ نشان می‌دهید؟ آدمی را شاد کردن گناه است؟

گیریم که حرف شما در نوشته‌تان درست باشد و کتاب تنها چیزی را که به ذهن شما فراخوانده است سوزاندن باشد، دراین میان چرا جشن چهارشنبه سوری را از میان لغات به بیرون می کشید و آن را بر زمین می‌کوبید؟ منحوس دیگر چرا؟ مگر از پیشینه این جشن باستانی اطلاعی ندارید؟ فلسفه‌اش را بخوانید و ببینید که چقدر زیباست. آتش می‌افروزیم، نمادی که بیماری و زشتی و تاریکی را می‌سوزاند و برای سال جدید سلامتی، خوبی و روشنایی هدیه می‌دهد. با این مهربانی نیز مخالفید؟ با یک تیر دو نشانه را می‌زنید؟ و بعد از صفت «منحوس»، «دوست داشتنی» را می‌آورید تا هر دو جناح موافق و مخالف این جشن را شاد نگه دارید؟

ناگفته نماند که در این متن ترکیب “می‌مهربانونید” نیز از ضعف‌های این نوشته به شمار می‌آید. و مطمئنا افرادی مانند من که این متن راخوانده‌اند برای درک اندازه بنر در پاراگراف دوم دچار مشکل شده‌اند، و مجبور گشته‌اند آن را چندین بار بخوانند تا شاید متوجه آن شوند؛ که نویسنده‌ی محترم آن را بدین گونه نوشته‌اند: «یک بنر دو و سی و سه در یک و هفت و هشتاد سانتی‌متر”! لطفا هرکس آن را فهمید مرا نیز آگاه کند. مگر این که مشکل تایپی پیش آمده باشد.

و در آخر باید بگویم من نیز مانند دیگران دیوارهای بی‌شماری را می‌شناسم که رنگ و بوی نامهربانی دارند. نیازی به برپا کردن بنر و نوشته نیز ندارند که اعلام نامهربانی کنند. کافیست کمی سرتان را به اطراف بچرخانید و خوب ببینید؛ آن وقت با خیال راحت سرتان را به آن بکوبید. همانند دیواری که فردی بی‌خانمان شبش را در کنار آن پناه گرفته و به صبح می‌دوزد، همانند دیواری که کودکی برآن ساعتها تکیه می زند و کفش‌های رهگذران را واکس می‌زند، همانند دیواری که خانواده‌ای گرسنه را در بر می‌گیرد تا امثال من و تو آنان را نبینیم و دستی از ترحم بر سرشان نکشیم، همانند دیوار زندان‌ها، مراکز ترک اعتیاد و … باز بگویم؟ شمادیگر دیواری نساز برای افرادی که مرض دارند؛ چراکه همان روز اول از شدت سرهای کوبیده شده برآن فرو خواهد ریخت. پس بیا از این تک دیوار مهربانی با مهر نگهداری کنیم. بیاییم یاد بگیریم اقلیت‌های زیبا را در اکثریت نازیبا غرق نکنیم.