هفتبرکه: نوید بازیار، ویراستار و منتقد ادبی اهل خور، نگاهی به مجموعه شعر بَرَساتی سروده صادق رحمانی انداخته است. این کتاب شعر گراشی در انتشارات همسایه منتشر و چندی پیش رونمایی شد (خبر در هفتبرکه).
نوید بازیار: برساتی کتابی است مشتمل بر سرودههایی در قالب رباعی، دوبیتی و غزل به گویش گراشی. نگارنده قصد دارد در مجالی کوتاه، نوری بر تعدادی از مختصات این کتاب بیفکند که باعث همسایگی ذهنی خواننده با این اشعار میشوند.
میتوان چهار ویژگی پربسامد را در شعرهای رحمانی در این مجموعه تشخیص داد: یکی طنز، که طنزی واقعی است و نه زورکی، از آن دست که در بسیاری از شعرهای محلی میبینیم؛ دوم، رعایت دیکلاماسیون زبان، یعنی رحمانی موفق میشود همان زبانی را که گراشیها با آن صحبت میکنند، در شعرهایش بازتاب دهد و وارد قالب نظم کند که هم موزون باشد و هم مقفا و هم مخیل؛ سوم، رعایت طبیعت موضوع، یعنی چیزی که خیلی وقتهای آدم میتواند ببیند و رحمانی به راحتی وارد دوبیتی و رباعی میکند؛ و چهارم، نوستالژی، یعنی حس از دست رفتن زمان.
طنز
یکی از ویژگیهای کتاب برساتی، طنز آن است. طنزی که گاه بر سطح زبان حرکت میکند مانند:
ای مرد گاتم بَئِن، از اشکم نابه
چَن بار رژیم اُش گرتن، کم نابه
حوّا ته بوره فکری و حال خو بکو
ای مرد که ماش ددائم آدم نابه.
که البته در این رباعی صنعت تلمیح نیز به کار رفته است .
و گاهی این طنز لایهمند میشود، مانند:
بَرو انتن که دل مو تازه وابه
خشی با غصه یک اندازه وابه
شاعر غصه را از شادی بیشتر میبیند و آرزو دارد به همراه باران، حداقل این دو همسان شوند.
و یا این رباعی:
نومزاد لُش می پَپری اُم نَووِ
اِز طافه زشت و جَرجَری اُم نَووِ
مُئه مِردی مَوِ که سود بانکی اَش بِ
مُئه مرد همیشه سفری اُم نَووِ
شاعر در این رباعی، از ایدهآلهای گوناگون یک زن میگوید که چه میخواهد و چه نمیخواهد، و در نهایت میگوید که من مرد همیشه در سفر نمیخواهم. مردی نوعی که بسیاری از زنان خطه جنوب با او زندگی به سرآوردهاند و میدانند که چه خوبیها و بدیهایی دارد. شاعر از زبان این زن، که هرچند به دنبال پول فراوان است اما مرد خلیجرو را به کنار مینهد، صحبت میکند.
رعایت طبیعت موضوع
در بین دوبیتیها، این دوبیتی نگاه حافظانهای دارد که خیلی پسندیدم:
درسسن رشتهان رشته بریکن
اگه دیرن دلوش خیلی نزیکن
نه کوم و خویش، نه کاکا براسه
کسی که خین ته دل ناکود رفیقن
نوستالژی
از دیگر مختصات سرودههای برساتی، حس نوستالژی و ازدسترفتگی زمان است. حسی که گاه در کسوت پیشنهادی کودکانه شکل مییابد؛ مثلا در سروده «ته دائش بچی ببم»:
ته دائش بچی ببم اَم نه ننی جَر بکنم
لب تالار اینی یم چش زن بگلر بکنم
و …
و گاهی بیان حس تنهایی است:
تِک کیچیتو اُتنم با دل تنگ
کسی خونَه نِهوا اُم زَت لِئه زنگ
ته یادن جومه ی رنگی تِ بر وا
هوا گرم آ چُن فصل خرک رنگ
ترجمه بیپیرایه
در پایان باید بگویم جای خوشحالی است که صادق رحمانی سعی نکرده اشعار خود را به صورت منظوم به فارسی برگرداند؛ کاری که او را در تنگنای وزن و قافیه میانداخت و نارساییها و کژوارگیهای زبانی بسیاری را به او تحمیل میکرد. او فارغ از دغدغه پیچشهای زبان در وزن عروضی و جاانداختن قافیه در زبان موزون، فقط به برگردان اشعارش از گویش گراشی به فارسی اندیشیده است و این کار را بسیار بیپیرایه انجام داده است.
شاید ندنش چه طئرئنی پَلپَل بی
از باد و برو کیچینیامو تَل بی
چس سُو تِکِ بئدله بَرِ دَل گرته
یکمرتبه آشق دُت محدل بی
برگردان:
شاید ندانی که چگونه پرپر شد
از باد و باران کوچههامون خیس شد
رفته بود به محله بیدله برای شکار گنجشک
اما ناگهان عاشق دختر محمدعلی شد