هفت‌برکه: گراشی‌هایی زیادی هستند که پس از مدتی کار در کشورهای حوزه خلیج فارس، به شهر خود برگشتند و در همین جا روزگار گذراندند. حاج حسن کهنسال یکی از آن‌هاست که این بار در هشتگ #گپتریا به مغازه کوچکش سر زدیم. او ۵۵ سال پیش مغازه‌اش را در کویت فروخت و به خانمش گفت: «دِگه بَر وَ اِنه ناکنُم».

Gaptaria Hasan Kohansal 1

حالا او یکی از قدیمی‌های فروش صنایع دستی در گراش است که اگر چه مغازه‌اش در مکانی نو است، اما اجناسش همچنان از دل گراشِ قدیم می‌آید: قلیان و سرکئلون، نئگ و بَمبِه، مَهی مُته برای مهوه، تنباکو و زغال و چیزهایی که در اکثر خانه‌های قدیمی جایی را به خود اختصاص می‌دادند و کم‌کم در خانه‌های جدید در حال فراموشی هستند.

گوشه‌ی دنجی در گراش با اهل خانواده

از همان درِ مغازه‌اش، سُپ‌های گرد و رنگی حصیری، ما را به آرامش و سادگی گراش قدیم وصل می‌کند. قلیانش هم چاق است و گاهی پُکی می‌زند و اینطوری راحت و خودمونی گفتگو با حاج حسن شروع می‌شود.

آقای حسن کهنسال فرزند غلام متولد ۱۳۲۴ و امسال هشتادساله شده است. او هشت فرزند دارد، پنج دختر و سه پسر که همگی را سرانجام داده است؛ یعنی ازدواج کرده‌اند. خودش می‌گوید: «از جوانی از اول تا آخر مغازه داشته‌ام، هم در گراش و هم بیرون از گراش. یک ماه بعد از انقلاب از کویت به گراش برگشتم و کارم را در گراش شروع کردم.»

آقای کهنسال در جوانی هفت-هشت سالی در کویت به تنهایی در یک بقالی شاغل بوده است. می‌گوید: «شش ماه تنهایی کار می‌کردم و دو ماه برمی‌گشتم گراش و دفعه‌ی پنجم ششم همسرم را بردم چون تنها بودم. اما آخر تصمیم گرفتیم مغازه را بفروشیم چون خانمم دلش تنگ می‌شد. به خانمم گفتم: مغازه را می‌فروشیم و «دِگه بَر وَ اِنه ناکنُم» و همین کار را هم کردم. آن روزها ۲۶۰ تومان پول اضافه آمد و گراش یک مغازه باز کردیم.» تولد پسرش علی در کویت مهم‌ترین سوغاتی او از آنجا است.

او در میان گفتگو با مجید افشار، عکاس و خبرنگار هفت‌برکه، با مشتری و رهگذرهایی که دستی به سلام بلند می‌کنند هم گپ می‌زند. یک مشتری نمک برای روی برنج می‌خواهد و آقای کهنسال با خوشرویی راهنمایی‌اش می‌کند. در قفسه‌های مغازه‌اش شیشه‌ی خالی ویمتو هم جا خوش کرده که هنوز ظرف سوغاتی لوکس مهوه برای خیلی از گراشی‌ها با خاطرات شور و شیرین است.

حاج حسن اول انقلاب به گراش برمی‌گردد و می‌گوید یکی از اولین سوپری‌ها را در گراش با سه در واقع در پاساژ صاحب‌الزمان باز کرده است. او می‌گوید: «راضی هم بودم و آن سال‌ها درآمدی هم نبود، سالی چهل یا پنجاه تومان. سال‌های بعد تا سالی دو میلیون تومان هم کار کردیم.»

بعدها در مغازه‌ی حاجی فرامرزی مستاجر می‌شود. تا اینکه سیزده سال قبل بچه‌هایش ساختمان روبه‌روی مدرسه‌ی احمدی را خودشان می‌سازند و پدرشان به این مغازه کوچ می‌کند. آقای کهنسال بقالی را کنار می‌گذارد و تا الان که سیزده سال است در همین مغازه، فروشنده‌ی اجناس محلی است.

Gaptaria Hasan Kohansal 2

یک عمر تنهایی فروشندگی کردن، از کویت تا گراش

یکی از اجناس مغازه‌اش قلیان است که سفیدها را از لار و رنگی‌ها را از شهرضا می‌آورد. مشتری‌هایش از گراش و شهرهای اطراف هستند؛ از لار و بستگ گرفته تا فیروزآباد. او تنور هم برای فروش دارد که از بیدشهر و بستک مشتری دارد. می‌گوید: «الحمدلله به اندازه‌ی بخور و نمیری کار می‌کنیم. لقمه‌ی نانی هست و تن‌مان هم درست است.» و ادامه می‌دهد: «اینجا هم تنها کار می‌کنم. همه‌ی عمرم تنها بوده‌ام. فقط هشت ماه کویت شاگردی کرده‌ام و چهار سال و پنج ماه هم بحرین.»

بچه‌های حاج حسن هر کدام راه شغلی خودشان رفته‌اند. محمد و مهدی در سوپرمارکت و علی در بستنی‌فروشی کار می‌کنند. دوباره خدا را شکر می‌کند و می‌گوید: «درست است درآمد زیادی ندارم اما تن‌مان درست است و پول برای دکتر نداده‌ام. معامله را تا جایی که بتوانم عندالله و راست و صاف است و کاری به کار کسی ندارم.»

مجید افشار به شوخی می‌پرسد: «کسی تا حالا به اینکه تنباکو می‌فروشی اعتراضی نکرده؟ چیزی نگفته؟!» و حاج حسن جواب می‌دهد: «نه! من خودم بیست و چهار ساعته قلیان می‌کشم و از بحرین هم شروع شد. خودم چاق می‌کنم و تنباکوی تند هم استفاده می‌کنم و سرد دوست ندارم.» محصول تنباکوی او هم از شهرهای مختلف مهمان گراش است؛ از جاسک تا گزیر و میناب و هر کدام طرفداران خودش را دارد.

پسرهایش محمد، علی و مهدی و دخترهایش رقیه، معصومه، حلیمه، زینب و فاطمه ثمره‌ی زندگی آقای کهنسال هستند؛ بعد از گذشت یک عمر زحمت و تلاش در مغازه‌هایی که تا هشتادسالگی اغلب به تنهایی چرخانده است.