هفتبرکه: وارد مغازه که میشوی شروع میکند به «چیک و پرس» از خانه و خانوادهات، تا رشتهای پیدا کند که آدمها را به هم وصل کند. بعد از ۵۵ سال کار خشکشویی، موهایش شده است به رنگ لباسهای سفیدی که تحویل میدهد، صاف و براق. کار حاج محمدعلی جوری است که مشتریهای شیکپوشی دارد.
قدیمترها کار با دستگاههای برقی بزرگ ارزش و جایگاه دیگری داشت و کسی که بلد بود با آن کار کند، مهارتش روی زمین نمیماند؛ مثل یک مدرک دانشگاهی معتبر که محصول کار تجربی بود و معمولا از نوجوانی آموخته میشد و پسرها و دخترها پیش استادی شاگردی میکردند تا در کار اوستا شوند. حاج محمدعلی فردفانی هم از قدیمیهایی است که مهارتش در کار خشکشویی و کار کردن با دستگاه آن، او را در این حرفه ماندگار کرده و بیش از نیم قرن است امانت مردم را پاکیزه و خوشبو به آنها تحویل میدهد. قدیمیترین مغازهی خشکشویی گراش به نام او بنچاق شده است.
شاگردی پیش یک استاد شیرازی
حاج محمدعلی یک مغازهی خشکشویی به نام خودش در خیابان درمانگاه دارد. او متولد ۱۳۳۸ است و ۵ فرزند دارد، دو پسر و سه دختر. میگوید چهار فرزندش را سرانجام داده است و یک دخترش در شیراز دانشجو است. پسرش مهدی، مدیر شرکت کوکسان است؛ و علیاکبر هم در کمربندی خشکشویی دارد.
حاج محمدعلی قبل از انقلاب، دو سه سالی مغازه شیخ احمد و حاج حسین درویشی در قطر بوده است و بعد به ایران بر میگردد و از زمان مرحوم زینل فانی که الان حدود ۵۵ سال میشود، در این شغل است. مغازهی او هم چندین بار جابجا شده است. حاج محمدعلی میگوید: «من پیش یک شیرازی به نام اکبر عضدی این کار را یاد گرفتم که نمیدانم الان زنده است یا نه. مغازهی اول که مال یک شیرازی بود تعطیل شد و بعد از چند سال حاج محمد رهنورد دستگاهی را که مال حاج غلامعلی فیروزی بود و پسرش برقکشی داشت خرید و بعد پرسیده بودند چه کسی کار با این دستگاه را بلد است، که من را معرفی کرده بودند.»
قبل از انقلاب، مغازهاش کنار مسجد علیابنابیطالب(ع) بوده است. تا ۴۰ سال قبل هم در بلوار معلم، کنار منزل نصرالله دهقان، که در آنجا با احمد افشار شریک بوده است. میگوید: «مغازه را دزد زد و لباسهایی مثل کت آمریکایی و شلوارهای لی را بردند. آنجا را ول کردم و بعد از مدتی دوباره ادامه دادم. بعدها مغازهمان کنار مغازهی حاج غلوم شیخ بود و اصغر شمسی دستگاهی خریده بود و چند سالی هم آنجا بودم. سرانجام از سال ۷۵ تا حالا اینجا هستم، خیابان درمانگاه، ساختمان حمیدرضا اسعدی. در سن ده سالگی علیاکبر پیش خودم بود و حالا چندین سال است مستقل شده است.»
پاتوقی برای تجدید رفاقت
مغازهی او هم بیش از آن که محل کسب باشد، پاتوقی برای دورهمی رفقای قدیمی و گذران زندگی در دیدار با همشهریها و مردم است. دیدارها و گفتگوهایی کوتاه حتی در حد بلند کردن دستی به نشانهی سلام، که تکراری نمیشود و برای این نسل خستگیناپذیر، آب و رنگی برای تازه کردن زندگی در کهنسالی است. میگوید: «باید بازنشسته شویم اما نمیشود. پاتوقمان اینجاست. شستوشو و رنگرزی انجام میدهم. فقط من در گراش خشکشویی دارم. خشکشویی با اتوشویی متفاوت است. خشکشویی آب نیاز ندارد و با تربانتین یا بخارشویی شسته میشود. البته تَرشویی و پرس هم میکنیم.»
در پایان گفتگو، دوست حاج محمدعلی به نام حاجی مهدی وارد مغازه میشود و صدای سلامها با خنده آمیخته میشود. حاج محمدعلی به او و عکاس هفتبرکه، مجید افشار، سَپِسو تعارف میکند و گپ دوستانه با سلام و احوالپرسی گرمی شروع میشود تا باز هم شاهد حرف بسیاری از گپتریا باشد که کار کردن در این سن و سال و هر روز صبح درِ مغازه را باز کردن، تنها بهانهای روزمره برای حضور و غیاب دوستان و اعلام حضورشان در جامعه است. گوشهی دنجی برای یادآوری زندگی و زدودن قلب از لکهها و گرد و غبار دلتنگی و تنهایی.