هفت‌برکه: فروشگاه خیبر که دیگر تابلوی آن رنگ و رویی ندارد، بخشی از شناسنامه و تاریخ اصناف در گراش است و چند نسل از گراش و شهرهای همسایه مشتری آن هستند. «دکون حاجی مهرعلی» آنقدر پابرجا مانده که یکی از نشان‌های آدرس‌دهی گراش است. روز گراش وقتی شروع می‌شود که قفل فروشگاه خیبر باز شود و آبپاشی جلو مغازه، نسیم خنک را از آسفالت به مشام رهگذران برساند. ساعت ۵ صبح، خیلی پیشتر از کارمندان خسته و دانش‌آموزان بازیگوش، درهای دکان حاج مهرعلی رو به مهر گشوده شده است.

Gaptaria Haji Mehrali Mehrabi 1

حاجی مهرعلی مثل بسیاری دیگر از نسل کهنسال، بخشی از تاریخ شفاهی گراش هم است که شیرین و شمرده شمرده از خاطرات کارش در قطر و گراش نقل می‌کند. مهر صحبت‌های حاجی مهرعلی در حرف‌ها و صدای خش‌دارش، که در میان ظروف سفالی و فلزی و شیشه‌ای نشسته است، گذر زمان را از یاد ما می‌برد.

کودکی در کوه و صحرای گراش، جوانی و میانسالی در قطر

حاجی ‌مهرعلی تاریخ تولدش را به خاطر ندارد و پسرش می‌گوید متولد ۱۳۱۱ است. حاجی می‌گوید شناسنامه‌اش را کوچک‌تر گرفته‌اند و در اصل ۹۵ ساله است و ۷۷ سال است مغازه‌داری می‌کند. او هم مثل بسیاری از هم‌نسلانش تجربه‌ی کار در دشت و کوه و صحراهای گراش را دارد و کوه سرخ و سیاه، ردپای کودکی و نوجوانی این نسلِ صبور زحمتکش را دارد و قدم‌های آنها برای گذران زندگی باعزت خیلی جاها رفته است.

در نوجوانی از کوه هیمه، عسل، پونه و مرو تلخ و انواع گیاهان دیگر می‌آورده و بعد از هجده سالگی و پایان سربازی، راهی قطر می‌شود. او بیش از بیست سال در قطر کار و زندگی می‌کند و معتمد بازار بوده است. سه مغازه در قطر داشته و با وجود بی‌سوادی‌اش، مثل خیلی از قدیمی‌های دیگر، به لطف حافظه‌ی خوبش آنها را می‌گردانده است. می‌گوید پول‌های زیادی متعلق به کارگران از مناطق مختلف ایران مثل دَیر، خرموج، بوشهر و شهرهای جنوب ایران پیش او امانت بوده است و ادامه می‌دهد: «به آنها می‌گفتم پول‌تان را بردارید ببرید بانک. ولی جواب می‌دادند نه خالو! ما ساعت دوازده شب موقع خوابت هم بیاییم تو پول‌مان را به ما می‌دهی. می‌گفتم خب مال خودتان است، مال من که نیست. عرب‌های اصیل می‌آمدند و می‌گفتم صبر کنید دفتر حساب را بخوانم شاید اشتباه به پایتان نوشته باشم، ولی می‌گفتند این حرف‌ها را نزن. ما را به سنگ محک زده بودند و می‌دانستند دروغ نمی‌گوییم.»

خدا را شکر می‌کند که نه در زمان جوانی و نه الان که ۹۵ساله است، راه شیطان را نرفته و امیدوار است اگر مغازه‌داری‌اش جایی اشتباهی داشته، خدا خودش آن را درست کند. در این سن آرزوی او عاقبت به خیری است و با قناعت و آرامش‌خاطرِ آشنای نسل قدیم می‌گوید: «هر چه مصلحت خدا باشد همان می‌شود.»

 

بازگشت به ایران و دلبستگی به کار

او به ایران بر می‌گردد و اسم حاجی مهرعلی سند سجلد این مغازه می‌شود. مغازه را ۷۰ سال است دارد و ۴۰ – ۵۰ سال اخیر، ساعت ۵ صبح درِ دکانش باز می‌شود. سال‌های گذشته مغازه یکسره از صبح تا اوایل شب باز بود، اما الان دو شیفت است و پسرش مختار مغازه‌دار اصلی است. حالا فقط روزهای جمعه به صحرا می‌رود. کار زیاد و کارگر کم‌کار و کسی به دلسوزی صاحبی که برای مال زحمت کشیده، نیست.

حاجی مهرعلی هم هنوز خودش مجبور است به صحرا سر بزند و فرزندانش او را یاری می‌کنند. وقت‌هایی که در ایران بوده هم بیزار از بیکاری، تا دورانی که توانایی جسمی داشته، خودش کار اَبار دادن (گرده‌افشانی) نخل‌ها را انجام می‌داده است؛ ابار دادن، هرس، آبیاری، ثمرچینی و پاک‌کردن آن تا فروش محصول. درست کردن جارو با برگ‌های نخل و برکه درست کردن. کارهایی که به سادگی نوشته می‌شود اما طاقت‌فرسا و پرزحمت بوده‌اند. نانِ حلال قوت اجداد ما، برای او هم مزه‌ی دیگری دارد و می‌گوید: «حالا برای مردم مشکل است و آنقدر بار سنگین است که همه چیز سخت شده است.»

Gaptaria Haji Mehrali Mehrabi 5

باغِ آبادِ خانواده‌ی حاجی مهر علی

باغِ حاجی مهرعلی آباد است. او ده فرزند دارد؛ دو دختر و هشت پسر حاصل زندگی مشترک او با همسرش دختر بست (فاطمه) شمسی است. عروس‌هایش را «فرشته» توصیف می‌کند که به او و همسرش به خاطر ناتوانی جسمی به نوبت رسیدگی می‌کنند. دخترهایش مریم و مرضیه نام دارند؛ و پسرهایش به ترتیب امیرحمزه و حاج ابراهیم، اساتید بازنشسته‌ی دانشگاه هستند و در گراش به دلیل فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی نام‌هایی شناخته شده‌اند؛ یعقوب کارگاه درب و پنجره‌سازی دارد، مختار در مغازه‌ی پدرش کار می‌کند، خلیل معاون مدیر عامل بانک سینا در تهران است، مهدی معاون مدیر کل بانک سپه در جنوب استان فارس است، سلمان از مدیران اداره کل راه و شهرسازی لارستان است و محمد ارشد معماری دارد و طراحی ساختمان انجام می‌دهد. حاجی مهرعلی ۳۵ نوه دارد و نبیره و نتیجه‌هایش‌ هم پر برکت است. دعا می‌کند همانطور که او از آنها راضی است، خدا هم از آنها راضی باشد. شب که می‌شود، بچه‌ها، نوه‌ها و نتیجه‌هایش مهمان خانه‌ی او هستند و او از دیدن بازی و سر و صدای نبیره و نتیجه‌ها لذت می‌برد. او اول برای بچه‌های مردم دعا می‌کند و بعد از خدا می‌خواهد بچه‌های او هم در بین آنها باشند.

 

به یاد کِزِ براتی و دلتنگ دوستان قدیم

حاجی مهرعلی در عمرش نه تنها لب به سیگار و قلیان نزده است، بلکه آتش‌بیار سیگار کسی هم نبوده و در قطر وقتی یک عرب سیگار داشته، کبریت یا فندک می‌داده تا خودشان روشن کنند. با سن بالا، هنوز دندان‌های خودش را دارد. او با بغضی که نشان از دلتنگی است از دوستانش هم یادی می‌کند و می‌گوید: «تا وقتی حاجی کَول‌علی [افشار] زنده بود به من سر می‌زد. هنوز هم هرچه باقی هستند به ما سر می‌زنند.» همیشه وقت اذان سر سجاده نشسته و آدم‌های زیادی از مقام دولتی تا یک کارگر ساده هم به دیدارش بروند به همه یکسان احترام می‌گذارد چون مرامش بر اصل انسانیت است.

یکی از اجناس مغازه‌ی او «کوزه‌ی براتی» است که شربت خنک و گوارای گلاب در آن آمیخته با مزه‌ی گِل، طعم دیگری داشت و در قدیم اغلب زن‌هایی که نوزادی از دست داده بودند در ایام برات در ماه شعبان برای آنها خیرات می‌کردند. حاجی می‌گوید بهترین آن ساخت همدان است و در لار هم می‌سازند اما بر خلاف سفال همدان، زود خراب می‌شود.

Gaptaria Haji Mehrali Mehrabi 7

اخراج از قطر به خاطر حمایت از ایران

حاجی مهرعلی در زمان انقلاب قطر بوده‌ و در مبارزات نقش داشته است. پسرش حاج ابراهیم می‌گوید زمان انقلاب شخصی داشته از ایران بدگویی می‌کرده و پدرم به همین خاطر با او درگیر و برای همین اخراج می‌شود و اجبارا مغازه‌اش را به یک‌بیستم قیمت می‌فروشد و راهی ایران می‌شود.

حاجی مهرعلی از خاطرات، تلاش‌ها و دوستان انقلابی خارج از ایران هم می‌گوید: «در زمان انقلاب، رئیس مجلس قطر پیش من می‌آمد و می‌گفت حاجی، هر چیزی آقا [امام خمینی] فرمایش می‌کند، بنویسید و در مجالستان بزنید برای نسل‌های بعد تا با صحبت‌های او آشنا شوند. وقتی انقلاب شد قطر بودم و عرب‌های اصیل هیچ‌وقت سنی و شیعه نمی‌کردند. اگر خرابکاری بود، وطنی خودمان بود. حاج حسین درویشی از انقلابی‌های خودمان بود در قطر. یک روز دو سه تا ماشین دم خانه‌ی حاج حسین بودند و کارگرهایش را می‌گرفتند و می‌بردند. حاج حسین گفت ما خودمان خسته‌ایم، سه روز ما را می‌گیرند و ولمان می‌کنند. خدا چه قدرتی به او داده بود! انبارش را آتش زدند، تازه یک کشتی بار برایش آمده بود و همه را آتش زدند. خودمان به او خبر دادیم و تا در انبار را باز کرد آتش از آن بیرون می‌زد. خدا می‌داند چه بلاهایی سرش آوردند.» می‌گوید آقای برازنده اعلامیه‌ها را در پوشش کارتون بیسکویت به قطر می‌آورد و شب بچه‌ها می‌رفتند در کوچه پخش می‌کردند. یک کارگر سنی هم اهل فیشور بود و با بچه‌ها همکاری می‌کرد. او را هم گرفتند. می‌گفت دلم می‌خواهد برای انقلاب کاری بکنم.»

خستگی‌ناپذیر و راضی به رضای خدا

حاجی مهرعلی می‌گوید: «۹۵ ساله هستم اما هنوز از مغازه‌داری سیر نشده‌ام. هنوز عمرم را با نشستن در جلوی مغازه سر می‌کنم و همین که می‌آیم چهار تا دوست و برادر را می‌بینم برایم بس است.»

او صبح‌ها به عادت همه‌ی این سال‌ها مغازه را ساعت ۵ صبح باز می‌کند. بعد از ساعت ۱۱ و نزدیک اذان، بچه‌ها او را به خانه می‌برند و دوباره ساعت ۳ به مغازه برمی‌گردد. صبح‌ها جلوی مغازه را آبپاشی می‌کنند و بوی نم خاک در حافظه‌ی ما زنده می‌شود. می‌گوید اگر چه جایش تنگ است اما همین که خودش صاحب مغازه است خدا را شاکر است. دلِ پیرمرد به بودن بین مردم و بسته نبودن مغازه‌اش خوش است و می‌گوید: «جلوی مغازه می‌نشینم اما کاری ازم برنمی‌آید، فقط برای آبادی.» حاجی مهرعلی می‌گوید راضی به رضای خدا است و ما را با دعای «سلامتی» بدرقه می‌کند.

Gaptaria Haji Mehrali Mehrabi 8