هفتبرکه: در مراسم رونمایی از مجموعه داستان «ساراخ» نوشتهی حوریه رحمانیان (خبر در هفتبرکه)، مسعود غفوری در مورد استفادهی مناسب نویسنده از برخی خصوصیات سبک رئالیسم جادویی صحبت کرد. متن صحبتهای او در ادامه منتشر میشود.
مسعود غفوری: صحبت من ادامهی صحبت آقای رحمانی (اینجا) و خواجهپور (اینجا) است و امیدوارم همانقدر روشن باشد. آنها در مورد ضرورت بهرهگیری از فرهنگ عامه در قالبها و روایتهای نو صحبت کردن، و من شیوهای را برای این بهرهگیری پیشهاد میکنم.
در گذشته، وقتی بحث استفاده از فرهنگ عامه در ادبیات منطقه پیش میآمد، شیوهها و قالبهای مختلفی پیش روی شاعران و نویسندگان بود که عمدا هم قالبهای سنتی بودند، مثلا در شعر از قالبهای دوبیتی و قطعه و غزل استفاده میشد و در داستان، بیشتر به سمت قصهگویی میرفت. اما حالا از این مرحلهی بازآفرینی سنتی که بیشتر به قصد ثبت و حفظ کلمات و آداب و رسوم انجام میشد گذر کردهایم و شاعران و نویسندگان زیادی این تمایل را نشان میدهند که شیوههای نوینتر و جهانیتری را به کار ببرند. نمونههایی از این تلاشهای موفق را خواجهپور مثال زد، از جمله این که در شعر، صادق رحمانی سراغ «رباعی نیمایی» رفته است و با آمیختن شعر با روایت، زندهترین تصویرها را با رنگ بومی خلق کرده است. یا در موسیقی، شنیدهایم که آلبوم «غَئک» از حسن حسینی چه استفادهی خلاقانه و بهروزی از فرهنگ عامهی گراش کرده است. مشابه همین تلاش را میتوان در کتاب «ساراخ» نوشته دکتر رحمانیان و با تصویرگری خانم قزلی دید.
در این داستانها، حوریه رحمانیان از سبکی بهره گرفته که همانقدر که واقعگرایانه (رئالیستی) و دقیق است و زندگی و احوال مردم چند دههی گذشته را به تصویر میکشد، همانقدر هم به دید یک نفر «خارجی» ممکن است تخیلی، وهمآلود و پر از جادو باشد. عمدا از کلمهی «خارجی» استفاده کردم. با این کلمه کار دارم.
این سبک، بسیار شبیه به آن سبکی است که به طور عام، «رئالیسم جادویی» نامیده میشود، سبکی که خطوط اصلیاش در اواسط قرن بیستم در نوشتههای کسانی چون گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و میگل آنخل آستوریاس در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی ترسیم شد و بعدها در آثار نویسندگانی در سراسر دنیا، از ایتالو کالوینوی ایتالیایی گرفته تا هاروکی موراکامی ژاپنی گسترش داده شد. در ایران هم نویسندگانی همچون غلامحسین ساعدی، ابراهیم گلستان، بهرام صادقی، احمد محمود از خصوصیات و تکنیکهای رئالیسم جادویی بهره بردند. آخرین کسی که الآن به ذهنم میآید، نویسندهای جوان و اهل کرمان است به نام منصور علیمرادی که مجموعه داستانی بههمپیوسته دارد به اسم «نام دیگرش باد است، سینیور!».
چرا سینیور؟ میخواهم به همان کلمهی «خارجی» برگردم که در مورد زاویهی دیدش صحبت کردیم: این نوع از واقعیت فقط از دید یک نفر که خارج از این فرهنگ و جامعه است، «جادویی» و تخیلی مینماید. کسی که در این جامعه زیسته و بخشی از این فرهنگ شده است، چیزی که خیلی وهمآلود و غیر طبیعی و جادویی باشد در این روایتها نمیبیند.
به عبارتی دیگر، رئالیسم جادویی آن شکلی از رئالیسم است که اروپایی نیست. رئالیسمی که از اروپای غربی در قرن نوزدهم شروع شد، یک نگاه عینی و علمی (پوزیتیویستی) به دنیای اطراف داشت. گذشته از این که این سبک قادر به بازنمایی واقعیت «به همان شکل واقعی» هست یا نه، تجربهی ادبیات در قرن بیستم نشان داد که ضرورتاً همهی مردم دنیا، این نگاه عینی و علمی اروپایی را به دنیا ندارند. به عبارتی دیگر، چیزی که در بقیه دنیا «واقعی» و «رئال» خوانده میشود، دقیقا شبیه به آنچه ساکنان اروپای غربی رئال مینامند نیست. ما زندگی و دنیا را طور دیگری میبینیم و حتما باید طور دیگری آن را بازنمایی کنیم.
اما رئالیسم جادویی چیست و چه خصوصیاتی دارد که آن را اینقدر مهم میکند؟ رئالیسم جادویی شاخهای از ادبیات جدی است. مثل داستانهای فانتزی و یا داستانهای علمیتخیلی، رو به سوی عامهپسند شدن ندارد. و با هر دوی این نوعهای ادبی متفاوت است. اینجا بر خلاف داستانهای فانتزی و علمیتخیلی، چیزی تخیل یا برساخته نمیشود، بلکه «دنیای واقعی»ای در آن روایت میشود که مردم آن جامعه آن را به واقع تجربه میکنند. اگر جن یا روحی در داستان هست، حاصلِ تخیلِ نویسنده نیست، بلکه از دید آن مردم، یک چیز واقعی است.
یاد این جوک افتادم: از یک شیرازی میپرسند: «شما شیرازیها ناراحت نمیشین اینقدر در موردتون جوک میسازن؟» و ایشان در کمال آرامش جواب میدهد: «اینا برای شما جوکه. برای ما خاطره است.» در رئالیسم جادویی هم وجود داشتن موجوداتی مثل جن، داداملاکه، گلازنگی، و … برای یک فرد خارجی ممکن است جادویی و تخیلی باشد، ولی برای مردم گراش خاطره است.
سه فاکتوری که رئالیسم را جادویی میکند اینهاست: زمان خطی نیست؛ رابطهی علت و معلولی در داستان بر اساس قواعد علمی نیست، بلکه کاملا ذهنی است؛ و چیزهای جادویی با چیزهای عادی در یک راستا هستند، بدین معنی که چیزهای عادی جادویی هستند و چیزهای جادویی، عادی! مثال میزنم: در رمان «صد سال تنهایی»، عدهای کولی برای اولین بار مقداری یخ به دهکده میآورند. یخ، این مادهی عادی و هرروزه برای ما، چنان با جزییات دقیق و با شوق و شگفتی توصیف میشود که خواننده هم از خواندنش دچار شوق و شگفتی میشود. عجب چیزی! یخ! چرا حواسمان نبود که چیزهای عادی هم اینقدر میتوانند شگفتانگیز و جادویی باشند. ادبیات ما را تبدیل به کودکانی میکند که یک بار دیگر، از اول، دنیا را کشف میکنیم. دنیا پر از جادو و شگفتی میشود. در مقابل، چیزهای جادویی و شگفت هم آنقدر عادیاند که انگار چیز خاصی نیستند. مثلا در همین رمان، دختری آنقدر زیباست که همیشه دستهای از پروانهها بالای سرش پرواز میکنند. نویسنده طوری از این قضیه حرف میزند که انگار همهی جای دنیا، پروانهها همین کار را میکنند دیگر!
خلاصه این که برای استفاده از فرهنگ عامه و دادن رنگوبوی بومی و محلی به روایتها، یکی از راههایی که قبلا بارها تجربه شده و جواب هم داده است (و البته اجرایش اصلا هم آسان نیست)، استفاده از تکنیکهای سبک رئالیسم جادویی است. این چیزی است که رحمانیان در نوشتن داستانهای «ساراخ» به خوبی تجربهاش کرده است. او از دو خصوصیت اصلی این سبک بهره برده (شکستن رابطهی علی و معلولی؛ و تلفیق واقعیت و تخیل) و شکلی دیگر از واقعیت را به ما نشان داده است. تصویرسازیهای قزلی هم به این فضای رازآمیز کمک کرده است، تصویرهایی به ظاهر گردگرفته و وهمآلود، که موجوداتی وهمی و اسطورهای همچون پیرزنِ، داداملاکه و گلازنگی را با جسارت خاصی، به شکلی عینی و حتی دوستداشتنی جلوی روی ما گذاشته است. خبر ندارم که نویسندهی دیگر در منطقهی ما دست به چنین تجربهای در داستاننویسی زده باشد، و با صادق رحمانی همعقیدهام که در این زمینه، «ساراخ» یک دستآورد تازه در داستان بومنگارانه است.