هفت‌برکه: حسن تقی‌زاده از نویسندگان قدیمی رسانه‌های هفت‌برکه است که سال‌ها قبل، وقتی بیشتر در دبی مشغول به کار بود، ستون طنز و انتقادی «باری اگر» را برای نشریه «افسانه» می‌نوشت و اکنون چند سالی است درگیر نوشتن داستان تاریخی «افسانه همایون‌دژ» است که به صورت پاورقی در هفت‌برکه منتشر می‌شود (اینجا). ما از دو هفته گذشته ستون «باری اگر» را در سایت هفت‌برکه احیا کرده‌ایم (اینجا).

14031021 Bari Agar Farsi

حسن تقی‌زاده: «به نام خداوند جان آفرین / حکیم سخن در زبان آفرین»

چه زیبا سروده است استاد سخن! آری، اوسا حکیم ما را چنین خلق کرد که بتوانیم با تارهای صوتی و چرخش زبان و حرکت لب سخن بگوییم و زبان مشترک داشته باشیم و ضرب‌المثل‌ها و تمثیل‌های زیادی از دل زبان‌ها بیرون بزند؛ و این جانب با کمک تمثیل و ضرب‌المثل و کنایه و اشاره و چند چیز دیگر، به صورت آبرومندانه‌ای و یواشکی در محضر قضاوت مخاطبان گرامی اعتراف کنم که «آقا، ما این‌کاره نیستیم! درس و مشق یادداشت‌نویسی و ستون‌نویسی نخوانده‌ایم. ننه‌ی ما اوریانا فالاچی نبوده و بائامون ستون‌نویس فیگارو نبوده است. آنها از روزنامه‌ها و مجلات استفاده ابزاری می‌کردند، یعنی با کاغذ آن شیشه پاک می‌کردند! کاغذهایی که با مداد سیاه می‌کنیم و به رسانه هفت‌برکه می‌دهیم دل‌گفته‌های حقیر است که هفت‌برکه آن را ستون می‌کند. گاهی که مطالب از ستون بیرون می‌زنند، قیچی می‌کنند و اگر کم باشد، به نحوی دو سه سطری به ستون تزریق می‌کنند، که چند هفته‌ای بیشتر زنده بماند!»

باری هیئت تحریریه برای موضوع این هفته «باری اگر» آموزش زبان فارسی را در گراش تعیین کرده است. و باز اینجانب به ضرب المثل‌ها استناد می‌کنم، «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی». موضوع اینچنین فراگیر و مهم که ممکن است بحث‌برانگیز شود و کار را به جای باریک بکشاند، در جرئت و جربزه ما نیست. لذا جانب احتیاط می‌گیریم و به ماجرای نقش جهشی عمه‌جان در پیشرفت زبان فارسی در جامعه‌ی گراش بسنده می‌کنیم.

از ۹ عدد عمه‌ی ما، ۸ تای آنها عمرشان را دادند به شما. آخرین عمه یعنی کوچکترین عمه زنده است و سرشار از زندگی. همگی عمه‌ها نقش مهمی در ازدیاد جمعیت گراش دارند و همچنین بچه‌ها و نوه و نبیره و ندیده که عدد آنها به ۱۷۲ می‌رسد، اهداف مادرانشان را دنبال کرده و هم‌چنان در ازدیاد جمعیت برجسته‌اند. همه‌شان خوب‌اند، همه چون قند و نبات، همه شیرین چو شکر، به جز آخرین پسر عمه، از آخرین عمه.

باری بگویم از این که یک روز که در خانه عمه‌جان مهمان بودیم، سر همین موضوع آموزش زبان فارسی دعوایمان شد.

اینجانب: پسر عمه، پسرت آ شو سیانت چند سالشه؟

پسر عمه: نه پسر دایی، اسمش سوشیانته. سوشیانت. اون سه سالشه.

اینجانب: من دیدم فارسی با او حرف می‌زنی. فکر نمی‌کنی خیلی زوده؟

پسر عمه: غافلی پسر دایی! زمان زمان پیشرفته و سرعت عمل!

اینجانب: خوب برای آقا شوسیانت معلم فارسی گرفتین؟

پسر عمه: معلم؟ معلم برای چشه؟ هم مادرش و هم خودم فارسی بلدیم.

اینجانب: پسر عمه‌جان، فکر نمی‌کنی فارسی‌ای که من و تو و زنت بلدیم، به درد آموزش یک بچه نمی‌خوره؟

پسر عمه: پسر دایی، شما اول برو تلفظ اسم سوشیانت را یاد بگیر، بعد اظهار نظر کن! اسم بچه‌ام سو شی یا نته. شما هی می‌گی شوسیانت! شما برو زبان فارسی خودتو درست کن. لازم نیست یاد ما بدی.

اینجانب: شما جفتتون از همدیگه کمتر فارسی بلدین! گیرم فارسی گفتنِ شما و مادرش عینهو فارسی گفتن یک تهرانی فرد اعلاء. اطرافیان چی؟ خاله، عمه، بی‌بی، بچه‌های محله؟ بچه خودبخود گراشی یاد می‌گیره. هر دو زبان فارسی و گراشی را در هم یاد می‌گیره و فردا مسخره و مضحکه دوستانش می‌شه. [اما دیدم لحظه‌به‌لحظه نگاه پسر عمه‌جان عصبانی‌تر به نظر می‌رسید. پس کلام را عوض کردم] از شوخی بگذریم. الان دانشمندان و متخصصان در امور زبان و آموزش آن، اصلاً آموزش زبان غیرمادری را تا چهار پنج سالگی توصیه نمی‌کنند. حتی معتقدند فرصت آموزش اصولی در آینده از بچه‌ها گرفته می‌شه. می‌تونی بری بپرسی. تحقیق کنی. من خودم شنیدم که پسر فلانی توی مراسم عروسی به رفیق خودش می‌گفت: «من اینقدر واچیدم. تو چقدر برنش واچیدی؟»

بحث بین من و پسر عمه‌جان بالا گرفته بود تا اینکه صدای ورود عمه به خانه را شنیدیم و ماجرا ختم به خیر شد. عمه بعد از سلام و احوالپرسی، از پسرش پرسید: «قربانش بروم بچه‌ام شوشیانت کجاست؟» پسرش با انگشت اطاقی را نشان داد. عمه‌جان هم وارد اطاق آقا سوشیانت شد و…

اینجانب فارسی گفتن عمه‌جان را شنیدم؛ گویا فردی که از کنار پنجره رد می‌شد، دستی از دور بر آهنگ رپ و رپ‌خوانی داشته است. آن شخص و همکارانش فرصت را غنیمت شمردند و بر سازهای خود دمیدند و سخنان عمه‌جان را این گونه رپیدند: «اوو اوو او اوو! ننه، دسِ گَنَه، لِه نیم‌تنه، بر چه ننه؟ دسِ گنه، له نیم‌تنه؟»