پنجشنبه،۵ تیرماه ۱۳۱۴
صبح عمله جات آمده مشغول کار شدند.رمضان مهتر را خواسته،دستور نعلبندی اسبها را دادم که بعد از ظهر برود اشکنان. کاغذی به دکتر حبیب رضاپور نوشته،حالت عصمت را شرح دادم که فورا دستور معالجه و نسخه بدهد.رفتم حکومتی.سرهنگ آمد.نسبت به فرحبخش، متصدی نظاموظیفه،متغیر گردید که به ضرر اسدی تمام شد.جعفری و جاوید آمده در خصوص عوارض کاه بلدیه تخفیف خواستند. رد کردم. نوشتجات پست را امضاء نمودم.رفتم سرداب.بنی عباسی آمد.کتباً تقاضا کرد از ایالت تمنای مرخصی او را بکنم به عنوان معالجه برود شیراز.فورا تلفونگرام نوشته با نظر سرهنگ فرستادم به تلفونخانه.نهار سرهنگ دعوت کرد.اللّه قلی خان، پسر زادان خان،آمد.
پنجاه تومانی که موقع حرکت زادان خان سرهنگ خرجی داده بود،به سرهنگ رد کرد.ظهر آمدم منزل.به رمضان خرجی داده و پاکت دکتر حبیب را دادم که بعد از ظهر حرکت کند و بیست و سه فرسنگ راه را پنجروزه ایاب وذهاب نماید. رفتم منزل سرهنگ.پژوه مفتش پست و تلگراف مهمان بود.نهار صرف،پژوه تودیع نموده رفت که شب با اتومبیل حرکت کند.من هم آمدم منزل راحت نمودم.عصر مشغول آبیاری باغچه ها بودند.مغرب سرگرد غمّامی آمد. چای و شربت خورد. به اتفاق رفتیم منزل سرهنگ. مشروب صرف،بیست بازی شد. سرگرد فردا نهار دعوت کرد. ساعت سه،سرگرد را درب منزلش رسانیده،آمدم منزل.همگی رفتیم روی پشت بام بلند عمارت اندرونی،شام خورده، خوابیدیم.
جمعه،۶ تیرماه ۱۳۱۴
اذان صبح اتومبیل از جلو منزل به طرف شیراز عبور کرد.بیدار شده از پشت بام آمدم پایین- درب سرداب قفل[و]اطاقها خیلی گرم بود.رفتم روی نیمکت ایوان بیرونی خوابیدم.عصمت و همشیرهها بیدار می شوند مرا نمی بینند.مضطرب و در جستجو برمیآیند[و]متوحش میشوند.دیدم جمعا آمدند طرف بیرونی.بلند شدم. رفع توحش آنها شد.اصلاح نموده، مشغول رسیدگی[به]حساب غلامرضا شدم.قریب ظهر رفتم منزل یاور.توی سرداب، میوه جات روی میز چیده،قالی و قالیچه به دیوار نصب کرده بودند.سرهنگ هم آمد.بیست بازی کردیم.نهار چلو و پلو خوراک صرف و بعد از ظهر به منزل مراجعت کردیم.
هوا خیلی گرم بود.قدری استراحت کردم.عصمت بیتابی دارد.[از]وضعیت حال خود افسرده و گریه کرد.خیلی افسرده و متأثر شدم و به دکتر حبیب که معالجه کرده ناتمام گذارده و بی دستور به طرف اشکنان رفته،بد گفتم[که]این بیچاره بدبخت را به این حال انداخته است و به او مهربانی و دلداری دادم.عصر بیرون نرفتم. اول شب حالت عصمت بهتر شد، ولی حال خودم سنگین، مثل اینکه سرما خورده بودم.عصمت چند مرتبه عقب مهمان فرستاد. عذر آورد.شام خورده، در ایوان بیرونی خوابیدم.
شنبه،۷ تیرماه ۱۳۱۴
صبح برخاستم.به علت نبودن گچ،عمله ها نیامدند. همشیره دوا به جهت عصمت تهیه و تجویز کرد.رفتم حکومتی.سرهنگ[و]بنی عباسی آمدند.سرهنگ جوابی که به یاور نوشته، مبارزه قلمی کرده بود،خواند.روساء و مأمورین ادارات لشکری و کشوری و طبقه روحانیون و وجوه طبقات اهالی را به جهت گشایش اداره نظمیه و نصب پرچم،فردا شش ساعت بعد از ظهر به محل نظمیه واقع در نزدیکی تلفونخانه و بازار دعوت کردم.قریب ظهر یاور غمامی آمد.با سرهنگ سه نفری رفتیم منزل حاج رجبعلی موحدی تاجر.قدری جمعیت زیاد بود.کلاه برداشتم و توصیه به برداشتن کردم.بعد از ساعتی ختم پسر جوانش را برچیده،تعزیت و تسلیت گفته،آمدم منزل.[هوا]خیلی داغ بود.ناهار صرف و راحت کرده،عصر رفتم حمام.اول شب به منزل مراجعت کردم.سرهنگ آمده و رفته بود.بعد از شام،از بسکه هوا گرم بود،رفتم حوضخانه که سرد بود،خوابیدم.
یکشنبه،۸ تیرماه ۱۳۱۴
دیشب در حوضخانه پشه نگذاشت بخوابم.از روی شمد۲۵[نیش]میزد.سحر سرداب حبس و خفه بود.رفتم ایوان بیرونی تا دو ساعت از آفتاب گذشته خوابیدم.بعد رفتم حکومتی. ابراهیم باغبان مشمول نظاموظیفه شده بود.استعفاء داد،رفت.بنی عباسی آمد.رفت.دیشب یک جعبه کارد و چنگال و یک عباسی گرده اعلی،با یک پتوی مخمل،یک رو گلی و یک رو ابری آوردند.رفتم سرداب پیش سرهنگ.
رئیس نظمیه را خواسته،دستور تنظیم مجلس عصر گشایش نظمیه و نصب پرچم اداره را داده،از شدت گرما قریب به ظهر سواره آمدم منزل. عصمت دوای همشیره را خورده بود.نهار صرف و راحت نموده،عصر یک ساعت به غروب رفتم نظمیه.تمام روساء لشکری و کشوری و وجوه طبقات اهالی حضور داشتند.پس از صرف شربت و چای،از جای خود برخاسته،در مرکز مجلس زیر عکس اعلیحضرت شروع به نطق افتتاحیه نمودم.مقدمه،از سابقه وضعیت هرجومرج مملکت و قدرت کنونی دولت در ظل توجهات شخص اعلیحضرت شروع،و به استقرار امنیت لارستان بر اثر فداکاری نظامیان و زحمات سرهنگ رزمجو و تشکیل امنیه و ورود مأمورین نظمیه و گشایش اداره و نصب پرچم ایران و دعای بقای سلامت ذات شاهانه خاتمه یافت. بعد از اتمام نطق من،باقر آقای واعظ اظهارات مکرر در همین[زمینه]مبنی بر تشکر و تبریک نمودند.مجلس ختم و متفرق شده، آمدم منزل.بعد از شام،رفتیم پشت بام. به قدری[هوا]گرم و آتش باد می وزید که تا صبح نخوابیدم.بعد آمدم حوضخانه،تا دو ساعت از آفتاب برآمده خوابیدم.
دوشنبه،۹ تیرماه ۱۳۱۴
قبل از ظهر رفتم حکومتی.در سرداب،سرهنگ و بنی عباسی بودند. تلفونگرام موافقت ایالت را در رفتن بنی عباسی به شیراز به عنوان معالجه به او ابلاغ کردم.قرار شد فردا حرکت کند.مرسلات پست را امضاء نموده،آمدم منزل.هوا داغ بود.در حوضخانه نهار صرف وراحت کردم.عصر در حوض حوضخانه رفته،فریضه به جا آوردم.غروب قدری در بیرونی گردش[کردم.]اول شب در حوضخانه پشه بند زدند.هوای حوضخانه سرد بود.قدری بعد از ادای فریضه گرمافون زده،شام خورده در حوضخانه خوابیدم.یاور دولتشاهی موقع رفتن یک جفت آهوی نروماده به من داد.آهوی ماده آبستن بود.دیروز در[ده]باچه گزی،پشت منزل مسکونی مصلحی،زایید.بچه آهو را با مادرش آوردند در اطاق جنب حوضخانه.چون حالت اسهال پیدا کرد،تصور بدی هوای اطاق کرده،گفتم با مادرش بردند جای اول گذاردند.
سهشنبه،۱۰ تیرماه ۱۳۱۴
صبح به علت سردی و رطوبت هوای حوضخانه که بر خلاف هرشب خوب و سرد بود،تا یک ساعت از آفتاب برآمده خوابیدم.بیدار شدم.بنی عباسی به خداحافظی آمد.رفت که شب به طرف شیراز حرکت کند.رفتم حکومتی.قدری کار کرده رفتم امنیه.پرسش حالی از سرگرد غمامی،رئیس امنیه،نموده،ظهر آمدم منزل.نهار صرف کردم.همشیره کوچک که چند روزی با او حرف میزنم،از بداخلاقی و بدجنسی باز اوقات مرا تلخ کرد. قدری راحت کردم.عصر رفتم بیرونی،گردش کردم.اول شب هوا نسبتا بهتر بود.در ایوان بیرونی پشهبند زدند.بچه دلاکه آمد. قدری سربه سر او گذاردم.در همسایگی،منزل یکی از خوانین جراش عروسی بود. رمضان عصر از پیش دکتر حبیب مراجعت کرده،دستور و جواب کاغذ با کپسول آورد.معلوم شد پوست ریشه درخت بنه که جوشانیده و شیره آن متدرجا مصرف شود خیلی مؤثر است. بیست مثقال در یک چارک آب در ظرف یک ساعت جوشانیدن.حالت عصمت بهتر و در معاینه عیب نکرده بوده است.بعد از فریضه شام خورده،خوابیدم.
چهارشنبه،۱۱ تیرماه ۱۳۱۴
صبح عمله جات بنایی آمده مشغول کار شدند.رفتم حکومتی سرهنگ رزمجو آمد.دستور وزارت داخله توسط ایالت رسید که مأمورین دوایر دولتی باید کلاه دور لبه دار سر بگذارند، برای مستخدمین معارف و بادیه که باید کلاه کاسک به رنگ لباس خودشان سر بگذارند.
فورا به ایالت تلفونگرام نموده نمونه خواستم.از مأمورین ادارات و طبقات اهالی برای عصر جمعه ۱۳/۴/۱۴ دعوت به باغ ملی کرد به جهت جمع آوری اعانه مخارج تهیه لوازمات تربیت بدنی.ظهر نهار منزل صرف[کردم].عصر خانواده یاور غمامی و امیر چوپانی آمدند ملاقات همشیرهها.
سرهنگ و دکتر خاوری آمدند. اول شب بیرونی[نشستیم].ساعت چهار رفتند. نزدبان بلند دوازده پله،که هیچ در لارستان سابقه و وجود ندارد،دستور دادم نجارها با زحمت درست کردند. خوب درست نکرده بودند. مع هذا همه تعریف کردند(نردبانهای معمولی لارستان چوب دوشاخه است که طرف زمین یک سر و طرف بالا دو سر دارد).در ایوان بیرونی گذارده بودند.رفتم پشت بام عمارت بیرونی که خیلی بلند است و تا امروز نرفته بودم. قدری گردش کرده آمدم پایین.شام نخورده خوابیدم.هوا خیلی گرم بود.به طوری[که]سرهنگ و خاوری اتصال عرق می ریختند. سرهنگ گفت: قدغن نمودم زن نایب خویی را در کوچه دیدند با سنگ و چوب و گل بزنند که از خانه بیرون نیاید. امروز بعد از ظهر آمده منزل متحصن شده بود گفتم بیرونش کردند. معلوم نیست چه گفته و چه کرده است.
مهدی
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
مطلب از چه کتابی است؟