هفتبرکه – فاطمه یوسفی: استرس و اضطراب اسیر شدن به کنار، اما آن زمان، معنی و تجربهی اسارت هنوز برای او و «ممد ویتامین» مفهوم نبود. ۴۴ ماه و ۵ روز که از اسیر شدن گذشت، نه تنها درک او از مفهوم اسارت شکل دیگری داشت، که مفهوم آزادی هم برای او جلوه و شکوه دیگری گرفته بود.
مرتضی محمدنژاد فرزند محمد در سال ۱۳۴۴ در گراش متولد شد. جنگ در ۲۱ سالگی از او یک سکاندار قایق جنگی ساخته بود. او در عملیات کربلای ۴ در نخلستانهای بصره اسیر شد. محمدنژاد عضو یگان دریایی لشکر ۳۳ المهدی بود و در منطقه اروندرود با نیروهای عراقی میجنگید.
در گرامیداشت روز آزادگان پای صحبت او نشستهایم. میگوید: «بگذارید قبل از این که از خودم برایتان حرف بزنم، داستان ممد ویتامین را برایتان تعریف کنم. ممد ویتامین کمسنوسال بود. در شروع اسارت که هنوز هیچ ذهنیتی از اسیر شدن نداشتیم، یک سرهنگ عراقی در حضور صلیب سرخ برای ما سخنرانی کرد و گفت: «صدام حسین، سید الرییس، شما را مهمانهای کشور عراق میداند و دستور داده بگویید که چه چیزهایی لازم دارید تا برایتان فراهم کنیم.» آن موقع بود که ممد ویتامین، بسیجی کمسنوسال از وسط اسرا بلند شد و رو به سوی یکی از مترجمین گفت: «به سیدی بگو ما ویتامین نداریم. کمی ویتامین به ما برسانید.» سرهنگ عراقی هم در جواب به او گفت: «باشد. به اردوگاه میگوییم ویتامین به شما بدهند.» و سرهنگ عراقی رفت.
«صلیب سرخ هنوز حضور داشت که اسامی یکی یکی از اسرا را خواندند و گفتند هر کسی میتواند پناهنده هرکشوری شود، حتی عراق، و هرکسی پناهنده شدن را ترجیح میدهد به ما اطلاع دهد. اما همه گفتند دوست داریم برگردیم به خاک پاک ایران. بعد به هر کدام از ما یک قرآن دادند که صفحه اول آن عکس صدام بود و همه عکس صدام را جدا کردند و قرآن را در کت شلوار بلندی که به ما داده بودند، گذاشتند و همان طور که به طرف اتوبوس حرکت میکردند به صدام فحش میدادند، اما چون صلیب سرخ حضور داشت، نمیتوانستند کاری کنند.
«برگردیم به داستان ممد ویتامین. بعد از رفتن صلیب سرخیها و وارد شدن به زندان، سرهنگ عراقی چند سرباز را فرستاده بود که از ممد ویتامین با کابل و چوب درستوحسابی پذیرایی کنند و از آن زمان تا آخر اسم او به ممد ویتامین معروف شد.»
محمدنژاد تلخندی را که گوشهی لبش آمده جمع میکند و ادامه میدهد: «شما این چیزها را احتمالا در فیلمها دیده باشید اما ما با چشم خودمان دیدیم و همهی آن اتفاقات را با گوشت و پوست خودمان لمس کردیم.»
او سعی میکند فریمهایی از این فیلم بلند درد و رنج را برایم تشریح کند: «در شروع وارد شدن به محل اسارت، باید از دیوار مرگ رد میشدیم. استقبال سربازان عراقی از ما با ضربههای مفتول و چوب بود و این گونه ما را راهی سلولهایمان کردند.
«شدیدترین شکنجهها را تحمل کردیم. اما سختترین آن زمانی بود که اسرای خائن ایرانی با عراقیها دست به یکی میشدند و جاسوسی ما را میکردند. چه افرادی که از این طریق شهید شدند و چه اسرایی که از این راه مورد وحشتناکترین شکنجهها قرار گرفتند. چون من مدتی در دبی فعال بودم و زبان عربی را بلد بودم، به دلیل تسلط به زبان عربی به من هم پیشنهاد جاسوسی داده شد و با وعدههای زیاد میخواستند من را به طرف خودشان بکشانند. که من قبول نکردم.»
و سکانس آخر این فیلم، سکانس روشن و امیدبخش: «تا این که روز آزادی رسید. به مرز خسروی که رسیدیم، از طرف ایران بر سر راه حدود یک تریلی میوه گذاشته بودند. چون همه ما چند سال گرسنگی کشیده بودیم از دیدن میوهها ذوقزده شدیم. دکمههای کت بلندی را که از اسارت در عراق برایمان مانده بود، بستیم و درون لباس را پر کردیم از پرتقال و کیکهایی که سر راه اتوبوس آزادگان گذاشته بودند.
«اتفاق دیگری که همان لب مرز افتاد، تنبیه یکی از جاسوسان بود که صدایش میزدند حبیب عرب. گوشهای از مرز، تجمعی را دیدم. بعد یکی از دوستانم به سمتم آمد و گفت: «مرتضی، مرتضی، نگاه کن؛ من گوشش را بریدم.» گفتم گوش چه کسی را بریدی؟ گفت: «حبیب عرب که توی زندان الرشید ۱۰ نفر را شهید کرد.» او یک جاسوس ایرانی بود. یادم است در زندان الرشید به او میگفتند حبیب عرب. او با دستان خودش ۱۰ نفر را در زندان الرشید شهید کرد و چون بچهها از او عقده به دل داشتند، تا رسدیم لب مرز، ریختند روی سرش.»
صدای مرتضی محمدنژاد، راوی امیدوار و خوشحال چند لحظه پیش، دوباره به غم میگراید: «حالا خیلی وقت است دیگر خبری از هیچ کدام از دوستانم در اسارت ندارم و فقط خاطرات آنها در ذهنم مانده است. بعد از سکتهی مغزی که کردم، زمینگیر و بیکار شدهام و دیگر توان انجام کاری را ندارم.
«ثمرهی زندگیام دو دختر و یک پسر است. چون قبلا ساکن دبی بودم و وقتی به ایران میآمدم بیشتر در شیراز حضور داشتم، به خواست خودم اسمم در لیست اسامی آزادههای شیراز است؛ ولی همیشه در گراش، چه روز جانباز و چه روز آزادگان، از من قدردانی میشود.»
گمنام
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
گریشنا! چرا سانسور؟؟؟؟🤔
گمنام
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
سلام و درود خداوند بر شرف و غیرت این بزرگ مردان باد.این بزرگواران هستند که در تاریخ و در قلبها جاودانه خواهند ماند.
[…]
سکولار
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
.الان هم ایران گاو شیر ده چین و روسیه هستش.
از روسیه که خیلی خیلی ضربه خوردیم، خوبه تو تاریخ خودتون هم هستش.
قرار داد ترکمنچای اول که یادتونه، قرارداد ترکمنچای دوم هم که ماله کش اعظم چند ماه قبل امضا کرد و جزایر جنوبی ایران رو دو دستی تقدیم چینی ها کرد.
عزیز نوبهار
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
مدیون زخم ها و رنجهایی که کشیدید هستم تا هستم
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل، دلیل است، آورده ایم
اگر داغ، شرط است، ما برده ای
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمی هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده ایم
گراش
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
آقای مارال در جوابش باید ذکر کنم شاه بحرین را داد و بجاش تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی که جز امارات بود گرفت و حمله کرد .با انگلیسی ها هماهنگی شده هست .مدارک معتبر موجود هست که این جزایر جز امارات بوده و خود شاه هم قبول کرده و به افرادی که جز این مناطق بوده محدودیت قایل می شده .الان هم در جزیره ابوموسی پاسگاه مرزی شارجه طبق قرار داد وجود دارد .به نظرم شاه کار خوبی کرده .از نظر استراتژی ابوموسی جای خوبی هست .شاید ایران می گوید که این مناطق همیشه جز ایران بوده ولی واقعا نبوده و بعد از دادن بحرین این مناطق را شاه با همکاری انگلیس گرفت
ملی گرا
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
در جواب آقا یا خانم سکولار. باید بگم من یه آدم به شدت ملی گرا هسم.وباید بگم شاه اگه جربزه و قدرت داشت بحرین و با سلام و صلوات دو دستی نمیداد. وگرنه خلیج فارس مرز آبی ایران میشد. ولی تو هشت سال جنگ با عربا یک وجب خاک ایران از دست نرفت
حسام
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
درود وسلام خدابر مردانی اینچنین باغیرت و صبور …خداوند یار و یاورشان باد
شهروند
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
ما شاءالله به جرات و مردانگی شاه
اگه اینطوره بنظر میاد قضیه فرار برنامه ریزی شده اش از کشور همراه با خارج کردن اون همه پول و جواهرات و … یه تهمت بوده🤔
احتمالا مثل باباش تبعیدش کردن وگرنه به استناد فرمایشات جناب سکولار، اون بخت برگشته روزگار سیاه به اندازه کافی جرات و عرضه برای موندن و مقاومت در برابر نیروهای انقلابی رو داشته😉
فرامرزی
۲۷ مرداد ۱۴۰۰
سکولار جان . شما که فکر میکنی خیلی تاریخ بلدی بفرما بحرین و آرارات و رود هیرمند و دشت ناز و…چه کسی از دست داد و ایران را شقه شقه کرد ؟
همین آزادگان و رزمندگان بودند که نگذاشتند یک وجب از خاک ایران به دست بیگانه بیفتد
ملی گرا
۲۷ مرداد ۱۴۰۰
آقا یا خانم سکولار من کاری به هیچ طرف ندارم ولی شاه اگه جربزه و قدرتی داشت بحرین و با سلام صلوات نمیداد بیرون. وگرنه خلیج فارس مرزمون میشد. تو هشت سال جنگ یه وجب خاک ایران به تاراج نداد. اندکی تفکر
سکولار
۲۷ مرداد ۱۴۰۰
در جواب اونی که خودش رو به اصطلاح رزمنده میخونه:
اگه شاه بود صدام جرات نداشت به ایران حمله کنه….اون مرد بود، توصیه میکنم مفاد قرارداد الجزایر رو کامل بخونی.
یه کم معلومات سیاسی و تاریخی ات رو بالا ببر.
رزمنده قدیمی
۲۷ مرداد ۱۴۰۰
اگر رزمندگان و اسرا مثل سکولار فکر می کردند الان ایران اشغال صدام بعثی یا داعش بود و شماها پوتین اون ها را واکس می زدید
درود به شرف رزمندگان و آزادگان که کشور خودشون را بر بیگانه ترجیح می دهند و با سختی های آن می سازند و برای آبادی آن تلاش می کنند
پایشگر از اوز
۲۷ مرداد ۱۴۰۰
خارج از هر عقیده و مسلکی باید بخاطر این رنجهایی که اسرا کشیده اند چه با میل خوذ به جنگ رفتن چه به اجبار دست ان ها را بوسید و در مقابل آنها سر تعظیم بجا آورد
سکولار
۲۷ مرداد ۱۴۰۰
اگه من جای اونا بودم و زمان به عقب برگرده، صد در صد پناهندگی یکی از کشورهای اروپایی نظیر المان و انگلیس و یا کشور امریکا و کانادا رو قبول میکردم.
والا دیگه این همه بدبختی و فلاکت الان رو نداشتم.
علی برکت الله
میلاد
۲۶ مرداد ۱۴۰۰
سپاس از گزارش حرفهای و زیبای خانم یوسفی.
امیدوارم عزیزان هفت برکه برای دیگر گزارشهایی که منتشر میکنن هم این استانداردها رو رعایت کنن.
گزارش های برخی از همکاران شما به غایت ضعیف و غیرحرفهای تنظیم میشود