هفت‌برکه – گریشنا: یادداشت‌های سه‌گانه «من اچمی هستم» به قلم شایان تدین در بستک، مصطفی ملتفت در اوز و امیرحسین نوبهار در گراش، روز جمعه ۲۵ مرداد منتشر شد. با هدف کنار هم قرار گرفتن‌ دیدگاه‌های مختلف، باز نشر این یادداشت‌ها را در گریشنا می‌خوانید و پاسخ‌ها و انتقادات مرتبط با این یادداشت‌ها نیز به تدریج منتشر خواهد شد.

Mostafa Moltafet اوز امروز – مصطفی ملتفت: بعد از آشنایی‌ام با دو تن از فعالان دانشجویی دانشگاه شیراز (امیرحسین نوبهار و شایان تدین) اخیرا گفت‌وگویی داشته‌ایم پیرامون مسئله زبان در منطقه، که خنج و اوز و گراش و لار و بستک و بندرلنگه و… را در بر می‌گیرد. چون دوستانم اهل گراش و بستک بودند، گفت‌وگو در باب این مسئله بود که اصلا این نوع از صحبت کردن را می‌توان زبان نامید یا صرفا گویش است؟ و بعدها با پیش‌فرض گرفتن این‌که زبان است، بحث به آن‌جا کشید که این زبان، چه اسمی می‌توان بر آن نهاد؟ لاری یا اچمی؟

در این یادداشت به اهمیت حفظ زبان و رابطه این زبان با موجودیت مردم این خطه (که اتفاقا در جای خود بحث فوق‌العاده مهمی است) و یا تمایز بین زبان و گویش، یا تفاوت لاری و لارستانی نمی‌پردازم. بلکه تاکید اصلی من این است که مسئله به ظاهر حاشیه‌ای، غیر مهم و در نهایت به محاق رفته‌ی «زبان اچمی» را با عینک «نگاهی زیبایی‌شناسانه» (به معنای عام آن، و نه علمی) از نو مورد تامل قرار دهم.

در بخش اول این یادداشت، برای تبیین این مدعا، می‌خواهم به دو دلیل عمده اشاره کنم که در یادداشت‌های دیگر به تفصیل بسط خواهم داد.

مسئله یکم «تفسیر» است. اینکه تفسیر تا کجا می‌تواند ادامه داشته باشد؟ و ما تا کجا دستمان باز است که نگاه خودمان (یک چشم‌انداز یا تفسیر) را به عنوان واقعیت (fact) مطرح کنیم؟ بر اساس نظریه‌های پست‌مدرن ما یک واقعیت مطلق نداریم، بلکه جهان جای تفسیر است. و البته بنیاد این تفسیر صرفا بر اساس یک خوش‌خیالی یا اعتقاد شخصی و ذهنی نیست، بلکه نمود بیرونی و عینی دارد. و بنا بر این نظر، کسانی که از «زبان اچمی» یا «منطقه جغرافیایی اچمی‌زبان» نام می‌برند در اکثریت هستند و نباید از سلیقه این اکثریت به راحتی و با دیدگاه‌های پوزیتیویستی تقلیل‌گرایانه چشم‌پوشی کرد!

شاید این نقد مطرح شود که آیا هر باوری از سوی عامه یا اکثریت مردم به یک مسئله که در مناسبات هویتی خود استفاده می‌کنند، دلیل بر حقانیت آن است؟ و جوابی مختصر می‌تواند این باشد که این یادداشت قصد بر استدلال علمی به معنای پوزیتیویستی آن ندارد، بلکه جنس نگاه و پاسخ، زیبایی‌شناختی است؛ و در نگاه زیبایی‌شناختی، مسئله درست یا غلط مطرح نیست! بلکه مسئله سر ذائقه و سلیقه قشر زیادی از خرده‌فرهنگ‌هایی است که نادیده گرفته می‌شوند! البته اینکه چرا ذائقه جمعی مردم این مناطق این نام (اچمی) را برگزیده‌اند جای تامل بیشتری دارد.

اما نگاه زیبایی‌شناسانه‌ای که من به دنبال تفسیر آن هستم، رابطه مستقیمی دارد با سبک زندگی مردم منطقه که از سالیان دراز زندگی‌شان با مسئله «مهاجرت و رفتن» به جغرافیای دیگر برای تجارت توامان است، و از طرفی واژه «اچم» (اَچُمی،اَچِمی و…) در کل منطقه از خنج تا بندرلنگه استعمال می‌شود و این کلمه به مثابه «یک زبان مشترک» تبدیل به لیبل مخصوص و ناخودآگاه جمعی مردم این مناطق شده است. «اچم» به معنای «رفتن» است؛ همانطور که مرحوم محمدرفیع ضیایی در کتاب «گویش مردم اَوَز» از مصدر «چِدَ» (رفتن، حرکت کردن) نام برده است.

اما مسئله «رفتن و مهاجرت» با تاریخ منطقه و «آگاهی جمعی» مردمانش از دیرباز تا بدین‌روز عجین بوده است: تجارت اوزی‌ها در شهرهای کلکته و بمبئی هندوستان به مدت نیم‌قرن و طبق بعضی شواهد تا دویست سال، و بعضا ماندگاری و زندگی آنها در آن مناطق. (برای مثال حشر و نشر با روشنفکران ایرانی در هند که منجر به چاپ خبری از اوز در روزنامه «حبل المتین» شده است.) یا رفتن به کشورهای حوزه خلیج فارس و مقیم شدن در آن، و حتی گاهی رسیدن به مناسب دولتی رده بالا در این کشورها که مثال‌های آن کم نیست؛ فقط یک نمونه آن «عبدالرحمن العوضی وزیر بهداشت کویت» که اخیرا فوت شده است. مهاجرت به بندرعباس، قشم، شیراز، تهران و….

شاید پرسشی که مطرح شود این باشد که مهاجرت یک امر بدیهی است و مختص به همه جا است. به وضوح روشن است که رفتن و مهاجرت اچمی‌زبان‌ها، به دلایل مختلف که شاید مهمترین آن معیشت و نبود زمینه‌های اقتصادی و کسب و کار بوده است، تبدیل به یک امر لاینفک از زندگی خانواده‌های اچمی‌زبان شده است، و این مهاجرت نسبت به جمعیت ساکنان این شهر یا روستاها در تعادل نیست، و آن‌قدر جمعیت قابل توجهی را در بر داشته که باعث شده آنها محبوبیت خاصی نزد کشورهای عرب‌زبان داشته باشند، تا جایی که برای مثال پسوند «العوضی» ( اَوَزی‌های قدیمی مواطن در کشورهای حوزه خلیج فارس) در امارات، کویت و… بسیار شناخته شده است، یا «محله بستکیه در دبی» که از محله‌های قدیمی دبی بوده، یا مثلا کمتر شهروند بندرعباسی با  بازار اوزی‌ها در بندرعباس ناآشناست! و حتی در شیراز که جای‌جای آن می‌بینیم که مغازه‌های مختلف با لیبل «خودمونی» یا «اچمی» مشغول به فعالیت هستند، و اتفاقا هیچ فردی در شیراز را ندیده‌ام که از اچمی‌ها به عنوان مردمی امانت‌دار، خون‌گرم و البته مرفه سخن به میان نیاورد.

اما از تجربه شخصی خودم که بگویم برای مثال، پدرم و عموهایم قریب به سه دهه در کویت مشغول به کار بوده‌اند، و در حال حاضر پنج عضو خانواده‌ام چند سال است که در این رفتن (مهاجرت از منطقه) سهیم بوده‌ایم: شیراز، بندرعباس، دبی.

«رفتن» برای مردم این منطقه تبدیل به یک تجربه وجودی (اگزیستانسیال) شده است. در این اودیسه‌ی فردی و گاه جمعی برای معاش و به جریان انداختن زندگی، «تنهایی، مواجهه و گاهی عشق» رخ می‌داده؛ چه داستان‌های زیادی می‌شنویم از اینکه شخص برای کار رفت، عاشق شد، ازدواج کرد و ماند. با این همه اکثر اوقات دل در گرو زادگاه داشت.

مواجهه؛ مواجهه با چه؟ فرهنگ‌های دیگر، زبان‌های دیگر، نژادهای دیگر؛ مصری، الجزایری، تونسی، هندی، بنگالی، سوریه‌ای، روسی، و گاه کشورهای اروپای شرقی مانند مجارها و… از جمله کسانی بوده‌اند که برای دادوستد با پدرم و امثالهم مواجهه داشته‌اند، و گاه دوستی‌های عمیقی به واسطه «جبر رفتن و جلای وطن کردن» رخ می‌داده است. شاید بتوان ریشه‌ی آن متانت و آرامی را که در مراودات بین اچمی‌زبانان است، در همین مواجهه پیدا کرد، چون طبق برخی نظریه‌های اقتصادی، مراودات تجاری باعث «دیگرپذیری» می‌شود. حتی اگر این نظریه را هم در نظر نگیریم، اکثر ما به اتفاق باور داریم که مواجهه با انسان‌ها و فرهنگ‌ها و سبک زندگی‌های مختلف، چقدر می‌تواند جنبه یادگیری و «دیگرپذیری» داشته باشد.

و تنهایی؛ رفتن و دوری از خانواده و زادگاه، که برای امثال پدر من از نوجوانی رخ می‌داده، بسیار سخت و رنج‌آور بوده است؛ اما در اکثر اوقات رنجی انسان‌ساز، که باعث شده این دلتنگی برای خانه و خانواده منجر به نوعی استقامت و عطف توجه بیشتر به زادگاه شود؛ تا جایی که در سطح ملی، نیکوکاری مردم اچمی زبانزد عام و خاص است. جز عشق هرچه بیشتر به خانواده و زادگاه که به عقیده من شاید بتوان گفت نشات‌گرفته از یک تجربه وجودی «تنهایی در غربت توامان امید به بازگشت» و حتی رنجِ دشوار زیستن در گرمایِ خلیج، این دوراندیشی برای آبادانی زادگاه، چه دلیل دیگری می‌تواند داشته باشد؟

آیا اگر«تجربه رفتن» و خِرَد به دست آمده از «مواجهه با دیگر فرهنگ‌ها» نبود، اندیشه «توجه به رفاه دیگری» این چنین تبدیل به یک سنت، خلق و ناخودآگاه جمعی مردم این منطقه می‌شد؟

مسئله دوم، بحث استعمال «زبان اچمی» توسط عامه مردم است. این که قرائت رسمی و دانشگاهی و اجماع اکثریت نخبگان، زبان منطقه را «لاری» بدانند، دلیل قاطعی برای نادیده گرفتن «سلیقه اسمی» عامه گویشوران و بی‌توجه بودن به آن نیست!

طبق یک نظرسنجی دم دستی از بین اطرافیانم و در واتساپ، این سوال را مطرح کردم که: به نظر دوستان ساکن خنج، اوز، گراش، لار، بستک و… برای زبان منطقه کدام نام را ترجیح می‌دهید؟ زبان لاری یا اچمی؟ (آگاهانه لاری را در ابتدا نوشتم تا سوگیری نشود و اولویت گزینه را به اچمی ندادم.) حتی از دوستان شیرازی‌ام هم درخواست کردم که با کدام واژه برای اطلاق مردم این مناطق آشنا هستند و به گوششان خورده است؟ و جواب بدین شکل بود: از بین ۳۳ نفری که پاسخ دادند، ۲۹ نفر گفتند اچمی و ۴ نفر گفتند لاری.

قریب به یقین اگر بتوانیم پرسش‌نامه‌ای را طراحی و به نسبت جمعیت هر روستا یا شهر منطقه‌مان (جنوب فارس و بخشی از هرمزگان) به صورت تصادفی نظرسنجی انجام دهیم، نتیجه به نفع «نامیدن زبان اچمی» تمام خواهد شد!

این نگاه از بالا به پایین به عامه مردم، و نفی اصالت دیدگاه اکثریت آنها با برچسب «غیرعلمی بودن و غیرتاریخی بودن دیدگاهشان» بسیار خطرناک و غیرانسانی است، و نه با قاعده‌ی عقل عرفی Common sense هماهنگ است و نه با ارزش‌های دموکراتیک! نویسنده این یادداشت ناآگاه به نگاه و نظر منتقدان به «زبان اچمی» و موافقان «زبان لاری» نیست. اما ما نمی‌توانیم سخن از به رسمیت شناختن زبان لاری در سطح ملی به میان آوریم و از طرفی خودمان با انتخاب «زبان لاری» به عنوان پرچم‌دار زبان کل منطقه (از خنج تا بستک و بندرلنگه و…) به چرخه معیوب «به رسمیت نشناختن‌ها‌» که باقی جغرافیای اچمی‌زبان را در بر می‌گیرد، دامن بزنیم.

اگر صرفا به علت آن مقطع تاریخی که منطقه ایراهستان به مرکزیت لار بوده را دلیل محکمی برای گذاشتن نام «زبان لاری یا لارستانی» بدانیم، شاید بهتر آن باشد که اسم زبان یا گویشمان را «ایراهستانی» بگذاریم، که البته امروز در بین هیچکسی استعمال نمی‌شود و اصطلاح رایجی نیست! و اگر شما در جایی خودتان را «اچمی‌زبان» معرفی کنید، بیشتر شما را می‌شناسند تا «ایراهستانی»!

یا اگر بحث کهن بودن است، شاید بهتر است نام آن را «زبان کاریانی» یا «خنجی» بنامیم؛ چون این دو شهر و روستا هم تاریخی و کهن هستند! اما چون از بد روزگار شانس آن را نداشته‌اند که «مرکزیت سیاسی» در طول تاریخ داشته باشند، آیا عادلانه است که اسمشان را روی زبان منطقه نگذاریم؟ یا فرض کنیم مرکزیت ایراهستان اوز بود. آیا باید زبان منطقه را «زبان اوزی» می‌نامیدیم؟ رابطه قدرت و هویت انکارنشدنی است؛ اما آیا الزاما عادلانه نیز خواهد بود؟

من بر این باورم که با تمام کم‌کاری‌هایی که برای به رسمیت شناختن زبان مردم این منطقه از بُعد دستور زبانی و… شده، با این همه خوشبینم که روزی بتوانیم این «زبان کهن» را احیا کنیم، یا حداقل از بازمانده‌اش محافظت کنیم و در نهایت زبان مختص به منطقه خود را داشته باشیم، زبانی که اولا اسم هیچ شهر خاصی نباشد و همه منطقه اچمی‌زبان را در بر بگیرد، که این خود به عنوان یک مفهوم کل‌نگر «وحدت‌بخش» خواهد بود؛ (نه اینکه یک شهروند خنج، اوز، گراش، لار، بستک و… بگوید زبان من خنجی، اوزی، گراشی، لاری، بستکی و…است، که به نظرم این مهم با نفس وحدت هویتی-زبانی در عین نادیده نگرفتن کثرت آن، در تضاد است.) چه بسا اگر زبان اچمی، ایراهستانی یا… به رسمیت شناخته شود، ما بتوانیم از گویش‌ها یا لهجه‌های خنجی، اوزی، گراشی، لاری، بستکی، لنگه‌ای و… سخن به میان آوریم.

مزیت دیگری که این چشم‌انداز «کل‌نگر» دارد این است که ما می‌توانیم به یک توازن و تواضع فرهنگی برسیم؛ تواضع از این دید که «دیگری» را به رسمیت شناخته‌ایم، و توازن از این حیث که می‌توانیم به دور از تنش و «من من کردن» به داد و ستد و تمرکز بر اشتراک‌های درون فرهنگی-زبانی خود بپردازیم، که این باعث می‌شود در سطح ملی با یک «همدلی یکپارچه و شور نیرومندتر»، این «ما» را تعریف کنیم. دوما، نامی بر آن نهیم که مورد قبول و جاافتاده بین اکثریت مردم به صورت توافقی و قراردادی باشد و نه تحمیل.

و در آخر تاکید موکد می‌کنم که این یادداشت به دنبال مضامین تفرقه‌انگیز مثل قومیت‌گرایی، مذهب‌گرایی یا در نظر نگرفتن دیگری (خرده‌فرهنگ‌ها) نیست. بالعکس، ما در مناطق اچمی‌زبان، ترک، عرب و فارس داریم؛ شیعه و سنی داریم؛ و بی‌شک با تمام فراز و نشیب‌هایی که طی دهه‌های گذشته بین خنج و اوز وگراش و لار و… بوده است، با این همه وحدت و همزیستی مردم منطقه‌مان مثال‌زدنی است و باید برای استحکام و تقویت آن بکوشیم.

 

یادداشت‌های مرتبط:

http://www.gerishna.com/archives/95542

http://www.gerishna.com/archives/95614

http://www.gerishna.com/archives/95618

http://www.gerishna.com/archives/95731