بستن

سرمقاله: بازگشت به مهاجرت

افسانه گراش – محمد خواجه‌پور*: حسن چهارمین دوست نزدیک من بود که در سال ۱۳۹۷ تصمیم گرفت یک بار دیگر آرزوهای خود را در بیرون از سرزمین مادری جستجو کند. ویژگی مشترک هر چهار نفر این بود که در سال‌های قبل یک بار بخت خود را در خارج از کشور جسته بودند و بعد تصمیم گرفتند برگردند و در همین گراش کار کنند و حالا به بن‌بستی رسیده بودند که چاره‌ای جز تن دادن مجدد به غربت برای آنان باقی نمانده بود.آن تصمیم به بازگشت در آن سال‌ها یک تصمیم سخت بود که حالا بعد از چند سال به یک گزینه اشتباه تبدیل شده است. اشتباهی که فرد چندان در آن مقصر نیست. اینجاست که امید رنگ می‌بازد و فرد قبل از بسته شدن آخرین روزنه‌ها به سمت فرار می‌رود.

وظیفه دولت و حکومت است که بهترین شرایط زندگی را برای مردم فراهم کنند حالا انجام این وظیفه از طریق اقدام انقلابی باشد یا مصالحه با دنیا تصمیمی است که باید حکومت بگیرد. چیزی که من به عنوان روزنامه‌نگار می‌بینم گریز است. روزی که دوستان من به هر علت تصمیم گرفتند به خانه برگردند با درک واقعیت‌ها امید کمرنگی داشتند که بتوانند به خود و شهر و کشورشان کمک کنند اما حالا که امید رنگ باخته است چاره‌ای به جز یک انتخاب سخت دیگر ندارند.

جایی که با همه خفت‌ها و سختی‌ها فرد از نظر اقتصادی دارای اطمینان نسبی است. می‌تواند برنامه بریزد که با تلاش بیشتر وضعیت خود را سامان خواهد داد. شاید ما یک ذره خوش‌شانس‌تر هستیم که این روزنه تنگ کار در خارج از کشور به روی ما کاملا بسته نشده است. اما همین روزنه هم من را اندوهگین‌تر می‌کند که جوانان ما به جای دیدن فردای خود در خانه‌ی خود باید چشم به بیرون داشته باشند که چه شود و چه بگذرد. در کنار آن به میلیون‌ها هموطنی فکر می‌کنم که از همین روزنه کوچک محروم هستند و مجبورند پنجه در پنجه مشکلات بیاندازد و حتی گاهی در تنش‌های اقتصادی به جای مرزهای جغرافیایی مرزهای اخلاق را زیر پا بگذارند.

سخت است از روزگار امید، به روزگار تنازع بقا رسیدن. می‌دانم شرایط آنقدر سخت نیست که اسم آن را «تنازع بقا» بگذاریم اما برای مردم شهر ما که جهان‌های دیگر را دیده‌اند و با یاری رسانه‌های اجتماعی این جهان دیدن‌ها غبطه‌برانگیزتر نیز شده است این زندگی، زندگی نیست.

حالا آن‌ها با بازگشت به نقطه صفر دوباره باید زندگی‌شان را بسازند. چه کسی پاسخگوی امیدهای از دست رفته است؟ چه کسی باید در لحظه‌ای که تصمیم به رفتن می‌گیریم به ما بگوید بمان! اینجا خانه توست؟ نه روی کاغذ، بلکه در لحظه‌های بحرانی که در آن هستیم. چه کسی مسئول است؟

*سرمقاله شماره ۷۵ نشریه افسانه گراش – دی‌ماه ۱۳۹۷
نوشته: محمد خواجه‌پور – مدیر رسانه‌های موسسه هفت‌برکه

| مدیر رسانه‌های هفت‌برکه | مدیرمسئول پایگاه خبری هفت‌برکه | مدرس دوره‌های آموزش خبرنگاری

7 نظر

  1. هر جوری که پا می‌زاریم از اونوری سر می‌خوریم
    کی مسئوله؟
    من فکر میکنم تمام این شرایط بوجود آمده عمدی‌ست
    وگرنه فقط گردشگری‌مونو بندازن رو غلطک خودش میلیون‌ها هم‌وطنو تامین میکنه

    ما ب نفت کاری نداریم اصلا

  2. وقتی خبر رفتن حسن رو شنیدم ناخودآگاه یاد اون یارویی افتادم که خیلی ساده گفته بود:”چون موهاتو مدل میزنی به درد معلمی نمیخوری” یا یه همچین چیزی. به همین سادگی، کسی رو پس زدن که همیشه آموزگار فوق العاده ای بوده از هر نظر، تا به جاش به ظاهر معلم هایی بیان که تو کلاس درس نمیدن تا بچه ها عصر بیان کلاس خصوصی پول بدن تا بتونن مسکن مهر بخرن، بعد ماشینشون رو عوض کنن و … .😞

  3. جناب آقای خواجه پور مسئولیت شما به عنوان یک رسانه در خط دادن به مردم برای یک انتخاب درست چی بوده؟
    آیا انتخاب یک دولت پیر و فرتوت که هیچ بیلان کاری مثبتی نداشته و کارش فقط تخریب ارزش های انقلابی ما بود و احیاناً شما و یا امثال شما برای روی کار آمدنش گریبان چاق می دادید، را چگونه توجیح می فرمائید.
    و درنهایت به این آیه رجاء واثق داشته باشید که: ان مع العسر یسری

    1. ما در کار رسانه‌ای به دنبال خط دادن به مردم نیستم. در گریشنا نیز تمرکز ما بر روی مسائل شهر و شهرستان است و کمتر درباره مسائل ملی می‌نویسیم به خاطر همین شما موردی از گریبان چاک کردن برای دولت‌های فعلی و قبلی در گریشنا پیدا نخواهید کرد.
      همان‌گونه که در یادداشت نیز ذکر کردم دولت فعلی نقش عمده‌ای در این نابسامانی دارد ولی اگر قرار است رویکردی انتخاب شود یک تصمیم حاکمیتی است. در این مورد تجربه‌های دولت‌های مختلف را از سر گذرانیده‌ایم که تقریبا همگی در ایجاد همدلی همگانی و بهبود وضعیت اقتصادی موفقیت چندانی نداشته‌اند.

  4. تصمیم به سفر… در خیال همه حرکتی است مثبت… اینده ای درخشان و هزار رنگ و لعاب که همه بی رنگ اند. دل زدن به غربت و نوکری کردن حقیقت ماجراست. نه استراحتی نه خوابی نه تعطیلی و نه هیج عید و یا روز خوش . شش ماه کار پیاپی حداقل ۱۲ ساعت کار در روز، مقداری که خلاف قانون تمام جهان است و بی هیج بیمه ی پزشکی یا روز استراحت… می ماند خواب و کار و فقط همین … خوراک هم که هر چه اید بگذرد و زهر شود. نه طعمی و نه شوقی و نه حس…نه ورزشی و نه کار صحیح و نه خواب خوب… فقط برای پول و ان هم زندگی کوتاه مدت بعد از دوره ی کاری در وطن. اما این شیوه ی غلط ابتدایست برای شکست … برای سرطان … برای درد ها و مریضی هایی ناشی از زندگی نا مناسب … اما ان طرف ماجرا هم بی پولی در وطن است ، دغدغه ها و مشکلات اقتصادی و همچنین مشکلات شخصی و عمومی و غیره. می مانیم ما و دو راه که هیجکدام هموار نیست. و هر راه پشیمانی های خود را دارد… تنها چاره پیشرفت شهر هاست، تولید و رشد اقتصادی و فرهنگی… سرمایه گذاری در جایی که ریسک بالایی دارد و سرمایه گذار جرئتی ندارد و یا حتی نمبداند با سرمایه خود چه کند… ماشینی مدل بالا و بخور بخور تا وقتی که دو باره وقت سفر رسد… کاش پایان شود این قصه

  5. برای دست یافتن یه آرزوهایت باید قید کار سخت و مشاغل پروقت و بی اوقات فراغت را بزنی که از آنطرف پولی نیست که به آنها برسی !! و اگر بروی دنبال یک شغل پردرآمد که لازمه آن هم گذاشتن وقت و عمر و جوانی و گذشتن از اوقاتیست که به ارزوهایت که لا اقل درباره آن نمی توانی حتی فکر کنی !!در شهرهای بزرگتر از گراش اینچنین جوانانی برای برون رفت از این معادله دو مجهولی و لاینحل مهاجرت می کنند البته نه به امارات و آن ماجراهای سخت و شگفت آور کار و خواب و خوراکش!! بلکه یا برای ادامه تحصیل و یا کارهای مورد علاقه شان به اروپا یا کانادا و استرالیا!!حسن ما هم جناب ممد آقا باید اینچنین فکر می کرد چون تو شهرهای بزرگتر جوانانشان حداقل چهل سالی از ما بیشتر می فهمند و یا تجربه دارند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

7 نظر
scroll to top