هفت‌برکه سمیه کشوری: سعود السنعوسی رمان‌نویس و روزنامه‌نگار کویتی است. اولین رمانش به اسم «زندانی آینه‌ها» در سال ۲۰۱۰ جایزه‌ی لیلا عثمان را دریافت کرد. داستان کوتاه «بونسای و پیرمرد» در سال ۲۰۱۱ برنده‌ی مسابقه‌ای که توسط مجله‌ی العربی و بی‌بی‌سی عربی ترتیب داده شده بود، شد.

کتاب سوم او به نام «ساقه‌ی بامبو» اولین کتاب او بود که در ایران به فارسی ترجمه شد. این رمان در سال ۱۳۹۳ با ترجمه‌ی مریم اکبری و عزیز طهماسبی توسط انتشارات نیلوفر چاپ شد. در سال ۱۳۹۴ به نام «در آغوش آب» با ترجمه‎ی سمیه صادقی توسط انتشارات لوح فکر و در سال ۱۳۹۵ برای سومین بار به قلم روح‌الله رحیمی به نام «ساقه بامبو» به فارسی برگردانده شد و توسط نشر بوتیمار مشهد به چاپ رسید. کتاب‌های دیگر سعود السنعوسی «ناقه‌الصالحه»، «حمام الدار» و… هستند که به فارسی نیز ترجمه شده‌اند.

سعود السنعوسی در کویت زندگی می‌کند و همچنان می‌نویسد.

رمان ساقه بامبو

ما اینجا کتاب «ساقه‌ی بامبو» را بررسی می‌کنیم. این کتاب برنده‌ی جایزه‌ی بوکر عربی و برنده‌ی جایزه‌ی بین‌المللی ادبیات داستانی عرب در سال ۲۰۱۳ قحماهشده است. این کتاب پرافتخار‌ترین سعود السنعوسی است که به‌سرعت به یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های سال تبدیل شد.

Komod 124 Saqeh Bamboo

راویِ رمان «ساقه‌ی بامبو» پسری دورگه‌ی کویتی فیلیپینی است که برای پیدا کردن جایی برای زندگی بهتر به کویت می‌آید. چرا که مادرِ فلیپینی‌اش او را در تمام سال‌های کودکی و بخشی از زندگی نوجوانی‌اش، با وعده‌ی بهشت در کویت بزرگ کرده است.

راوی داستانش را این‌گونه شروع می‌کند: «نامم Joes است، این‌طور نوشته می‌شود. در فیلیپین و در زبان انگلیسی آن را هوزیه تلفظ می‌کنیم. در زبان عربی و در اسپانیا خوسیه تلفظ می‌شود. در زبان پرتقالی با همین حروف نوشته می‌شود اما ژوزه تلفظ می‌شود. اینجا در کویت، این اسامی هیچ ارتباطی با نام من ندارند چرا که نامم اینجا… عیسی است!»

سرگردانیِ هویتی

ممکن است با دیدن ارتفاع، بزرگی و جنس بدنه‌ی بامبو به این فکر کنید که بامبو جزو درختان به حساب می‌آید ولی خیر، بامبو فقط یک علف است. علفی غول‌پیکر که از سه قسمت ریشه، ساقه و برگ تشکیل شده و بدون میوه است. اما ویژگی‌های خاصی دارد مثلاً در مدت کوتاهی قد می‌کشد و از هر کجا که قطع شود و داخل زمین بگذارند از همان جا ریشه می‌زند و مجدد زنده می‌شود.

در این رمان، ساقه‌ی بامبو گویی یک نماد برای شخصیت عیسی است. آیا بامبویی که از ساقه‌ای در یک منطقه استوایی مثل فیلیپین بریده شده، در خاک یک منطقه‌ی کویری مثل کویت ریشه می‌کند؟

عیسی در جست‌وجوی هویت به پناه خانواده‌ی پدری برمی‌گردد ولی او هنوز یک فلیپینی است. آیا پسر یک کارگر مهاجر، در ثروت و رفاه عمومی کویت پذیرفته می‌شود؟

ادبیات مهاجرت

ثروت مردم کشورهای امارات متحده‌ی عربی، قطر، عمان، بحرین، عربستان و کویت موجب شده زنان و مردان و کودکانی از جنوب شرق آسیا برای کارهای خدماتی گوناگون در خانه‌ها و اماکن دیگر به ‌کار گرفته شوند. این کارگران شبانه‌روز و در بدترین شرایط زیستی و رفاهی کار و زندگی می‌کنند، فقط به این دلیل که در کشور خودشان از همین حداقل‌ها هم محرومند.

کتاب «ساقه‌ی بامبو» روایت یکی از همین مهاجران زن به نام جوزفین، دختری اهل فیلیپین، را دستمایه‌ی داستانیِ خود قرار می‌دهد. جوزفین برای گریز از فقر به کویت آمده و در خانه‌ای کار می‌کند.

جایی در کتاب، عیسی درباره‌ی مادرش می‌گوید: «مادرم در حالی به این کشور پا گذاشت که در مورد فرهنگ آن هیچ‌چیز نمی‌دانست. مردم اینجا مثل مردم آنجا نیستند، چهره‌ها، فرم سیما و زبان، حتی نگاه‌ها معانی دیگری داشتند که او از آن‌ها بی‌خبر بود. طبیعت اینجا با طبیعت آنجا به کلی متفاوت بود، جز اینکه اینجا هم به هنگام روز آفتاب می‌تابید و شب هنگام ماه در آسمان ظاهر می‌شد. حتی خورشید، مادرم می‌گوید: اوایل شک داشتم که همان خورشیدی باشد که می‌شناختم.»‌

به عبارتی این رمان اثری جسورانه است که پدیده‌ی کارگری مهاجران را در کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس با نگرشی موضوعی بررسی می‌کند. نکته‌ی قابل توجه در کتاب این است که راوی و نویسنده دو شخصیت جدا از هم هستند. گویی در جاهایی ما به درونیات راوی کشانده می‌شویم که ممکن است لزوماً عقاید نویسنده کویتی و عرب نباشد. شاید برای همین نویسنده از یک راوی خارج از جامعه‌ی کویت کمک گرفته است تا بتواند بی‌طرفی‌اش را اعلام کند. جدا از اینکه موفق می‌شود یا نه، ولی تلاش می‌کند خود نیز از منظر یک خواننده به مسائل موجود در کشورش، متفاوت نگاه کند.

جامعه‌ی عرب

«ساقه‌ی بامبو» رمانی اجتماعی است که واقع‌گرایانه جامعه‌ی کویت را زیرِ ذره‌بین می‌برد و به توصیف آن می‌پردازد. این رمان با روایت داستانی خود، درون‌مایه‌های اجتماعی را از دل جامعه‌اش بیرون می‌کشد و مواردی چون رفاه‌زدگی، تنشِ طبقاتی، اهمیت نژاد، تفاخر طبقاتی، کنترل اجتماعی، آداب و رسوم و وضعیت کارگران آسیایی را استخراج و بررسی کند.

نکته‌ی دیگر نگاه انتقادیِ نویسنده نسبت به مسائل خرافی است که در کشورش رواج دارد. او با قرار دادن شخصیت دیگری چون مادربزرگِ پدریِ عیسی به این مسئله‌ی نادرست اشاره می‌کند و نشان می‌دهد این نگاه تا چه حد می‌تواند آسیب‌زا باشد و زندگی نسل‌های آینده را تحت شعاع قرار دهد.

سعود السنعوسی در رمانش تلاش می‌کند گوشه چشمی هم به ادیان و مذاهب مختلف داشته باشد، از بودایی و مسیحیت گرفته تا اسلام. نویسنده به نوعی تمام ادیان را ستایش می‌کند ولی وارد جزییاتِ برخواسته از آن نمی‌شود و گویی در زیر متن همه را به صلح و وحدت دعوت می‌کند. مثلاً در جایی فقط در چند دیالوگ تفاوت بین شیعه و سنی را به درستی تصویر می‌کند. اگرچه محافظه‌کارانه جلو می‌رود ولی قابل پذیرش است چون نمی‌خواهد الفت بین آن‌ها را خدشه‌دار کند. مثلاً در جایی راوی مشاهداتش را این‌گونه بیان می‌کند: «مهدی وسط پیشانی‌اش و فرش، یک دستمال‌کاغذی می‌گذاشت. این را که دیدم مثل کودن‌ها پرسیدم تو وسواس داری؟» در این جا نویسنده وارد ماجرا نمی‌شود و فقط با یک دیالوگ ماجرا را تمام می‌کند: «ما مسلمان کاتولیک هستیم… آن‌ها مسلمان پروتستان.»

سخن آخر

رمان «ساقه‌ی بامبو» نثر بسیار روان و داستانی پرکشش دارد. حتی اگر علاقه‌ای به ادبیات عرب ندارید با خواندن این کتاب ممکن است نظرتان عوض شود.