بستن

داستان‌نویس گراشی، به سطر آخر قصه رسید

هفت‌برکه – گریشنا: عبدالوهاب نظری عاشق خواندن داستان‌هایش بود. او حدود یک سال پیش، سختی آمدن به سینما فرهنگ گراش را قبول کرد تا برای دوست‌داران ادبیات، داستان بخواند. راهش دور بود. از خانه‌ی پدری‌اش در بلوار شهدا تا بلوار سرداران با ویلچر برقی‌اش آمد و ویلچرنوشت‌هایش را خواند. از چنین برنامه‌هایی در بندرعباس (شهری که اغلب در آن ساکن بود)، شیراز و جاهای دیگر هم استقبال می‌کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست مثل خودش، داستان‌هایش را بخواند و طنز غریب آنها را در روح و روان شنونده فرو کند.

او امروز صبح، بعد از یک دوره‌ی طولانی مبارزه با بیماری، در بندرعباس درگذشت. کاش علاوه بر یک مجموعه داستانی که چاپ کرد، و ویلچرنوشت‌هایی که در کانال تلگرامی‌اش منتشر می‌کرد، صداهای بیشتری از خودش به یادگار گذاشته باشد.

عبدالوهاب نظری متولد ۱۳۶۳ از پدری گراشی و مادری لاری بود. او دوره‌ی تحصیل خود را در بندرعباس گذراند و آنجا به خانه‌ی دومش بدل شد. در ۱۲ سالگی، به عارضه‌ای دچار شد که معلولیت دائم او از ناحیه نخاع و وابستگی همیشگی‌اش به ویلچر را به دنبال داشت. «ویلچرنوشت‌ها» از دل همین وابستگی بیرون آمد؛ داستان‌هایی به شدت شخصی، با طنزی عجیب و تاثیرگذار، که روایت تجربه‌ها و دریافت‌های یک نویسنده معلول از معلولیت خودش بود.

اما بی‌انصافی است که عبدالوهاب را به ویلچرنوشت‌هایش محدود کرد. به نوشته ایسنا، او فعالیت حرفه‌ایش در ادبیات را از سال ۸۵ آغاز کرد و برگزیده شدن در جشنواره استانی «‌چی‌چی‌کا» یکی از اولین موفقیت‌هایش در این زمینه بود. مجموعه داستان «خسته‌ام، فقط همین» یکی از آثار منتشر شده عبدالوهاب نظری است که سال ۹۳ توسط نشر افکار به چاپ رسید. علاوه بر آن کتاب «بالش ابری» هم دیگر مجموعه داستان اوست که قرار بوده از سوی نشر نیماژ منتشر شود.

او که در یک سال اخیر با شدت بیشتری با بیماری مبارزه می‌کرد، در نهایت امروز  ۱۵ دی‌ماه در بیمارستان شهید محمدی بندرعباس از قاب این زندگی پر کشید. خبرگزاری صدا و سیمای هرمزگان نوشته است پیکر این داستان‌نویس جوان فردا در بندرعباس تشیع می‌شود.

سردبیر پایگاه خبری هفت‌برکه عضو هیات مدیره موسسه فرهنگی هنری هفت‌برکه گراش دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران

5 نظر

  1. خدا رحمتش کنه
    ما با هم مدرسه غیر انتفاهی ابوریحان می رفتیم،هنوز یادمه قیافه ی اون روزهاش رو لاغر سبزه با موهایی پرپشت،حدود یکسال تو مدرسه بود و یکدفعه گفتن یه مشکلی پیدا کرده و رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .من هرگز دوباره ندیدمش، بیست سال از اون زمان گذشته تقریبا.کاش قدر همدیگه رو بیشتر بدونیم

  2. درود بر همگی

    خدا رحمتش کنه.
    برای خانواده اش صبر الهی تمنا میکنم.به جامعه نویسندگان و دوستانش نیز تسلیت ویژه عرض میکنم.

  3. پارسال و خوب یادمه. در واقع اون میزبان بود و ما میهمان. موقع ورودش به سینما من تو لابی ایستاده بودم. با ویلچرش اومد به سمتم و سلام کرد و ایستاد. عرق زیادی کرده بود. کمی که سر حال شد رفت داخل. هنوز کلمه به کلمه داستاناش تو ذهنم رژه میرن. و همونجا بود که غبطه خوردم. من سالم ناقصم و اون هنرمند و سالم تر از من.
    خیلی ناراحت شدم. خیلی. روحش شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 نظر
scroll to top