بستن

شعری تازه از صادق رحمانی

شب آمد کوچه های کوفه تب دار           چراغ ماه می سوزد دوباره

چه باران ها نشسته بی سرانجام          به ابر چشم های بی ستاره

بیابان است و نخلستان و غربت             شب است و ناله های سنگی چاه

علی امشب سراغ من نیامد                 چه غمگین است این دلتنگی چاه

علی چون سر درون چاه می کرد          تمام حزن زهرا بود با او

برای بی پناهان غصه می خورد           صدای گریه اش می رفت هر سو

خدا در آسمان سرشار می شد            سحر از نغمه ی قرآنی او

ابوذر در کویر خسته می خواند             سرود درد نخلستانی او

نمی آید صدای ربنایش                        میان این همه فریاد امشب

اگر زهرا در این هنگامه ها بود         علی از پا نمی افتاد امشب

کمک کن تا از این دلخستگی ها       رها گردم خداوندا کمک کن

در آن غوغای پر آشوب انگار       علی می گفت یا زهرا کمک کن

برای کودکان کوفه امشب           دل خونین زهرا داغدار است

الا ای مادر پهلو شکسته             زمین و آسمان دلگیر و تار است

علی از خنجر نامرد می گفت          علی با درد و دشنه آشنا بود

بدی ها دید در این غربت خاک        علی تنهاترین، مثل خدا بود

همان هایی که با او یار بودند          جفا را، دشمنی را برگزیدند

عدالت پیشگان فتنه انگیز!           عدالت را چه آسان سر بریدند

علی از غربتش با چاه می گفت       نگاهش شعله در آیینه می زد

غریبانه دل من نوحه می خواند         دو دسته اشک، نم نم سینه می زد

دلم رفت و ندیدم روی دلدار          فغان از این تغافل آه از این زجر

شب قدر است و طی شد نامه ی ما         سلام فیه حتی مطلع الفجر

 

مدیر گروه مطالعات فرهنگی رادیو فرهنگ سردبیر نشریه افسانه ویِژه گراش شاعر، پژوهشگر فرهنگ عامه، تاریخ و ادبیات در جنوب فارس مدیر انتشارات همسایه مدیرعامل موسسه فرهنگی هفت برکه

1 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 نظر
scroll to top