گریشنا: شماره ۷۳۶ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش همزمان با جلسه ۸۳۶ انجمن ادبی، روز پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را میتوانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز میتوانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).
غزل
عبدالله فضلی
با تو دیریست آشنا هستم، مثل قابی به دور یک تصویر
مثل خوابی که ظهر یک جمعه میشود در میان ما تعبیر
روزهای قشنگ کودکیام پر شده از صدای یک مادر
که تو را میزند صدا هر صبح، نام مردی نشسته در تقدیر
پدرم صبحهای آدینه ندبه میخواند با صدای بلند
و تو همراه این طالب او داخل خانه میشدی تکثیر
چرخ چرخید و من بزرگ شدم دل من در کمند شعر افتاد
دیدمت لابلای شعر «فروغ» شکل مردی نشسته در تقدیر
شکل مردی که میرسد یک روز شکل مردی شبیه ابراهیم
میکُشد همچو او خدایان را ، میکَشد همچو او بتان را زیر
چرخ چرخید و ما بزرگ شدیم آرزومان و لیک کودک ماند
پای سربازهای نهضت تو ، قفل در اسارت زنجیر
هفتهها آمدند و هی رفتند جمعههامان غروب پشت غروب
درد ما را کمی علاج نکرد گریههای همیشه تزویر
ما تو را منتظر گذاشتهایم داخل جادههای سبز ظهور
عهدهایی که سهل میشکنند، ندبه هایی تمام بی تاثیر
سالی یک بار نیمه شعبان یاد تنهایی تو میافتیم
دوستیهای ماست دورادور، سرزدن های ماست دیرادیر
من ولی کاملن دلم قرص است با تو روزی بهار میآید
یا ربیع الانام میآیی میکنی رنگ سبز را تفسیر
داستان ترجمه ۲۱
انتخاب و ترجمه راحله بهادر
…
Ian Rankin*
I opened the door to our flat and you were standing there, cleaver raised. Somehow you’d found out about the photos. My jaw hit the floor.
…
ایان رنکین
در آپارتمانمان را باز کردم و تو آنجا ساطور به دست ایستاده بودی. یک جوری متوجه عکسها شده بودی آخه. فکام نقش زمین شد.
* ایان رنکین با نام مستعار جک هاروی نویسندهی اسکاتلندی داستانهای جنایی است. او جوایز متعددی از جمله جایزه ملی کتاب اسپیس سیورز (۲۰۱۲) را در کارنامه دارد. از آثار او میتوان به سری داستانهای کاراگاهی به نام «کاراگاه ریباس» و «راهروهای تاریک» اشاره کرد.
** از سری داستانکهای توییتری نویسندگان معروف در روزنامهی گاردین
کارگاه ترجمه شعر ۲۱
انتخاب و ترجمه مسعود غفوری
At the Museum
Agha Shahid Ali
But in 2500 B. C. Harappa,
who cast in bronze a servant girl?
No one keeps records
of soldiers and slaves.
The sculptor knew this,
Polishing the ache
off her fingers stiff
from washing the walls
and scrubbing the floors,
from stirring the meat
and the crushed asafetida
in the bitter gourd.
But I’m grateful she smiled
at the sculptor,
as she smiles at me
in bronze,
a child who had to play woman
to her lord
when the warm June rains
came to Harappa.
بشنوید
در موزه
آقا شهید علی
ولی سال ۲۵۰۰ پیش از میلاد در هاراپا
چه کسی از یک کنیزک مجسمه برنزی ساخت؟
از سربازان و بردگان
هیچکس چیزی ثبت نمیکند.
مجسمهساز این را میدانست
وقتی درد را میزدود
از انگشتانی که خشک بودند
از شستن دیوارها
و سابیدن کفها،
از چرخاندن گوشت
و آنغوزهی خردشده
در کدوی تلخ.
ولی من خوشحالام که او
لبخند زد به مسجمهساز،
و باز لبخند میزند به من
در قالب برنز،
کودکی که باید نقش زن را بازی میکرد
برای ارباباش
وقتی باران گرم تابستان
به هاراپا میآمد.
بشنوید:
تقویم الف ۲۶
ابوالحسن محمودی
محاکمه در قصر: این جلسه فرانتس کافکا
ما در طول تاریخ شاهد کتابسوزیهای فراوانی از سوی افراد و اقوام مختلف بودهایم، اما عکس این عمل هم در تاریخ دیده شده است؛ گواه آن سوژه این هفتهی تقویم یعنی فرانتس کافکا است که از دوستاش میخواهد که بعد از مرگاش تمام نوشتههایش را آتش بزند، اما دوست مربوطه که همواره این سوال را در سر داشت که چرا خودش اقدام به آتشزدن کتابهایش نکرد، بعد از مرگ کافکا نوشتههایش را میخواند و کف میکند و اقدام به چاپ آنها میکند. و اینطور میشود که کافکا بعد از مرگاش شناخته میشود.
فرانتس در سال ۱۸۸۳ در یک خانواده آلمانیزبان به دنیا آمد اما در کمال ناباوری نه اسماش و نه فامیلاش «خ» نداشت. در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت و در همین سال در دانشگاهی در پراگ در رشته شیمی مشغول به تحصیل شد. اما تنها دوهفته از سر و کله زدن با اتمها و مولکولها میگذشت، متوجه شد که اینکاره نیست؛ این شد که ترجیح داد تغییر رشته بدهد و حقوق بخواند. تا اینکه در ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ مدرک دکترای حقوق گرفت. از فرانتس سوال شد که: «این درست که شما در زیرشاخهی ماستِ علوم انسانی تحصیل کردید، اما چطور شد که در طی فقط پنجسال مدرک دکترا گرفتید؟» که در پاسخ سهبار گفت: «دانشگاه آزاد، دانشگاه آزاد، دانشگاه آزاد.»
در سال ۱۹۱۰ او نوشتن را به شکل جدی آغاز کرد. سال ۱۹۱۲ درحالیکه مشغول نوشتن «مسخ» بود، با دختری به نام فلیسه بوئر آشنا شد. آنها در پنج سال رابطهشان با هم دوبار نامزد کردند اما هیچوقت نامزدیشان به ازدواج ختم نشد. بر طبق شواهد باز هم میشود حدس زد که مطابق انتظار عامل اصلی برهمزدن این نامزدی از سمت دختر بوده است. چراکه در سال ۱۹۱۷ که آنها از هم جدا شدند، فرانتس به بیماری سل دچار شد. دو احتمال وجود دارد: یا این بیماری قبل از جدایی آنها بوده است و یا بعد از آن. اگر فرض اول را بگیریم، پس چه دلیلی غیر از این بیماری وجود داشت که این دختر، فرانتس را رها کند؟ و اگر هم فرض دوم را بگیریم، که مشخص است این بچه بهخاطر شنیدن جملهی: «نه تو پول داری و نه قیافه، لابد نویسنده هم هستی؟» به این وضع دچار شده است.
درنهایت بیمهری فلیسه و بیماری سل دستبهدست هم داد تا شیب نمودار زندگی فرانتس منفی و قوس کمر او رو به پایین باشد. این شد که برای فراموشی از این وضعیت و به امید قرارگرفتن در نقطه اکسترمم زندگی، طی سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۲۳ با دو دختر دیگر آشنا شد. اما این آشناییها هم منجر به ازدواج نشد. چراکه آنها اصلاً زن زندگی نبودند. آنها فقط دوست معمولی او بودند. اگر فرانتس میفهمید که روزگار این بلاها را سرش درمیآورد، اسم رمان «محاکمه»اش را بدونتردید «سلاخخانه شماره پنج» میگذاشت.
این هتتریک فرانتس در شنیدن پاسخ «نه» منجر به افسردگی حاد و اضطراب در وی گشت. پشتبند آن نیز دچار میگرن، بیخوابی، یبوست و جوش صورت شد. درنهایت برای کنترل این بیماریها به گیاهخواری روی آورد. اما جنون او به حدی رسیده بود که حین گیاهخواری میگفت: «من فرانتس نیستم؛ من گاو فرانتسام.»
تقویم روز سوم ژوئن ۱۹۲۴ را نشان میداد که زندگی فرانتس کافکا، درست در حین نوشتن رمان «قصر»اش خاتمه پیدا کرد و فروریخت.
داستان تصویری ۱
فرزانه استوار
کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.