هفتبرکه – نوریه بلبل: مادر من اهل علم نیست، یعنی سواد علمی که بتوان با آن پز داد ندارد، به جای آن هنری دارد که در خانهی خیلی از اقوام، دوست و آشنا جا گرفته و ریشه دوانده است. او هنرمند است. اما اثر او نه بر روی صحنهی موسیقی اجرا میشود و نه بر دیوار گالریهای نقاشی آویزان شده است، اثر او بر تن کودکان نقش بسته است. مادرم حافظ یادگیریهایی است که از مادرش آموخته است یا خودش با کنجکاوی آنها را فراگرفته. اما من تا به این سن وارث خوبی برای پاسداری او از هنر پیشنییان نبودهام شاید همین چند خط ادای دینی به سبک عشق ورزیدن مادرم باشد.
۹ ژوئن برابر با ۲۰ خرداد به نام روز جهانی صنایع دستی نامگذاری شده است. ما گراشیها مانند بسیاری از مردمان دیگر از دیرباز در فرهنگ و سنت شهریمان دستسازههایی داشتهایم که این روزها کمتر از آن استفاده میکنیم و یا کاملا آن را فراموش کردهایم. اما مادر من با همین دستسازها و صنایع دستی عشق به دیگران را بروز میدهد.
پارچه در خانهی ما مانند یک بوم نقاشی است. نخ، سوزن و چرخ خیاطی ابزار نگارگری اوست. مادر به پارچهها که نگاه میکند در ذهنش تصویرسازی میکند، گاهی تصویر یک بادبزن بر دستان مادر نوزاد تازه متولد شده در خانواده یا کلاه چیندار بر سر نوزاد دیگری از آشنایان.
مشتری زریکِرگی در خانهی ما فقط مادرم است، این را از ردِ طلایی زریکِرگیهای پخش شده روی قالیهای خانه میشود فهمید، ردِ زریکِرگیها به ما میگوید که مهر مادر قرار است در خانهی یکی از اقوام جریان یابد. ما با دیدن طاقهی تِترونهای تازه خریداری شده چشمهایمان برق میزند و میدانیم دوخته شدن یک نِنتایِ دستدوزِ دو وجبیِ سفید رنگِ اتو شده چه ذوقی دارد و دیدن آن بر پای یکی از نوزادهای اطراف، ذوق آدم را دو برابر میکند.
از گلستان پارچههای گلداری که دارد هر بار یک کلاه چیندار میروید و میرسد به سر نوزادی که ممکن است حتی ارتباط خونی با خانوادهی ما نداشته باشد اما مادر جایی او را دیده و دلش برای او غنج رفته است.
مادر به هنری مادرانه خلق میکند، او آرایهی جان بخشی به اشیاء را در زندگی آموخته است و از بیجانترین چیزها جاندارترینها را میسازد و شعر و نثر او بر تن کودکان نقش میبندد. تکه پارچهها با او حرف میزنند و او حرفهایشان را با نخ و سوزن و چرخ خیاطی دیکته میکند که میشود یک انشاء قشنگ بر تن نوهها یا کودکان اطرافمان.
بعد از هر بار خستگیاش بعد از نشستنهای زیاد پای یک اثر هنری دم و بازدم او بوی شوق میدهد، خستگی و دردِ دست برای او معنا ندارد چون میگوید: «ایی کارِیا بِچُوم باقیات الصالحاتن.» یعنی این کارها باقیات صالحات است. به بعد از خودش فکر میکند، معتقد است که خیرش باید به همه برسد.
خِیر او نه ساختن مسجد است و نه مدرسه، حتی کمک به بیمارانِ خاص و سرطانی هم نیست، خِیر او بخشیدن مهربانیهایش در قالب پارچهای است که بر روی آن پر از جزئیاتهای ریز و درشت است که این روزها کم کم دارد فراموش میشود. جزئیاتی که قدیمیترها با آن زندگی میکردند و حرفهای نهفته شده در پس کوکهای آن را میفهمیدند.
گاهی فکر میکنم پشت این سوزن زدنهای فاطمه رحمنزاده چه فلسفه و چه عشقی پنهان است. چیزی که در کتابها پیدا نمیشود و باید زندگیاش کنی. کار مادرم هنرهای دستی نیست من اسمش را گذاشتهام هنرهای دلی