هفتبرکه: آقای سرای هنر حالا گرد پیری روی موهایش نشسته و قرار است امسال حاجی شود، اما هنوز آن لبخند دلنشین در آن چهرهی مهربان سر جایش است. نسل دههی شصت و هفتاد «زیرزمینی» را خوب به یاد دارند؛ زیرزمینِ خاطراتِ کتاب و مدرسه و رمانهای پرفروش دههی هفتاد و هشتاد، کاغذکادوهای رنگی و وقتی با پولِ کم میشد کلی نوشتافزار خرید. از مسیر مدرسه یا بعد از ظهرها از پلهها که پایین میرفتیم، بوی کاغذ و انبوه نوشتافزار و کتابهای جور واجور به استقبالمان میآمد و محمدعلی، غلامحسین و جعفر رسولینژاد برادرانی بودند که همیشه با صبر و حوصله خریدهای ریز و درشت دانشآموزان را پاسخ میدادند. محمدعلی رسولینژاد ۳۵ سال است که در این نوشتافزاری کار میکند و گویی دارد بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی ما را هم ورق میزند.
زندگی: از کودکی تا نوهها
محمدعلی رسولینژاد متولد سوم اردیبهشت ۱۳۳۵ است و ۶۸ سال سن دارد. بین سه رسولینژاد سرای هنر او برادر وسطی بین جعفر و غلامحسین است. مدرسهی ابتدایی را در نوبنیاد و ابدی و سیکل پایهی نهم را هم در مدرسهی ابدی میگذراند. برای ادامه تحصیل به دبیرستان شاهپور در شیراز میرود و بیست سال هم آنجا زندگی میکند. پسربچه که بوده سال ۱۳۴۴ به خاطر علاقهی زیاد به کتاب و کتابخوانی چند جلد کتاب میخرد و به کتابخانهی مدرسهی ابدی هدیه میدهد. در دوران دبستان و دبیرستان به والیبال، پینگپنگ، خطاطی و روزنامهدیواری علاقهی خاصی داشته است.
یکی از خاطرات شیرین کودکیاش و شاید اولین دستمزدش برمیگردد به چاه آب شیرین گلابی که بین گراشیهای قدیم به «چَه گُلَوی» مشهور است. او میگوید: «آب شیرین را از این چاه میآوردند و در چاهی کنار مسجد حوض به صورت کوپن میفروختند. مسئول آبانبار برای زیارت مشهد مقدس رفت و اهالی از من درخواست کردند به جای او چند روزی کارش را انجام دهم. پانزده روز غیبت آن آقا طول کشید و به او روزی بیست و پنج ریال مزد میدادند و به من روزی سی ریال که آن موقع خیلی بود.» سال ۱۳۵۹ ازدواج میکند و چهار فرزند دختر دارد که همگی تحصیلات دانشگاهی دارند و ازدواج کردهاند. دو تا از دخترها مهندس و یکی معلم قرآن و دیگری لیسانس مترجمی زبان انگلیسی است. عارفه آخرین دختر آقای رسولینژاد هم به نوعی در فضای کتاب و کتابخوانی فعال است البته در یک کتابفروشی آنلاین. رسولینژاد شش نوه هم دارد.
برادر بزرگتر حاجیجعفر در رشتهی دکترای ادبیات فارسی در مشهد مشغول به تحصیل است و غلامحسین هم معلم و مدیر دانشآموزان و اکنون پس از آخرین سمتش یعنی معاونت آموزش و پرورش، بازنشسته شده است.
کسب و کار در شیراز و سرای هنر گراش
رسولینژاد در شیراز از سال ۵۳ تا ۵۶ در شرکت بهداشت جنوب در زمینهی پخش دارو و وسایل بهداشتی فعال بوده و در فارس، بوشهر و هرمزگان با همکاری آقای میرزاده که قبلا مدیرکل سپاه دانش فارس بود، محصولات را توزیع میکرد. بعدها مدتی در یک موسسهی دامداری کار میکند و بعد به گراش برمیگردد و با برادرهایش حاجیجعفر و غلامحسین کارگاه دفترسازی گراش کاغذ با کد ۱۵۶۷/ توزیع کاغذ و چوب وزارت بازرگانی را افتتاح میکنند.
سرای هنرِ او و برادرانش قدیمیترین نوشتافزاری در گراش بعد از مغازهی نوردانش آقای ایزدی است. سال ۱۳۵۵ او با دوستانش محمدرضا ایزدی، مرحوم محمدعلی فروزان، مرحوم حاج علی اکبر فانی و آقای خواجهزاده نوشتافزاری نور دانش را افتتاح میکنند. او میگوید: «یک چهارم سهم آنجا متعلق به ما بود، من و پدرم و برادرهایم حاجیجعفر و غلامحسین که بعدا سهممان را به مسجد الغدیر هدیه کردیم. اولین کار صحافی کتاب را در منطقهی لارستان با پروانهی کسب آقای ایزدی راهاندازی کردیم و تاکنون هم دفتر آمار، دفتر نمرات و انواع کتاب و دفتر صحافی میکنیم.
سال ۱۳۶۸ سرای هنر افتتاح شد. از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۴۰۱ که سرای هنر در پاساژ سعادت قرار داشت، به زیرزمینی معروف بود. بعد هم چاپخانهی نقشینهی بهار جنوب به این مجموعه کارهای فرهنگی اضافه شد» بعد از دفترسازی، او و برادرهایش برای اولین بار در منطقه صحافی را هم وارد گراش میکنند و تا الان که چاپ طلاکوب هم دارند. از دو سال قبل نوشتافزاری رسولینژاد به روبروی بانک تجارت، کوچهی شهید باقرپور نقل مکان کرده است.
پخش مجله و روزنامه و کتابهای درسی
سرای هنر فقط فروش نوشتافزار نداشت. آن سالها که تعداد نوشتافزاریهای شهر به تعداد انگشتان یک دست هم نبود، کجا میشد کتابهای درسی را تهیه کرد جز سرای هنر؟! رسولینژاد میگوید برای اولین بار از تهران کتابهای درسی برای گراش میآوردند. بعدها به ترتیب آقایان پورشمسی، ایزدی، افروز و نیکخو هم اضافه شدند. سهمیهی کتاب به نام خودش بود و بین این پنج شش نفر تقسیم میکرد. ۱۵ یا ۱۶ سال نمایندگی روزنامهی همشهری را هم داشتند و توزیع میکردند و همچنین هفتهنامهی جام، روزنامهی رسالت، میلاد لارستان، مجلهی روزهای زندگی، خانوادهی سبز و راه زندگی که همگی از نامهای محبوب مجلات آن سالها است. رسولینژاد میگوید آن وقتها خواندن مجله و روزنامه حسابی طرفدار داشت و روزانه در گراش حدود ۱۰۰ نسخه روزنامه و هر دو هفته ۵۰ یا ۶۰ مجله مصرف میشد و مردم بیشتر کتاب و مجله میخواندند. آن سالها برادران رسولینژاد مسیر سختی را صبورانه طی میکنند و برای فروش کتاب در گراش زحمت زیادی میکشند. او میگوید: «۱۵ سال، شاید هر سه ماه فقط یک کتاب میفروختیم و بعدها شاید کمی اضافه شد، تا رفت روی ده تا و بعضی روزها بیست تا کتاب که دانشآموزان میآمدند و کتاب قصه میخریدند و کتاب مذهبی هم کم بود. متاسفانه کتابهای داستانیمان ول شد و الان کتابهای مذهبی مثل مفاتیح، رساله و …مصرفش خیلی کم شده. برای ختم میبرند و برای خواندن نیست. قبلا کتابهای کودکان روزانه فروش داشتیم و متاسفانه بچهها هم الان کتاب نمیخوانند.»
کارهای اجرایی و فعالیتهای اجتماعی در گراش و شیراز
او میگوید برای اولین انتخابات ریاستجمهوری، محمود جواهریان که از تجار و کارخانهداران تهران بود از طریق استانداری و از طرف امام خمینی به شیراز آمد. رسولینژاد مامور شد او را به منطقه بیاورد، جهرم نزد آقای حسین آیتاللهی امام جمعهی وقت، و در گراش و لار. آنها به فرمانداری رفتند و چند شبی مهمان منزل رسولینژادها و بعد مدت سه روز مهمان منزل آقای آیتاللهی بود. بعد از اتمام کارهای انتخابات او مسئول انتخاب دو نفر دیگر برای بازرس ویژهی انتخابات میشود که بعد از انتخاب خودش، حاجی اسماعیل اسماعیلنژاد و محمود فانیلاری را معرفی میکند. بعد از آن هم سه یا چهار دوره در امور اجرایی انتخاباتِ ریاستجمهوری و شورای نگهبان هم بوده و تا سال ۱۳۹۸ دورهی روحانی و نمایندگی مجلس حسین حسینزاده، که آخرین حضور او در هیئت ناظر شورای نگهبان و فعالیت در برگزاری انتخابات در گراش بود و باید به دلیل بالا رفتن سن استعفا میداد و او هم استعفا داده است. او میگوید: «در امور شهر هم با دوستان و فرمانداری و دفتر امامجمعه و مخصوصا بخشداری و فرمانداری قبلا مشورتهایی داشتیم. الان هم چیزهایی که واجب باشد از طریق خودم یا دوستان به گوش مسئولین میرسانم.»
روزهای انقلاب و فعالیتهای انقلابی
رسولینژاد از اولین روزهای انقلاب در فعالیتها شرکت داشته است و سالهای جوانیاش یادآور آن حال و هوا است. شرکت در راهپیمایی، کمیتهها، چاپ اعلامیه و شعار و دیوارنویسی، گوشههای دیگری از زندگی اجتماعی رسولینژاد در گراش و شیراز است. یاد رفقای قدیمی او آقای ایزدی و غلامرضا خواجهپور در خاطراتش زنده میشود. او میگوید: «بیشتر وقتها شیراز بودیم. آن زمان از طریق دوستانی که در شیراز بودند با ماشینهای تایپ دستی با برادرم حاج جعفر در شیراز با کاربن اعلامیه چاپ میکردیم و میفرستادیم گراش، با اتوبوس میدادیم دست آقای ایزدی و با غلامرضا خواجهپور توزیع میکردند. اکثر راهپیماییها را هم شرکت میکردم.»
او شعارهایی که در شیراز داده میشد را یادداشت میکرد و به وسیلهی دوستانی که به شیراز میآمدند به آنها تحویل میداد تا روی دیوارهای گراش هم بنویسند. روز بیست و دوم بهمن که شهربانی سقوط میکند به کلانتری ۴ میروند و تا ساعت چهار عصر که خسروخان قشقایی از فیروزآباد به شیراز میآید او جزو اولین نفراتی بوده که وارد شهربانی میشود. میگوید مردم همه چیز را تاراج کردند! او هم دسته بیسیم شهربانی را بر میدارد و شب تحویل آقای محلاتی در مسجد ولیعصر میدهد و اعلام میکنند هر کس چیزی برده باید برگرداند تا به حساب دولت برگردد. او در تشکیل کمیتههای اوایل انقلاب هم همکاری میکند و با دیگر دوستانش که در کمیته بودهاند شبها نگهبانی میداده است. او و رفقایش با رنگ فشاری که از مغازهی حاجعلی محسنی و مغازهی آقای یوسفی میخریدند و قیمتش ۹ تومان بود و پولش را مرحوم حاج عبدالرسول رسولینژاد میداد، در دل شب با استفاده از عکس رادیولوژی دیوارنویسی میکردند. آخرین شعاری که نوشته را هم به روشنی به یاد میآورد و میگوید: «بغل دکان حاجیجعفر خواجه نوشتیم: رژیم شاهنشاهی منشا هر فساد است، جمهوری اسلامی منشا عدل و داد است.»
صدای اذان بلند میشود و این پایان گفتگو است. آقای رسولینژاد امیدوار است بعضی چیزها سر جای اولش برگردد مثلا کتاب خواندن. دوست دارد باز بتواند هم کتاب توزیع کند و هم مردم دوباره به خواندن کتابِ کاغذی روی بیاورند. میگوید فضای مجازی خوب است اما در دست گرفتن کتاب و خواندن آن لطف دیگری دارد. او میگوید: «پیشرفت مملکت در گرو فرهنگ است و من در طول عمرم آنقدر که به فکر فرهنگ بودهام به تجارت فکر نکردهام. دست به هر کاری زدهایم برای فرهنگ بوده. شاکر و سپاسگزار و قانعم و روزیرسان خداست.»
او به زودی عازم سفر حج است و از طریق این گفتگو از دوستانش حلالیت میطلبد و دعاگوی همه در جوار مسجدالحرام و مسجدالنبی و خانهی خدا است.