بستن

زیستن در میانه‌‌ی فرهنگ‌ها: ریشه‌های گراشی، شاخه‌های جهانی

هفت‌برکه راحله بهادر: شاید آنجا که بر اساس داستان‌های مذهبی، نخستین بار انسان از بهشت رانده و ساکن زمین شد، هویت انسان هم با تبعید و مهاجرت آمیخته شد؛ زمین که مفهومش در واقع تلاش ابدی برای ساختن زندگی است. حالا در دوران پساپست‌مدرن، شهروندِ این جهان بودن بیش از هر زمان دیگری یک مفهوم دیاسپورایی بی‌مرز است. آدم‌هایی که دور از وطن زندگی می‌کنند، با پراکندگی و گوناگونی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، قومی و زبانی، جهانی را می‌سازند که تکثر چهره‌ی اصلی آن است. در روزگار ما، برای بسیاری از انسان‌ها مرزی ثابت و همیشگی به نام وطن که تولد و زیستن و مرگ آنها در آنجا باشد وجود ندارد و همه‌ی اینها در چند کشور اتفاق می‌افتد. کوچ کردن به هر دلیلی، از انسان مفهومی به نام مهاجر می‌سازد اما در جوامع سنتی‌تر مثل گراش، شاید هنوز ریشه‌ها باعث اتصال نسل‌های جدید مهاجر به زادگاه خود یا زادگاه نیاکان‌شان می‌شود. گراشی‌ها هم بخشی از این جامعه‌ی دیاسپورا یا مهاجران و دورافتادگان از وطن هستند که همچون بنفشه‌ها در تمام جهان پراکنده‌اند.

گراشی‌های بسیاری از قدیم در کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس علاوه کسب‌وکار و تجارت، به زندگی هم مشغول بوده‌اند و این برای ما پدیده‌ی تازه‌ای نیست. اما این مهاجرت‌ها به قاره‌های دیگر هم بوده و هست و حتما حالا که دارید این جملات را می‌خوانید، نامِ حداقل یک همشهریِ مهاجر از ذهن شما هم گذشت. خیلی از آنها حالا دیگر از نسل جدید و شهروند کشوری دیگر هستند و به سختی می‌توان آنها را گراشی نامید. اما آنها هنوز به واسطه‌ی خانواده‌های پدر یا مادری‌شان که از همین زاد و بوم هستند، فرزندان گراش حساب می‌شوند. نسل اولِ مهاجران علقه‌های زیادی با شهر مادری دارند؛ اما نسل دوم یاد می‌گیرند که چطور این حس و ارتباط را محدود کنند؛ و نسل سوم عموما در فرهنگ کشور مقصد حل می‌شوند و تنها به تصویرهایی گذرا از سرزمین مادری‌شان بسنده می‌کنند.

شاید تلخ‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین نام‌هایی که در چند سال اخیر از میان مهاجرین گراشی به ذهن خیلی از ماها می‌آید، سارا و صبا سعادت، دختران دکتر عباس سعادت و دکتر شکوفه چوپان‌نژاد باشند. دختران جوانی که در حادثه‌ی هواپیمای اوکراینی جان‌شان را از دست دادند، سال‌ها خارج از ایران زندگی می‌کردند و گاه‌به‌گاه برای دیدار اقوام به گراش می‌آمدند اما ریشه‌های آنها باعث شد آنها را از خودمان و همشهری‌مان بدانیم. سرانجام این دو برای همیشه به گراش برگشتند و در خاک شهر پدری آرام گرفتند.

این آدم‌ها بهانه‌ای شدند برای باز کردن ستونی تازه در هفت‌برکه که در آن راویِ سرگذشت و‌ زندگی مهاجران گراشی شویم. معرفی و شناختن نام و نشان و ریشه‌های گراشی و زندگی آنها، چیدن تکه‌های پازل پراکنده‌ی مهاجرانِ گراشی است تا بدانیم فرزندان گراش و همشهری‌های ما مانند شاخه‌ها تا کجا گسترده‌اند. این جامعه‌ی مهاجران همچون آینه‌ای است که جامعه‌ی چندوجهی، دنیادیده و پیشروی گراش را بازتاب می‌دهد و شناخت آنها برای شناخت گراش و گراشی‌ها لازم است. از طرفی دیگر، آنها که زندگی‌شان را با نشیب‌وفرازهای مختلف در نقاط مختلف جهان می‌گذرانند، به نوعی با رشته‌های نامرئی به گراش وصلند، و حفظ ارتباط با آنها می‌تواند بهانه‌ای برای استفاده از موفقیت‌ها و تجربیات زیسته‌ی آنها باشد.

این سلسله روایت‌ها درباره‌ی زندگی گراشی‌های مهاجر خارج از ایران است؛ آنها که در میانه‌ی دو یا چند کشور زندگی و هویت‌شان را ساخته‌اند اما نام گراش به گوشه‌ای از زندگی‌شان سنجاق شده است. نام ستون، «درمیانه» اشاره‌ای به همین تلفیق هویتی ناشی از چندگانگی جغرافیایی است. «درمیانه» معادلی است که برای واژه انگلیسی inbetweener برگزیده‌ایم؛ واژه‌ای علمی که امروزه به آدم‌ها یا چیزهایی اشاره دارد که در میانه چند گروه یا خصوصیت قرار می‌گیرند و از همه‌ی آنها چیزی در خود دارند.

حتما شما هم در میان اقوام و دوستان دور و نزدیک چنین آدم‌هایی را می‌شناسید. کمک شما در معرفی آنها مثل همیشه می‌تواند باعث تنوع و تفاوت روایت‌ها شود.‌ 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0 نظر
scroll to top