هفت‌برکه – سمیه کشوری: نینا بربروا Nina Berberova نویسنده، شاعر، و پدیدآور اهل روسیه بود. او از پدری ارمنی‌تبار و مادری روس در پترزبورگ به دنیا آمد. سال‌های آغازین جوانی او با انقلاب اکتبر در روسیه و دگرگونی‌های عمیق سیاسی در این سرزمین پهناور مصادف شد و او را وادار به ترک میهن و زندگی تبعیدوار کرد. بربروا به همراه همسر شاعرش، ولادیسلاو خداسویچ، ابتدا به برلین، جایی که بسیاری از تبعیدیان روس اقامت کرده بودند، رفت. سپس به نقاط دیگری در اروپا و دست آخر در پاریس اقامت گزید، شهری که بربروا ۲۵ سال در آن زندگی کرد. او مدتی اجازه‌نامه‌ی رسمی کار در فرانسه را نداشت و مجبور بود با کارهایی چون خیاطی مخارج زندگی‌اش را تأمین کند. در پاریس با هنرمندان و نویسندگان دیگر روسی در تبعید مانند آنا آخماتووا، ولادیمیر ناباکوف، بوریس پاسترناک، مارینا تسوتایوا و ولادیمیر مایاکوفسکی معاشرت داشت. در طول اقامت در پاریس، داستان ‌کوتاه می‌نوشت و انتشارات روسی خارج از کشور آنها را منتشر می‌کرد.

پس از چندین سال اقامت در پاریس به آمریکا رفت و در سال ۱۹۵۹ شهروند آن کشور شد. در سال ۱۹۵۸ برای تدریس زبان روسی به استخدام دانشگاه ییل درآمد و هم‌زمان به نوشتن داستان و رمان هم ادامه می‌داد. در سال ۱۹۶۳ به دانشگاه پرینستون رفت و تا زمان بازنشستگی در سال ۱۹۷۱ در آنجا بود. نینا بربروا در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۳ در فیلادلفیا درگذشت.

ناشناس ماندن بربروا سابقه‌ی تاریخی دارد. این زنِ داستان‌نویس که مدتی دراز در پاریس زندگی می‌کرد ولی به روسی می‌نوشت، سال‌های سال فقط بین معدودی مخاطبان روس شناخته شده بود. جز داستان‌نویسی، شرح و نقدهایی بر آثار دیگران هم نوشت که به خصوص مقالاتش درباره‌ی آثار نابوکوف از معتبرترین بحث‌ها در این زمینه هستند.

بربروا که از زندگی شبه‌بورژوازی به هنگامه‌ی شوربختی، آن هم در سال‌های سخت بین جنگ‌های جهانی اول و دوم، پرتاب شده بود، از این تجربیات بسیار متاثر شد. تاثیر این تلخ‌کامی‌ها و وقایع تاریخی را به‌وضوح می‌توان در آثار این نویسنده دید.

از او رمان‌های «همنواز»، «نوازنده‌ی همراه و بیماری سیاه» و «شنل پاره» به فارسی ترجمه شده‌ است. ما در اینجا درباره‌ی کتاب «نوازنده‌ی همراه و بیماری سیاه» صحبت می‌کنیم. عنوان انگلیسی کتاب The accompanist است. در واقع پنجمین کتاب نینا بربرواست که توسط New Directions منتشر شد.

 

نوازنده‌ی همراه و بیماری سیاه

این کتاب رمانی کوتاه و جادویی است که در روسیه پس از انقلاب می‌گذرد و روابط درهم‌تنیده‌ی شخصیت‌ها را به تصویر می کشد. کتاب «نوازنده‌ی همراه و بیماری سیاه» در واقع دو داستان کوتاه است. یکی «نوازنده‌ی همراه» و دیگری «بیماری سیاه». با اینکه راوی دو داستان کاملاً متفاوت است، وجه اشتراک زیادی با همدیگر دارند. راویِ داستانِ اول یک زن به نام سونیا است و راوی داستانِ دوم مردی به نام یوگنی پتروویچ است. ولی هر دو، شخصیت‌های تنهایی هستند که برای ترک غار تنهایی‌شان احساس ترسی عمیق دارند. در واقع هر دو داستان، درونی‌اند و از دریچه‌ی دید راوی که همان شخصیت اصلی است، روایت می‌شوند.

نویسنده در ادامه نشان می‌دهد این تنهایی گاه از شرایط برخاسته از جامعه نشأت می‌گیرد، گاه از فقرِ ریشه کرده در بافت و خون اجتماع و گاه در درون یک انسان. ولی این تنهایی دیگر آن‌قدر عمیق شده است که حتی در برابر موقعیت‌های خوب و مناسب اما لاغر و ناچیزی که جهان خواه ناخواه برای شخصیت‌های داستان مهیا می‌کند، بی‌اعتنا نگه می‌دارد. چون این تنهایی آن‌قدر عمیق شده که به جای آنکه چیزی مقدس باشد، تبدیل به یک بیماریِ مخرب هم برای فرد و هم برای اطرافیانش شده است. این آسیب نه راوی داستان را رها می‌کند، نه جامعه‌ی زیست شده در آن را، و نه حتی مکان یا شخصی که راوی در ظاهر به آن پناه می‌برد.

شاید بتوان این دو داستان کوتاه را مرثیه‌ای برای نسلی تنها خواند که حتی رویای جوانی را هم از آن‌ها گرفته شده است.

هر دو داستان بسیار جذاب و پرکشش‌اند، طوری که مفهوم تنهایی را از دل اثر بیرون می‌کشد و لخت و عریان در مقابل دیدگان مخاطب قرار می‌دهد؛ تنهایی با چهره‌ای زشت و زیبا، همان‌قدر پر از تناقض و همان قدر خواستنی و در حین حال پر از دلزدگی و ترسناک. طوری که در ادامه ترحم و همدردی مخاطب را برمی‌انگیزد و خواننده را با خود همراه می‌کند. به نوعی درونِ به‌هم‌ریخته و روان متزلزل شخصیت‌ها را با داستان‌هایی متفاوت اما با علل و شرایط یکسان به نمایش می‌گذارد. آغاز و پایان هر دو داستان کاملاً متناسب با روح کلی یا به عبارتی درون‌مایه‌ی اثر نیز است؛ و آن تلخ و گزنده بودن هر دو اثر است.

هر دو داستان در ظاهر به هیچ وجه سیاسی به نظر نمی‌رسند یا هیچ اشاره‌ی سیاسی مستقیمی ندارند. اما در بطن هر دو داستان وجه‌ی سیاسی نهفته‌ای وجود دارد. «بربروا» نویسنده‌ای انسان‌دوست بود و از رنجِ مدام بشر که برخواسته از بستر جامعه و قوانین آن بود، عذاب می‌کشید. او با تصویر کردن این رنج‌ها در قالب داستان و رمان دست به انتقاد از جامعه زد. ولی رنجی که به نمایش می‌گذارد در آن هیچ بارقه‌ی امیدی دیده نمی‌شود. به عبارت دیگر نشان می‌دهد که خوشبختی در این گونه جوامع دور و غیر ممکن است.

سرخوردگی یک نوازنده‌ی همراه

«نوازنده‌ی همراه» داستان دختری به نام «سونیا» است که با مادرش که معلم موسیقی است زندگی می‌کند. این داستان در دست‌نوشته‌ای کهنه پیدا شده که در آن سونیا داستان زندگیش را از کودکی تا میانسالی تعریف می‌کند. او نوازنده‌ی پیانو، جوان با استعداد اما خجالتی ساکن پترزبورگ بوده و پس از انقلاب روسیه، به دلیل وضع بد مالی از هجده‌سالگی مجبور به کار کردن می‌شود. سونیا توسط یک خواننده‌ی سوپرانوی زیبا، ماریا نیکولاونا، و شوهر فداکار و بورژوایش استخدام می‌شود. کار او نوازندگی همراه ماریا نیکلایونا با صدایی جادویی و جاودانه است. از آن پس زندگی سونیا با زندگی ماریا گره می‌خورد. سونیای نه چندان زیبا و تنها زندگی خود را در مقابل ماریای زیبا که مرکزِ توجهِ همگان است می‌بیند. سرگذشت سونیا با سرخوردگی از گذشته‌ی خود عجین شده است. با اینکه شهری که او و مادر مجردش را طرد کرده را رها می‌کند، اما سرخوردگی ناشی از آن را نمی‌تواند از خودش جدا کند، بکند و از خودش چیز بهتر و دلپذیرتری بسازد.

به عبارتی طغیانِ اجتماعی، زندگی سونیا را برهم می‌زند. او که می‌توانست هنرمندی بزرگ باشد، اکنون نوازنده‌ای بینوا و بیچاره در گوشه‌ی متروک و تاریک است که هنرش وسیله‌ای شده تا معیشت روزانه‌اش را مهیا کند و لقمه‌نانی به دست بیاورد.

سونیا شاهد عینی زندگی ماریاست. زندگی‌ای که حسرت او را برمی‌انگیزاند. گویا سونیا با کندوکاو در زندگی ماریا دنبال نسخه‌ی بهتر و پذیرفته‌ی خودش می‌گردد. نسخه‌ای که از به دست آوردن آن عاجز است و آن قدر از او دور است که گاهی دوست دارد دست‌کم زندگی ماریا را مختل کند ولی حتی در آن هم درمانده و ناتوان است. ولی آیا سونیا قرار است همواره در سایه بماند و هرگز دیده نشود؟

این رمان کوچک فشرده و زیبا که در سال ۱۹۳۶ نوشته شد، برای اولین بار تقریباً پنجاه سال پس از نگارش در آمریکا منتشر شد. از این داستان، اقتباسی فرانسوی به نام «همراهان» (L’Accompagnatrice) یا «همنواز» به کارگردانی کلود میلر در سال ۱۹۹۲ منتشر شد و رومن بورینگر، یلنا سافونووا و ریچارد بورینگر در آن ایفای نقش کردند.

بیماری سیاه در دل برلیان

داستان «بیماری سیاه»، داستان مردی به نام یوگنی پتروویچ است. مهاجری روس که در شهر پاریس زندگی می‌کند. یک جفت گوشواره‌ی عتیقه، تنها اندوخته‌اش را در بانک رهنی به گرو گذاشته شده است که با آن قصد دارد پاریس را ترک کرده و به شیکاگو نقل مکان کند. در واقع قرار است در شیکاگو نزد فردی به نام روژین برود. ولی هنگام فروش گوشواره، متوجه می‌شود بیماری سیاه (نوعی بیماری که در سنگ‌هایی مثل برلیان نفود می‌کند) در دل یکی از لنگه‌های گوشواره نفوذ کرده است. گوشواره‌ای که روزی ارزش زیادی داشت و حالا با نفوذ بیماری از ارزش آن کاسته شده است.

این روند در گوشواره گویی در واقعیت روایت خود راوی است. یا در نگاه کلان‌تر شاید همان جامعه‌ای باشد که روزی یوگنی پتروویچ با امید و آرزو در آن می‌زیسته ولی شرایط حاکم در جامعه‌اش او را وادار به مهاجرت کرده است. یا شاید هم این بیماری سیاه در جانِ روسیه مخفی بوده و اکنون پس از سال‌ها فرصت پیدا کرده ظاهر شود و سرگردانی یوگنی پتروویچ ثمره‌ی بروز همین بیماری دردناک و لاعلاج است. سرگردانی‌ای که احساس ارزشمندی را از او گرفته و حتی از برقراری یک رابطه‌ی ثابت و پایدار درمانده است. او مدام از شیکاگو حرف می‌زند و در آخر این سوال پیش می‌آید که آیا روژین در نهایت التیام‌بخش بیماری او می‌شود؟

 

ساده، روان و هولناک

سخن آخر اینکه زبان «نینا بربروا» ساده، روان، بدون پیچیدگی است. در همین راستا روایتش خطی، کلاسیک و بدون ابهام است. ولی با همین ویژگی‌های روایی ساده داستان‌هایی گیرا و در حین حال هولناک (در معنا و مفهوم) را بیان می‌کند. اتفاقات و تصویرهای روشن و واضحی را در مقابل دیدگان خواننده پرورش می‌دهد که مهارت نویسنده را قابل ستایش کرده و باب تفکری اندوهناک را در برابر مخاطب باز می‌کند. همانند دیدن فرو ریختن بهمنی در پشت پنجره در خانه‌ای گرم.

کتاب «نوازنده‌ی همراه و بیماری سیاه»، با ترجمه‌ی زنده‌یاد سروژ استپانیان و چاپ زیبای انتشارات کارنامه، شروع خوبی برای آشنایی با دنیای داستانی این نویسنده است. کتاب صوتی هر دو داستان را هم می‌توانید در سایت یا اپلیکیشن کتاب گویای ایرانصدا به صورت رایگان بشنوید.

Komod 67 Navazandeh Hamrah Nina Berberova 2