هفتبرکه: از روزگاری که حاج زینل صمیمی کوچه به کوچه میگشت، شهرت «شاتم باکله» برای او مانده است. شاتم باکله در ۷۸ سالگی دیگر توان و حوصلهی سالهای پیش را ندارد، ولی هنوز درِ مغازهی خانگی او هر ساعتی که در بزنند، به روی همشهریان باز است و او و همسرش چراغِ قدیمیترین پاتوق شبانهی گراش را روشن نگه داشتهاند.
خال زینل در مورد شروع کارش میگوید: «از هفتسالگی در بحرین کار میکردم و آنجا هم کارم همین پختن و فروختن نخود بود. بعد آمدم گراش و کار بنایی میکردم. یک روز دیر سر کار رفتم و گفتند دیگر نیا. من هم رفتم تیلک، زودپز و کاسه برای نخود خریدم و ۳۵ سال در کوچهها جار میکشیدم.»
اوایل دهه شصت، حاج زینل از همسایگی پیر پنهان به شهرک تازه تاسیس شهید دستغیب یا بنیاد بلئر آمد و کمکم یکی از اتاقهای همین خانه شد: «دکو شاتم باکله».
بسته به فصل، کار خال زینل چه در زمان دورهگردی و چه بعد در مغازهاش، فروش نخود، باقلا، کِوِئت (انجیر کوهی)، شلغم، چغندر، انگوز (آنغوزه) بود. میگوید: «آن زمان کاسه دو قرون (ریال) و سه قرون و پنج قرون میفروختم.» اما چند سالی است که دست از کوهنوردی برداشته است و منوی شاتم باکله به نخود محدود شده است. هر چند خبری از باقلا نیست اما برند «شاتم باکله» روی میزبانِ دوستداشتنیِ جوانها مانده است.
الان گروه اصلی مشتریان شاتم باکله، میانسالانی هستند که به جای کافیشاپ به سراغ شاتم باکله میآیند و به یاد سالهای نوجوانی روی گلیم مینشینند و نخود داغ و نوشابه تگری میزنند. میگوید: «به جز گراش، از لار و خور و اوز هم مشتری دارم.»
خانوادهها یا زنان و دختران بیش ترجیح میدهند که نخود خود را در ظرفِ یک بار مصرف بردارند و بروند در یک گوشهی دیگر شهر. خال زینل میگوید: «چهار پنج سال قبل به پیشنهاد برادرم، ظروف یک بار مصرف را با ظروف گیاهی تغییر دادم.» هر چند همه مشتریان شاتم باکله میدانند صدای برخورد قاشق فلزی با کاسهی استیل، بخشی از مزهی نخود است.
برخلاف خیلی از گراشیها، حاج زینل در این سن اهل دود و قلیان نیست. میگوید: «فقط توی هشتسالگی توی بحرین یک نفس کشیدم و دیگر هیچ وقت نکشیدهام.»
به جز حاج زینل که این اتاق-مغازه پاتوق همیشگیاش است، پشت صحنه بخشی از کارها دست همسرش بیبی پرچمی است. حاصل زندگی آنها ۱۲ فرزند بوده که یکی را به جبهه و جنگ بخشیده و شهید شده و دیگری در یکسالگی فوت کرده است. ۵ پسر و ۵ دخترشان را از درآمد این مغازهی کوچک در گوشهی سمت راست خانهاش به نتیجه رسانده و بزرگ کردهاند. سالها این دو نفر مغازه را میچرخاندهاند، اما الان اوضاع کمی فرق کرده است. حاج زینل کمی ناتوان و خسته شده است و همسرش بیشتر بار مغازهشان را به دوش میکشد.
بیبی پرچمی با خوشرویی همیشگیاش در جواب سوالی که از او میپرسم میگوید: «کاسبیمو، چِه اِئکه، چِه اَنکه»؛ یعنی کاسبیمان چه آنجا که منظورش خانهی قبلیشان کنار پیر پنهان، و چه الان که در بلوار جانبازان است، یکی بوده است، همان نخود، باقله و پپسی شیشهای.
مغازه به حیاط خانهشان در دارد و باعث شده کسبوکارشان دوتایی بشود و در نبود حاج زینل، همسرش هم بتواند آن را اداره بکند.
حاج زینل دیگر آن حوصلهی همیشگی اش را ندارد. چرایش را از همسرش میپرسم. میگوید: «الان دِگه چُن کدیم نی، نِه مَجا مَچی شُئه، دِگه کَم دائن، حالا هرچی ریزیاِن». (الان دیگر مثل قدیم نیست و همهچی خیلی راحت در دسترس است و مشتری کم شده است و هر چی روزیمان است.)
گوشهای از مغازهی مستطیلی شکلاش رخت خواب سادهای پهن است. کسی که ۴۰ سال همدم گاز کوچک گوشه مغازه و چند قفسه از چیپس و پفک و نوشابه بوده است، برایش کمی سخت است دل کندن از آن. همسرش میگوید این روزها اصلا از اینجا دل نمیکند و تمام وقت را اینجا میگذراند و به سمت خانه نمیآید.
بیبی پرچمی صحبت را به سمت فرزند شهیدش میبرد. شهید علی صمیمی از ۱۳ سالگی به مدرسه میرود و بعد جنگ و جبهه. میگوید: «اول رفت زیارت امام رضا(ع). بعد از هفت روز زیارت به من گفت که اگر عملیات است، برنمیگردم و اگر عملیات نبود برمیگردم و داماد میشوم. در عملیات کربلای ۵ به جای رخت دامادی کفن به تناش رفت.»
قدیم رونق کسبوکارشان بیشتر بود، مردم سفارش روضه و مراسمهایشان را به آنها میسپردند. حالا دیگر آن توان همیشگی را ندارند و سفارش نمیگیرند. میگوید :«حالا دِگه پا مونیسن وِختِ که عمل مُوکه دِگه بَتر». (الان پا نداریم (توان نداریم) و وقتی عمل کردیم، بدتر هم شده.)
کار شاتم باکله و بانو آنقدر که فکر میکنید راحت نیست و خیلی از افراد فقط برای اذیت به آنها سر میزنند. بیبی پرچمی حرف از آدمهایی میزند که خرید میکنند و نداشتن پول را بهانه میکنند و میروند که پول بیاورند و خب برگشتی هم ندارند؛ یا موقعی که حاج زینل در مغازه خواب است میآیند چیزی برمیدارند و میروند. ولی به نظرم الان دیگر کار آن آدمها سخت شده است چون دوربین مداربسته مغازه شاتم باکله همیشه روشن است.
«دکون شاتم باکله» هر چند جنس زیادی ندارد اما برای گراشیها پر از نوستالژی است و آدمها نه به خاطر نخود که به هوای خاطره به آن سر میزنند.
عبدالرضا فعلی
۵ دی ۱۴۰۲
زنده به انشاالله…
یادش بخیر محله برا تو زمستون چه حالی میکردیم با صدای شاتم باکله ، های نخود پخته ….
اهورامزدا پشت و پناهش باشه🙏