هفتبرکه – فاطمه یوسفی: پیرمرد با لبخند بهانه میآورد که ممکن است اگر وارد آفتابه شود، نتواند از آن بیرون بیاید؛ اما آخر سر بلند میشود و با نوای آهنگین میخواند: «میخوام برم تو آفتابه!» حالا را نبینید که با بیش از ۹۰ سال سن، قدش خمیده است. ممد کرم زمانی چنان معرکهگیری میکرد که ساعتها کسی چشم از او برنمیداشت.
سیزده فرودین پارسال عکسی از اجرای محمد کرم و دوستانش در یک جمع خانوادگی در صحرا منتشر کردیم. در ادامه مشخص شد که این عکس را خلیل جباری از اجرای دنگ در باغ پدرش مرحوم حاج رحمت گرفته است (در هفتبرکه). مناسبت روز جهانی تئاتر امسال (روز ۷ فروردین) هم مزید بر علت شد تا به سراغ محمد دمساز یا آنطور که همه میگویند ممد کرم برویم.
شوخ و طناز مثل ممد کرم
همکارم آدرس خانهی ممد کرم را برایم واتساپ کرده است. کوچه شماره ۳، پشت استادیوم. وارد خانهاش میشویم. همسر و دخترانش در ورودی خانه کوچکشان با سلام و صلوات به استقبالمان آمدهاند. اولین بار بود که آهنخانم، همسر ممد کرم را میدیدم اما به رسم سلام و احوالپرسی قدیمی، گرم و خوشرو، دستانم را میبوسد و دستانش را میبوسم. ذکر صلوات از دهنش نمیافتد. وارد اتاق شدیم. بساط چایی و میوه جور است. زیرسیگاری فشاری استیل قدیمی که روی طاقچه کنار گلدانهای زرد گذاشته شده است، نگاهم را خیره میکند. پیرمرد روی نیالی، گرم صحبت با اعضای خانوادهاش است.
فضای خانه و آدمهایش، کودکیام را بیدار کرده و حالا در ذهنم بازیگوشی میکند. فضا آن قدر صمیمی است که من ترجیح میدهم به جای مشهدی محمد دمساز، مثل همه مردم بگویم «ممد کرم».
سرگرم کردن آدمها و خاطره ساختن کار آسانی نیست. یعنی درستش این است که یک مهارت محسوب میشود و کسی که میخواهد وارد این کار شود باید هنرش را داشته باشد. به خصوص وقتی ابزارها و شرایط برای انجام این کار هم محدود باشد.
مش ممد مجلسهای عروسی و جشنهای زیادی را با خلاقیت و ترفندهایش برای سرگرم کردن آدمها گرم نگه داشته است و خوب از پس ایفای نقشش برآمده است. از سیاه کردن و ماستی کردن صورت مهمانها گرفته تا اجرای نمایش و سرود و حرکات موزون و طنز. همین است که اسمش گره خورده به بخشی از خاطرات خوش گراشیها. همین چند دهه قبل او به عنوان فردی شناخته شده پای ثابت مجالس جشن در گراش بود تا اوقات خوشی را در دورهمیها رقم بزند. بیتردید او یک هنرمند است، هر چقدر هم خیلی هنر او را جدی نگیرند و فکر میکنند «فقط دَنگ در اردایی».
دو نفر دیگر از دوستانش هم به جمع اضافه میشوند و دیگر تکیهگاهی خالی در چهار طرف دیوار اتاق باقی نمیماند. عکسهای سیاه و سفید بین حاضرین دست به دست میشود. در یکی از عکسها مردم با چهرهای شوخ و چشمانی خندان در میدانی در شهر دور تا دور ممد کرم که لباس محلی پوشیده و نقابی به چهره دارد ایستادهاند.
۳۰ساله بودم که دنگ یاد گرفتم
میگوید: «۳۰ ساله بودم که دنگ در آوردن و سرگرم کردن مردم را یاد گرفتم. یادم است اولین بار در مراسمی یک غیر گراشی نمایشی اجرا کرد و مردم حسابی خوششان آمد و بعد از آن من یاد گرفتم چگونه دنگ در بیاورم. البته او دنگ درآوردن را زیاد بلد نبود. هر چند که من از او تقلید کردم اما مهارت من در اجرای بازیها و نمایشهای میدانی و سیاهبازی بیشتر بود.»
و باز تاکید میکند: «او زیاد بلد نبود.» با این تاکید، همه به خنده میافتند. گذر زمان، لحن طنز و شوخ طبعانهش را از او نگرفته است. اما برای این که نشان دهد در سن ۹۲ سالگی هنوز هم کاربلد است، از جایش بلند میشود، وسط اتاق میایستد و قر ریزی به کمرش میدهد و با صدای لرزان و بلند میخواند: «میخوام برم تو آفتابه!» و از ما میخواهد که او را همراهی کنیم و جواب بدهیم: «چطور میری تو آفتابه؟» با ملودی آرام، حرکات و رفت و آمدهایش از این سمت اتاق به آن سمت اتاق، همهی حواس جمع حاضر را میدزد و ادامه میدهد: «با سر میرم تو آفتابه / آفتابه لولش باریکه / آفتابه تنگ و تاریکه/ با پا میرم تو آفتابه/ چطور میری تو آفتابه؟»
همان طور که غرق در تماشایش هستیم برمیگردد و سر جایش روی نیالی و کنار استکان و نعلبکی چای مینشیند، و داستان زندگیش را برایمان تعریف میکند: «در کودکیام مدرسه و مکتب نرفتم. کلا سه شب مکتب رفتم و هیچ سوادی ندارم ولی وقتی بخواهم امضا بزنم بلدم اسمم را بنویسم.»
عاشق دختر همسایه ۱۱ساله
محمد کرم ۲۲ ساله که بود عاشق دختر همسایهی روبهروی خانهشان شد. آهن خانم. میگوید: «در کوچه میدیدمش و عاشقش شدم. آن موقع ۱۱ ساله بود.» و مش ممد میگوید: «زنم داشت در کوچه بازی میکرد. به او گفتند قرار است عروس شوی. یکدفعه وسط کوچه از شرم فرار کرد.»
با خنده به سمت زنش نگاه میکند و میگوید: «آن زمان رسم نبود که به دختر بگویند برایت خواستگار آمده او را میخواهی یا نه. پدرزنم یک شناسنامه پاره بهم داد که مال زنم بود. در واقع گفت ببر پیش سید رسول معصومی تا خطبه عقد را بخواند. برای خطبه خواندن هم زنم را نبردم. رفتم گفتم میخواهم زن بگیرم و اسمش را نوشتند توی شناسنامهام.»
میگوید: «روز عروسی زنم از بس قدش کوتاه بود، کسی نمیتوانست او را ببیند. آمدند و عروس را گذاشتند روی کَت (میز چوبی که حالت کمد قدیمی داشت) تا همه بتوانند عروس را ببینند. و حالا ثمرهی زندگیمان، پنج دختر و یک پسر و ده نوه است.»
از ۸سالگی رفتم دبی و بحرین و …
او هم برای کسب روزی و درآمد راه دور و دراز و پیچیدهای را پشت سر گذاشته است. میگوید: «کار کردن را اول از دبی شروع کردم، هشت ساله بودم که بابام من را فرستاد دبی. آن زمان دبی برق نبود. مثل همه مردان گراشی که آن موقع میرفتند کشورهای خلیج، کارم مغازهداری بود. دو سال آنجا کار کردم به ۲ هزار تومان. و بعد برای کار کردن به بحرین، کویت، قطر هم رفتم.»
اما هیچ جا برای او وطن نمیشد. این شد که به گراش برگشت: «برگشتم گراش. با خشکشویی شروع کردم. در واقع اولین خشکشویی گراش بودم. بعد مدتی خِشتزنی، بنایی و سیمانکاری را هم امتحان کردم. در دورهای هم طباخی انجام میدادم. در مسجد رئیس برای پذیرایی جشنهای عروسیها طباخی میکردم اما بعد از این که سکته کردم، دکتر گفت باید از دود و آشپزی دوری کنم و این شد که آن را هم کنار گذاشتم. چون شغل پدرم دیشابپزی بود دستی هم به آتش این شغل زدم و بعد از آن در این شغل ماندم. دیشابپزی فصلی بود و دو ماه پاییز انجام میدادم. اما به خاطر محدودیتی که در جا و مکان داشتیم آن را منتقل کردیم به صحرا ولی به خاطر کهولت سن به اصرار بچهها این شغل را هم گذاشتم کنار.»
اما چیزی که از دوران جوانی و ۳۰ سالگیاش تا به امروز برای او همیشه ثابت باقی مانده و شخصیت محمد کرم را شکل داده و چهرهی معروفی از او در شهر ساخته است، هنری است که در اجرای نمایش، سیاهبازی و سرگرم کردن مردم داشته و دارد.
جمع پر از همهمه شده و هر کسی در حال گفتن از خاطراتش با بغل دستی خود است. میوهها را به مهمانان تعارف میکنند.
از جمعهای دوستانه تا جشنهای خیابانی
همانطور که در جمع هستم، بر حسب عادت گوشیام را باز میکنم و کلمهی نمایش میدانی را سرچ میکنم. در تعریف این نمایش آمده است: «نمایش میدانی نمایشی است که بازیگران در مهمانیها و عروسیها، تئاترهایی برای عموم اجرا میکردند. در این نمایشهای سنتی، معمولا افرادی کارهای خندهدار انجام میدهند و موسیقی و حرکات موزون بخشهای مهمی از این نمایش هستند.»
یکی از برنامههای خونه کدیم ۴ در روز هشتم فروردین سال ۱۳۹۸ احیای نمایش دنگ بود. ممد کرم، حاج محمدعلی جباری و حاج احمد خورشیدی به گروهی از بازیگران نمایش گراش کمک کرده بودند تا به اجرای نمایش دنگ در حیاط خانه تاریخی محسنزاده بپردازند و از این طریق، خاطرهی دنگ در آوردن خودشان را برای جوانترها زنده کنند (خبر در هفتبرکه).
در این شوخیها و دنگ در آوردنها، ممد کرم ستاره اصلی بود اما دوستان و همدستانی هم داشت. «حاج رحمت جباری همیشه مشوق و پشتیبان و سرگروه ما بود.» برای نمایشها هم از قبل با بعضی مثل حاج غلامحسین شیخی، حاج احمد خورشیدی، حاج بهزاد جهاندیده و حاج حسن زارعی همدست میشدند. کار آنها از شوخی در جمعهای دوستانه شروع شد و کمکم به اجرا در مراسمهای رسمی هم کشید.
کاری که محمد دمساز انجام میدهد نوعی نمایش روحوضی است. او یکی از قدیمیترین بازیگرهای گراشی است که در دوران طلایی خودش، هنرش آن قدر به دل مردم نشست که عدهای دنبالهرو کارش شدند و با او در مراسمها همکاری میکردند. و بعضیها به تقلید از او به صورت مستقل این هنر را ادامه دادند و بساط سرگرمی و تفریح را در جشنها و مراسمها جور کردند.
میگوید: «در اکثر عروسیها چه ناساگ و چه بلئلز دعوت میشدم. و دلیل اصلی آن این بود که میخواستند برایشان دنگ در بیاورم. درست بعد از این که مهمانها با کباب پذیرایی شدند، برنامه را شروع میکردیم. میزبانها رو به مهمانها میگفتند، بمانید که ممد کرم میخواهد دنگ در بیاورد و آنها هم میماندند. معمولا تا ساعت ۱۲ و یا ۱ و هر زمان که جمع کشش داشت، نمایش را ادامه میدادیم. و بعد از آن نوبت به بازی میرسید. البته دنگ درآوردن فقط مختص عروسی نماند و پای آن به همه جشنها باز شد. جشن نوروز، ختنهسوری، جشن تکلیف و هر دورهمی دوستانهای که در صحرا داشتیم. انگار اگر دنگ نبود، جشنمان جشن نبود.»
میپرسیم به ازای هنری که در سرگرم کردن آدمها داشتید، هزینهای هم میگرفتید؟ جواب میدهد: «برای پول نبود. فقط کاری میکردیم که مردم شاد باشند. گاهی اوقات البته صاحبان مجالس سیخ کباب بیشتری برای ما کنار میگذاشتند.»
مردم را سیاه و سفید میکردیم
ممد کرم با تماشاچیانش هم شوخی داشت و بر حسب تشخیص خودش، گاهی صورتشان را سیاه و گاهی سفید میکرد. میگوید: «از بین جمعیتی که مشغول دیدن دنگ بودند، چند نفر را انتخاب میکردم و گاهی اوقات آن چند نفر خودشان داوطلب میشدند و بعد به سمتشان میرفتم و با شوخی و ادا و اطوار حواسشان را پرت میکردم. بهشان میگفتم چرا چشمت بازه و میرفتم و با دستانم چشمانشان را میبستم بعد همان موقع یا با پلاستیک ماستی که در جیبم میگذاشتم رویشان را سفید میکردم و یا با دوده (دیدُمه) دیگ سیاه، رویشان را سیاه میکردم. گاهی اوقات هم آب خورشت به صورتشان میمالیدم. البته آن موقع جنبهی این شوخیها را داشتند.»
بازی دیگری که ممد کرم سر تماشاچیانش درمیآورد برای آنها خسارت مالی هم داشت. میگوید: «یک نفر را انتخاب میکردم و میگفتم میخواهم با جادو خوابت کنم و شرطش این است که این سنگ را در جیبت بگذاری بعد چشمانش را که میبست سنگ دیگری به سنگی که در جیب لباس فرد بود آن قدر فشار میدادم تا لباسش پاره میشد. و بعد دست از سرش برمیداشتم.»
پسرش که در کنارش نشسته است میگوید: «بابا همه ادا و لباسهایش مال خودش بود. یعنی خودش طراح لباس بود، خودش نویسنده و کارگردان نمایشهایش بود و ابتکار زیادی در طراحی و برنامهریزی کارهایش داشت. مثلا با لوله پولیکا دوربین برای خودش ساخته بود و یا به یک کلاه لامپ چسبانده بود و در نمایشهایش از آن استفاده میکرد.»
معروفترین اجرا: شکارچی
صحبتهای پسرش که به اینجا رسید، ممد کرم از معروفترین نمایشش برای ما میگوید: «معروفترین اجرا، شکارچی بود. ایام نوروز بعد از این که در صحرا، سال را تحویل میکردیم، نمایش را از دشت خودمان شروع میکردیم. شلوار پای یک خر میکردیم و پشت سر او با تنبک و دست و کل و شبا و خواندن شعر محلی، راه میافتادیم تا به صحرای حاجی رحمت میرسیدیم. مسیر حسابی پر از جمعیت بود. حتی لاریها هم میآمدند و مینشستند. و درست در صحرای حاجی رحمت که از همه جا شلوغتر بود میایستادیم و دنگ در میآوردیم. حاج عباس کامیاب و حاجی بهزاد نقش اِشکال را بازی میکردند و من نقش شکارچی. با چوب و چند وسیله دیگر تفنگ ساخته بودم و برای در آوردن صدای تفنگ، قلیان شکستهای را روی زمین پرت میکردم و با صدای شکستن قلیان، اشکالها میافتادند روی زمین. یک پوست به شکل کلاه و یک لباس محلی هم از یک آشنا هدیه گرفتم که در بیشتر نمایشهایم از آن استفاده میکردم.»
کار من دیو است و وارونه
همراه با دنگ و رقص و شوخی باید بازی را هم فراموش نکرد. قدیمیترها یادشان است که بازیها هم پای ثابت جشنها بود. وقتی از او میخواهیم از بازیها هم برایمان حرف بزند، ممد کرم آقایان حاضر را دعوت میکند تا یک دایره تشکیل دهند. و از پسرش میخواهد یک پتو بیاورد تا بازی را شروع کنند. قواعد بازی را به شکل یک شعر توضیح میدهد.
کار من دیو است و وارونه / اگر گفتم شل کن سفت کن / اگر گفتم سفت کن شل کن. هر کدام از افراد گوشهای از پتو را میگیرند و بازی شروع میشود. کسی که نتواند برعکس دستور عمل کند، بازنده است. این دو دستور آن قدر پشت سر هم تکرار شد تا بالاخره یکی از بازیکنان گیج شد و بازی را باخت.
سر و نیم تنهی او را به زیر پتو بردند و بقیه شَلَپ شَلَپ به او میزدند و میخواندند: «گاو زرد شیخ حسین / شز تم اوسه، غیگ شز اوسه / دست کی بالا؟» و آن وقت فرد بازنده و کتک خورده باید حدس میزد که از طرف چه کسی کتک خورده است.
شب به نیمه نزدیک میشود و ممد کرم هنوز بازیهای قدیمی دیگری هم بلد است. برای این که در وقت صرفهجویی شود او به خواندن شعرهای نوستالوژیک این بازیهای محلی بسنده میکند.
بازی «آ خدا زمین / اَنک و دونَک و چالی چَمپَل / اَئن و معئن و فنگلو و فیش.» یا بازی معروف «اندر اندرونه / تاسک پس کونه» و همچنین بازی «اَسَمکِ، دُم دُمکِ / شاخَتِن مثل بَکِ / نِه شیر اَخا نه پستونکِ / راس اَچه تک آوو دوزَکِ.» بیشتر این بازیها را حدود ۲۰ سال پیش محمدحسن روستایی در کتاب «بازیهای محلی گراش» جمعآوری و ثبت کرده است.
تفریح، نیاز انسانها است که نه سن و سال میشناسد و نه زمان و مکان. برای هضم مشغولیتهای تکراری و روزمرهگیها، ما انسانها به خوشگذرانی و سرگرمی احتیاج داریم. شاید زرق و برقها و تنوع انواع تفریحات و سرگرمیهایی که در عصر حاضر داریم قدرت انتخاب را برای ما ناممکن کرده است و این گزینههای متنوع کار ما را سخت کرده باشد و باعث شده نتوانیم سرگرمی مناسب با علایق و روحیات خود را پیدا کنیم. اما همچنان بهترین انتخابی که میتوانیم داشته باشیم، لذت بردن است.
انگار قرار نیست شور و اشتیاق از چهرهی ممد کرم و خانوادهاش پاک شود. آنها هنوز هم آماده گفتگو و پذیرایی از مهمان هستند. اما ساعت رفتن است.
کهولت سن، سر ممد کرم دَنگ در آورده و غول چراغ جادوی ما انگار در آفتابهی زندگیش گیر افتاده است. او میگوید: «تا قبل از کرونا بیرون میرفتم، حتی پیاده تا صحرا هم میرفتم و در شهر رفت و آمد داشتم. ولی به خاطر کرونا دیگر بیرون نمیروم و چند سال است خانه هستم. مشکل بینایی هم دارم و این موضوع خانهنشینترم کرده است. تنها گاهی تا منزل فرزندان و اقوام میروم. دوران اجرا برای دورهمیها و مهمانیهای شلوغ برای من تمام شده است اما هنوز هم در جمع خانواده و برای فرزندان و نوههایم سعی میکنم ممد کرم شوخ و شیطان بمانم.»
مطالب مرتبط: