هفتبرکه – مبینا پزشک: در روزگاری که تکنولوژی زندگی را اینقدر آسان نکرده بود، گاهی داشتن یک نام و نشان، خود داستانی داشت. تصور کنید سالها پیش در دوران پدربزرگها و مادربزرگها، گرفتن یک شناسنامه چقدر سخت بود. نه خبری از ثبتنامهای آنلاین بود و نه ادارههای ثبت احوال مجهّز. باید راه زیادی را طی میکردند، از هفتخان رستم میگذشتند تا بالاخره یک تکهکاغذ به دستشان برسد که اسم و رسمشان را برای همیشه ثبت کند. اما حالا، نامها فقط یک علامت نیستند، بلکه نشانهای از هویت و حتی سرنوشت یک خانوادهاند.
من در زندگی متوجه شدم که چطور یک نام خانوادگی میتواند مسیری را مشخص کند و گاهی انتظارهایی به وجود آورد. تابهحال برایتان پیش آمده که نام خانوادگیتان هویتی فراتر از خودتان داشته باشد؟ انگار قبل از اینکه بخواهید کاری انجام دهید، فامیلیتان همه کارها را کرده باشد.
برای من «پزشک» بودن دقیقاً همینطور است؛ یک ماجرای پر از خنده، سوءتفاهم و البته یک جور حس مسئولیت ناخواسته! تجربه من از این موضوع با یک گفتوگوی دوستانه شروع شده و به خاطرهای عمیقتر از پدرم گره خورده است.
مگر میشود درسنخوانده دکتر باشی؟
سال ۱۴۰۰، در یکی از دورههای آموزشی شیراز، وقتی اسم و فامیلم را گفتم، یکی از دوستان جدیدم که در رشته تجربی مشغول به تحصیل بود با لبخند گفت: «خوش به حالت! تو اصلاً لازم نیست که سختی رشته تجربی را تحمّل کنی، بدون اینکه رشته پزشکی را بخوانی، به تو میگویند پزشک!»
راستش را بخواهید، این حرف مرا به خنده آورد و البته کمی مرا به فکر فرو برد. انگار نامخانوادگیام یک جور کارت ویزیت ناگفته بود. اما اصل ماجرا عمیقتر از این حرفهاست. پدرم که هرگز لباس پزشکی را نپوشیده است، همیشه با لبخندی میگوید: «ما خدادادی پزشک هستیم، اما متاسفانه هیچیک از این پزشکهای خدادادی در راه پزشکی قدم برنداشتهاند.»
یا آرزوی پزشکی یا خوششانسی
تا جایی که پرسوجو کردهام، فامیل پزشک ریشه واضحی ندارد، اما در نهایت به دو حدس رسیدهایم: اولین حدس این است که شاید اجداد ما زمانی که نام فامیلی را برای خاندان خود انتخاب میکردند، آرزو داشتند که شفادهنده باشند و این آرزو با تحصیل در رشته پزشکی محقق میشود. حدس دوم این است که شاید انتخاب این فامیلی کاملا اتفاقی و از روی خوششانسی بوده است.
خلاصه اینکه چه یک آرزوی قدیمی باشد چه یک شانس خوب؛ فامیل پزشک برای ما بسیار محترم و ارزشمند است.
خاطرهای از پزشک پدر
هر زمان که پسرهای فامیل آمادهی رفتن به سربازی میشوند، پدرم همان شب از دوران سربازیاش تجدید خاطره میکند و از ماجرای پزشک بودنش در پادگان حرف میزند. در یکی از این شبها توضیح داد: «محل خدمت سربازی من شهر دهلران در سال ۱۳۷۸ بود. درست جلوی ورودی پادگان، جمعیت زیادی از سربازها به شکل نامنظمی جمع شده بودند، اما من نمیدانستم که دلیل تجمع سربازها چیست. همان روز به دلیل علاقه بسیار زیاد به آشپزی، در آشپزخانه پادگان مشغول به کار شدم. یکی از همخدمتیهایم با تعجب گفت: «وقتی که اسامی افراد اعزامی به این پادگان را اعلام کردند، گفتند که یک سرباز پزشک هم قرار است بیاید. چطوری دکتر هستی اما آمدی سربازی و سر از آشپزخانه در آوردی؟» و پدرم در جواب میگوید: «فامیل من پزشکه. محمدجواد پزشک هستم.»
هفتبرکه: امروز ۲۰ مرداد سالروز اجباری شدن نام خانوادگی است. به همین بهانه، دوباره هشتگ #فامیلینیا را که به داستان خانوادهها (نامشان، ارتباطاشان، خصوصیاتشان و…) اختصاص دارد، راه بیندازیم. اگر فامیل شما هم قصهای شنیدنی دارد به هفت برکه اطلاع دهید یا برایمان بنویسید.