بستن

خبرنگار فراموش شده، سوژه می‌شود

هفت‌برکه – فاطمه ابراهیمی: «گیرنده: صدا و سیمای مرکز فارس» و «فرستنده:خبرنگار گراش» این جمله به اضافه‌ی عنوان فیلم، مثلا افتتاح مراسم شهرداری گراش با حضور استاندار را روی نوار ویدئویی بزرگ می‌نوشتم و می‌دادم دست اتوبوس تا برساند شیراز. این فیلم به خاطر کیفیت تصاویر ممکن بود پخش بشود و یا اصلا پخش نشود.

روبه‌روی عبدالحمید حسن‌زاده نشسته‌ام تا از خبرنگاری در چهل سال پیش بگوید: «ما از نظر تکنولوژی هیچی نداشتیم. نه تلفنی، نه موبایلی و نه دوربینی. انعکاس خبرها به دفتر صدا و سیمای شیراز به صورت تلفنی بود. و آن هم تنها تلفن اداره مخابرات که فقط از صبح تا ظهر در دسترس خبرنگار بود.»

 

 

خواجه‌پور اولین خبرنگار گراش بود

حمید حسن‌زاده را بیشتر به عنوان رییس سابق مخابرات گراش می‌شناسند. این سمت به او کمک می‌کرد که کار خبرنگاری را راحت‌تر انجام دهد: «غلامرضا خواجه‌پور اولین خبرنگار صدا و سیما در گراش بود. آن زمان، سال پنجاه و هشت، من رئیس جهاد سازندگی بودم. اکثرا خبرهای جهاد بود که من به غلامرضا منتقل می‌کردم و خبرنگار گراشی به صورت تلفنی برای منشی صدا وسیما می‌خواند. در بخش خبری که از تلویزیون پخش می‌شد به صورت متنی، مجری خبر یادداشت شده را می‌خواند. بعد از اینکه آقای خواجه‌پور به شیراز رفت، گراش خبرنگار نداشت. من به خاطر علاقه‌ام شدم خبرنگار افتخاری گراش. از جهاد سازندگی به مخابرات رفتم و شدم کارمند رسمی این اداره. این سِمت کمک حال من بود برای انتقال راحت‌تر خبرها. چون تلفن در دسترسم بود و هر ساعت از شبانه روز که لازم بود می‌توانستم خبرها را بفرستم.»

حسن‌زاده می‌گوید: «اوایل کارم، با روی کار آمدن نماز جمعه، انعکاس خطبه‌های نماز جمعه شده بود راس خبرها. من در نماز جمعه حضور پیدا می‌کردم و قسمت‌های مهم سخنان امام جمعه را یادداشت می‌کردم و صبح شنبه به صورت تلفنی برای دفتر خبر شیراز می‌خواندم و ‌آن‌ها صدای مرا ضبط می‌کردند و فرداشب صدای ضبط شده‌ام از رادیو پخش می‌شد. پخش خطبه‌ها یک مزیت خیلی مهم داشت و آن این بود که اگر شهر مشکلاتی داشت، به محض پخش اخبار نماز جمعه، مسئولین خود را موظف می‌دانستند که همان مشکل را در اسرع وقت حل کنند. کمتر از یک سال از شروع فعالیتم در این حرفه، جنگ شد. خبرهای من شده بود اعزام نیروها به مناطق عملیاتی و یا شهادت و تشییع و تدفین شهدا.»

تنها با علاقه کار می‌کردیم

خبر شهادت رفقا، تلخ‌ترین اخباری بود که من با گریه خواندم. حمید حسن‌زاده، سوژه‌ی شصت و دو ساله من، دومین خبرنگار گراش، روی صندلی کنار من نشسته است. نگاهم می‌کند و می‌گوید: «من در شرایطی کار کردم که خیلی سخت بود. از خبرهای تصویری که برای فیلمبرداری‌اش باید می‌گشتیم و یکی را پیدا می‌کردیم که دوربین داشته باشد و از مراسمی که می‌خواستیم فیلم بگیرد بگیر تا پیاده کردنش روی نوار ویدئویی و فرستادن فیلم به شیراز. مثل الان نبود که با یک گوشی موبایل بتوانی همه کار کنی. از تصویر تا تدوین.»

حمید حسن زاده دلش پر است. حق هم دارد. از فراموش شدنش دلگیر است. می‌گوید: «اگر نمی‌دانند که من هم یک روزی خبرنگار این شهر بودم بروند بپرسند تا بدانند. اگر هم می‌دانند و گاهی ما را به دعوت نمی‌پذیرند باید بگویم زیبا نیست. درست است از آن روزها خیلی وقت می‌گذرد ولی آدمی گاهی وقت‌ها نیاز دارد در خاطرات، زنده بماند.»

آقای حسن‌زاده همچنان عاشق نوشتن و خبرنگاری است. «یادم هست وقتی خبری از گراش در تلویزیون خوانده می‌شد فضای خاصی بین مردم شهر حاکم میشد. خوشحالی از حرف‌هایشان می‌بارید. ولی هم غلامرضا خواجه‌پور و هم من، هیچ وقت برای محبوبیت و شناخته شدن کار نکردیم. به خاطر علاقه‌مان، افتخاری قلم زدیم و استارت خبرنگاری و تثبیت آن را در گراش رایج کردیم.»

حمید حسن‌زاده خاطره‌ای هم می‌گوید: «مادرم همیشه خاطره‌ای را برایم تعریف می‌کند که شنیدنش خالی از لطف نیست. مادر، پدر و خواهرم سوریه بودند. چون تلفن نبود، از اوضاع گراش بی‌خبر بودند. می‌دانستند خطبه‌های نماز جمعه با صدای خودم، شنبه ساعت ده شب از رادیو پخش می‌شود. وقتی گوش دادند، فهمیدند هم من حالم خوب است هم اوضاع شهر به راه است.»

کارتی که هیچ وقت به دردم نخورد

می‌پرسم مبلغی هم به ازای خبرهایی که کار کردی به شما داده شد؟ جوابم را با تکان سرش به نشانه تایید می‌دهد: «بله، بعد از مثلا پنجاه خبری که به صورت تلفنی می‌فرستادم برای شیراز، قبض‌های تلفن را از اداره می‌گرفتم و با پست می‌فرستادم مرکز استان و هزینه‌اش را برایم می‌فرستادند. و البته هر از گاهی هزار و پانصد تومان به من می‌دادند که با آن پول رادیو ضیط بگیرم و یا اگر وسایل خاصی برای خبر لازم داشتم.»

کارت خبرنگاری‌اش را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «بعد از یک سال که خبرنگاری می‌کردم از من خواستند یک قطعه عکسم را بفرستم شیراز و برایم کارت صادر کنند. این هم از کارتم. ولی من نه استفاده‌ای کردم نه سوء استفاده‌ای. چون اصلا به کارم نمی‌آمد و در شهر همه مرا می‌شناختند و نیازی به نشان دادن کارتم نبود.»

از اولین خبری که کار کرده است می‌پرسم. لبخندی می‌زند و می‌گوید: «خبر مربوط به درو گندم توسط مردم دهستان کهنه لارستان بود که مجری خبر به اشتباه کَهنه را کُهنه خواند.»

مرضیه رادمرد، همسر حمید حسن‌زاده که کمی آنطرف‌تر از ما قرآن قلمی‌اش را روی پاهایش گذاشته و می‌خواند، نگاهم می‌کند و می‌گوید: «وقتی من با حمید ازدواج کردم در روستای مز آشنا، معلم بودم. با اینکه حمید خبرنگار بود ولی حتی خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. با این حرفم می‌خواهم این را بگویم که واقعا آن زمان به خاطر رضای خدا و پیشرفت گراش کار می‌کردند نه به خاطر شهرت.»

حمید هم این حرف همسرش را تایید می‌کند و می‌گوید: «اگر می‌خواستم با این کار، شهرت پیدا کنم از این کار کناره نمی‌گرفتم و وقتم را همیشه برایش می‌گذاشتم. اما کاش به خبرنگاران زمان انقلاب بها می‌دادند. بخدا خوشحال می‌شویم.»

خبرنگار فراموش شده

حسن‌زاده اضافه می‌کند: «البته من علاوه بر این کار، نمایندگی روزنامه اطلاعات را هم بر عهده داشتم. خبرها را تلفنی برایشان می‌خواندم و در روزنامه چاپ می‌شد. چند نسخه چاپی را می‌فرستادند گراش و من باید می‌فروختم.  بابت این کار یک چک تضمینی از من گرفتند که هنوز که هنوز است بعد از این همه سال آنجاست و من برنداشتم.»

با دو سوال مصاحبه‌ام را تمام می‌کنم. اینکه در حال حاضر نوشته‌های کدام یک از خبرنگاران گراش را دنبال می‌کنید؟ می‌گوید: «کار رسانه تصویری خانم آهنی را دوست دارم. و البته نوشته‌های خودت. چون از درد مردم می‌نویسی و مهمتر اینکه بازخوردهای مردم برای حل مشکلات سوژه‌های گزارشت قابل تحسین است. فقط لطفا اینقدر طولانی ننویس.» می‌خندم و می‌گویم چشم دایی جان.

و سوال آخر من از دایی حمید: اگر قرار بود تیتر این گزارش را خودت بزنی؟ خبرنگار فراموش شده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0 نظر
scroll to top