عزیز نوبهار: جنگ تمام شد ولی برای خیلی از خانوادهها هنوز جنگ ادامه دارد. جنگ اعصاب ناشی از گازها, جنگ افسردگی ناشی از فشارهای روحی و روانیِ دیدنِ کشتهها و زخمیها. آری جنگ هنوز ادامه دارد و با پذیرفتن قطعنامه، جنگ فیزیکی پایان یافت. اما جنگ روحی برای خیلی از ایثارگران، جانبازان و رزمندگان ادامه دارد. شاید کسی باور نکند که علیرغم ادعاها و بوقهای تبلیغاتی، ایثارگران از جمله مظلومترین و محرومترین اقشار جامعه در طی دوران بعد از جنگ بودهاند. جانبازانی که جان در طبق اخلاص گذاشته و به میدانهای نبرد رفتند و طبق قانون باید برای احقاق سادهترین و بدیهیترین حقوق که برای این ولینعمتان نظام تعلق گرفته است باید بجنگند.
تنفس حق اولیه هر انسانیست، حقی که هزاران جانباز شیمیایی آرزوی برخورداری از آن را دارند و این حق جز با هزینههای گزاف درمانی محقق نمیشود. معالجه و درمان و تسکین درد چیزی نیست که جانباز با مراجعه به ادارات مطالبه کنند. در گذشته بخش عمدهای از جانبازان با مشکلی به نام درمان مواجه بودهاند که در راه به دست آوردن سلامتی از دست داده، زجرهای زیادی متحمل میشوند؛ هر چند شایعه و اخبار غلوآمیز دربارهی امکانات دریافتی و سهمیهها چنان زیاد است که خیلیها فکر میکنند ایثارگر و جانباز بر پول غلت میزند و با آخرین مدل ماشین به این سو و ان سو میرود. اما حقیقت چهره هولناکی دارد.
بیشتر جانبازان به خصوص جانبازان اعصاب و روان و شیمیایی هنوز به دنبال اثبات جانبازی خود میدوند و این فرآیند آن چنان دشوار شده که اکثر رزمندگانی که جانبازیشان اثبات نشده، تحمل درد را آسانتر از اثبات جانبازی میپندارند و قید درصد مجروحیت را میزنند. در این بین رزمندگانی که در بیشتر سالیان جنگ حضور داشته و به لیاقت جانبازی نرسیده و ترکشی نصیبشان نشده است، مظلومتر و محرومتر از همگان هستند زیرا که جضور مداوم در جبهه و دیدن شهادت دوستان و اسارت رفیقان آنها را تحت فشارهای عصبی شدیدی قرار داده است.
آیا کسی میداند جانباز وفاییفرد دیگر «فرد» نیست بلکه «جمع» است؟ جمعی از همهی بیماریها و دردها. کسی چه میداند سالهای سال نشستن بر روی ویلچر چه طعمی در زندگی دارد؟ آیا کسی میداند که برای یعقوب این دنیا دیگر شیرین نیست؟ یا کسی از حال و روز جانباز بمانپور خبر دارد؟ کی ما میتوانیم حال کسی را که برای رسیدن به لحظهای آرامش و تسکین بیشتر از بیست قرص در روز مصرف کند بفهمیم؟ کسی چه میداند که یک عمر نور را از تو بگیرند چه حسی دارد؟ آیا کسی هست که بداند حاج غلوم چرا در ۴۵ سالگی مثل هشتاد سالهها راه میرود و کولهباری از درد را با خود به این سو و آن سو میبرد؟ آیا خبر از تنفس آن جانبازی که بخشی از ریهی خود را از دست داده داریم؟
نه، هرگز! ما این شرایط را درک نمیکنیم. فشارها گاهی چنان است که آنان که عمر خود را در میان خون و باروت سر کردهاند، از زندگی خسته شده و سر در خمودگی روحی فرو میبرند. آخر جانبازان آدمهای معمولی هستند. از آسمان که نیامدهاند. اما با مشکلات و فشارهای غیرمعمولی در چنین حالی تحمل فشارهای غیرمعمولی ممکن است انسان را وادار به انجام کارهای غیرمعمول کند. و این عجیب نیست و گاهی چنان است که خبر میرسد که تحت تاثیرِ این فشارها، خود جان را به جانستان میبرند.
آنهایی که سالم رفتند و ناقص برگشتند و با گذاشتن تکهای از بدنشان در کربلای ایران، اکنون به میانسالی رسیدهاند و بعضی پا به عرصهی پیری گذاشتهاند در گذر روزگار فراموش میشوند. و این توجه بیشتری میطلبد. بیاییم آنها را تکریم کنیم و حقشان را ادا کنیم.
آری. جنگ با پذیرفتن قطعنامه فرجام یافت، اما امام ما جامی سرکشید سرشار از هلاهل. خون دل او خون دل ما بود. او سر کشید و رفت و به ملکوت رسید و با این سرکشیدن منجی ما و کشور شد. همانا او در آخرین دم به آیندگان گفت: «نگذارید پیشکسوتان جبهه و جنگ فراموش شوند.»
همهی جانبازان، ایثارگران و رزمندگان درد دارند اما در کنار درد جسمی درد نجابت هم دارند. نجابتی که نمیگذارد به خاطر حل معضلات اقتصادی و معیشتی و تسکین دردها، ناله و فریادشان بلند باشد و به احترام این نظام و اسلام نالههای خود را فرو خورده و سکوت را پیشه خود نمودهاند.
هشدار! دیر یا زود زمانی خواهد رسید که اکثر ایثارگران به تاریخ خواهند پیوست و جوار پرودگارشان به آرامش ابدی دست خواهند یافت. خدا کند آن روز دیر و یوم الحسرت ما نباشد.
حیدری
۸ فروردین ۱۴۰۱
سلام
احسنت بسیار زیبا، واقعا ماجانبازان و ایثارگران را آنچنان که باید میشناختیم نشناختیم و قدرشان را ندانسته ایم.
ا. م
۷ خرداد ۱۳۹۴
دوست عزیز جناب نوبهار ! درود بر شرفتان
حس قشنگی را به انسان منتقل کردید. حقیقت این است که از مسئولین انتظار حمایت نیست؛ اما چه خوب می شد اگر بچه های رزمنده و جانباز، هوای همدیگر را داشته و به سراغ هم میرفتند وبه یاد دوران رزمشان در فضایی بی تکلّف ( مثل سنگرها و چادرهای منطقه) گفتگو می کردند؟
حال که معیشت بچه های جبهه وجنگ سخت شده و اکثرا پیش زن وبچه خود شرمنده هستند،چه می شد اگر برخی از شب ها ( مثلا پانزدهم هر ماه) در تکیه کنار سپاه (یا هر جای دیگری) پاتوقی درست می شد و بچه ها دور هم جمع می شدند و دل را از غم وغصه خالی می کردند و بدون ورود به مباحث متعفن و اختلاف انداز سیاسی، بحث های مفید و آرام بخش خودمانی میکردند؟
تصور کنید در جمعی نشسته ایم که جواد ، یعقوب ، غلام ، غلامرضا ،مرتضی ، حبیب م ، حبیب ف ، امرالله ، ابول ، باقر ،علی ،ابراهیم و…. ستاره های آن محفل اند وبدون توجه به گرایشات سیاسی و ذوق اجتماعی با هم از دوران جبهه و عملیاتها و… می گویند.
ما چنین محفلی را کم داریم. کاش یکی بانی می شد؟ در هر حال تکرار یاد جانبازان عبادت است وکمک معنوی به آنان عبادتی برتر.
رها
۴ خرداد ۱۳۹۴
چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
واقعا! زندگی با یک جانباز روحی طاقت فرساست.
شاغلام
۴ خرداد ۱۳۹۴
یاد شهدای ده تن و مردانگی اونا درمخمصه نبرد حق و باطل بخیر خوشا به سعادت این بزرگواران و مرگ برفرمانده خائن که مسبب این کار شد
آرمان
۴ خرداد ۱۳۹۴
آقای نوبهار واقعا مطلب زیبایی بود
از همینجا دست تک تک رزمندها و جانبازان رو میبوسم
پیرخرابات
۳ خرداد ۱۳۹۴
تو این تصویر فقط حاج حسن پناهنده برام آشناست
. . . جانبازان شهدای زنده اند و احترام به اونا، بنظرم عبادت صددرصد مقبول درگاه احدیته.
همه ماها تا ابد مدیون شما جانبازان و شهدا و خانواده های صبور و زحمتکشتان هستیم .