هفت‌برکه – سمیه کشوری: سید محمدعلی جمال‌زاده اصفهانی معروف به محمدعلی جمال‌زاده، داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، مترجم، منتقد ادبی، پژوهشگر و فعال سیاسی در دوران مشروطیت بود. جمال‌زاده در خانواده‌ای مذهبی-‌سیاسی از اهالی اصفهان به ‌دنیا آمد. مادرش یکی از بزرگان و اعیان اصفهان بود و پدرش روحانی و واعظ مشهوری بود و از خطیبان مشروطه‌خواه دوران قاجار.

جمال‌زاده برای تحصیل در لبنان بود وقتی محمدعلی‌شاه قاجار مجلس را به‌ توپ بست و آزاد‌ی‌خواهان را سرکوب کرد. پدرِ محمدعلی جمال‌زاده سعی کرد خود را به عتبات برساند؛ اما توسط حکام دولتی به قتل رسید. غم و اندوه ناشی از شکست مشروطیت، کشته‌ شدن پدر و ترس از محیطِ خفقان‌آور ایران چنان ضربه‌ای به روح محمدعلی وارد کرد که برای همیشه ایران را ترک کرد و جز در چند سفر کوتاه، حاضر نشد دیگر به وطن بیاید. وطنی که هم از آن گریزان است و هم شیفته و دلبسته‌ی فرهنگ و ادبیات آن.

جمال‌زاده به قصد ادامه‌ی تحصیل، عازم فرانسه شد. بعد از آن به سوئیس رفت و همان‌جا ماند. تا اینکه در سال۱۳۷۶ در ۱۰۵ سالگی در آسایشگاه سالمندان سوئیس درگذشت.

کتاب «دارالمجانین» را می‌توان از جنبه‌های متفاوت بررسی کرد ولی سه جنبه از آن در این کتاب مهم‌تر و پررنگ‌تر است. یک) رئالیسم و رمان با پدر نویسندگی ایران؛ دو) زبان فاخر جمال‌زاده؛ و سه) هجویه یا مدحیه‌ای بر بوف کورِ صادق هدایت.

 

یک) رئالیسم و رمان با پدر نویسندگی ایران

جمال‌زاده را پیشتاز قصه‌نویسی معاصر، پدر داستان کوتاه در زبان فارسی و آغازگر سبک واقع‌گرایی یا همان رئالیسم در ادبیات فارسی می‌دانند. رئالیسم مکتبی عینی و بیرونی است که بر بیان واقعیت‌های جامعه تأکید بسیار دارد. نویسندگان رئالیست تلاش می‌کنند زندگی مردم زمان خود را به شکلی کاملاً عینی و واقعی در آثار خود منعکس کنند. رئالیست‌ها در واقع منتقدان اصلی جامعه‌ی خود هستند.

جمالزاده بعد از «یکی بود، یکی نبود»، با «عمو حسینعلی» داستان بلند را تجربه کرد و سپس با «دارالمجانین» به حوزه‌ی رمان‌نویسی ورود پیدا کرد.

از این منظر ظرفیت رمان و رئالیسم در یک کفه قرار می‌گیرد چون هر دو با واقعیت برخورد می‌کنند. شکل برخورد هر دو نیز با روایت و روایت‌گری پیش می‌رود. حتی صور خیال هم باید در برخورد با واقعیت شکل بگیرد. رئالیسم در هر موقعیتی شأنی از درک بشر را نشان می‌دهد. به عبارتی جوهره‌ی اصلی رئالیسم تجربیات عادی و روزمره‌ی زندگی انسان‌هاست. رئالیسم نقطه‌ی تعادل بین فرد و جامعه است و برای همین رمان با رئالیسم مشابهت زیادی دارد چون رمان هم به نوعی تجربه‌ی فردی یا هر فرد است. از منظر دیگر، رمان یک موقعیت ادبی برای جابه‌جایی وضعیت‌ها و انقلاب‌هاست و این کار را نرم و بدون خشونت انجام می‌دهد. تا جایی که نام دیگر رمان کتاب بالینی است. نوشتن یک رمان، خلق یک موقعیت اجتماعی است که بعد به خلق یک اثر هنری می‌انجامد.

«دارالمجانین» از داستان سفر جمال‌زاده به ایران شروع می‌شود. اما در ادامه، نویسنده با شیوه‌ای بسیار زیرکانه، مخاطب را وارد دنیایی جدید می‌کند.

شخصیت اصلی داستان پسر جوانی به نام محمود است. محمود داستانش را از زاویه دید اول شخص روایت می‌کند. او با پدری زندگی می‌کند که به قول راوی «معصیت کار فاسق خداپرست» است. پدری که هم اصول دین را به جا می‌آورد و هم در عیش و نوش چیزی کم نمی‌گذارد. به عبارت دیگر بخش مهمی از شخصیت محمود در دوران کودکی، تحت تاثیر تناقضات شخصیتی پدرش شکل می‌گیرد.

در ادامه جمال‌زاده تصویری از فضای زندگی در دوره‌ی خود نقل می‌کند. تصاویری که راهنمای خوبی برای درک سبک زندگی در آن زمان است؛ توصیفاتی از شکل خانه، شیوه‌ی زندگی، آداب نماز، نحوه‌ی غذا خوردن و…همگی با جزییات بسیار دقیق در داستان موج می‌زند.

تصویر مهم‌تر توصیفاتی است که جمال‌زاده با طرح مساله‌ی خرافات و اعتقادات خرافی در جامعه دارد. جمال‌زاده نگاهی تمسخر‌آمیز به این مقوله دارد که نشان از دغدغه‌ی او برای مبارزه با چنین مسائلی است. مثلاً در جایی رحیم فرزندِ شاه باجی‌خانم دچار مشکلات روانی شده است ولی مادرش اعتقاد دارد فرزندش جن‌زده شده است. در دوره‌ی جمال‌زاده مشکلات روانی به صورت دقیقی شناخته شده نبودند. بسیاری از افراد چنین مشکلاتی را ناشی از عواملی چون چشم‌زخم و جن و امثال این می‌دانستند. مثلاً جایی از زبان شاه باجی خانم می‌شنویم: «طبیب به چه درد می‌خورد؟ رحیم جن‌زده شده و ملاعبدالقدیر جنگیر و آئینه بین پامناری دیروز خودش به من قول داد که همین فردا که شب جمعه است وقت آفتاب زردی جن را از بدنش بیرون خواهد کرد» یا در جایی دیگر می‌خوانیم: «رحیم در شب چهارشنبه آتش سیگار روی سر بچه یکی از بزرگان اجنه انداخته و حالا پدر و مادر آن طفل رحیم را آزار می‌دهند.»

 

دو) زبان فاخر جمال‌زاده

بیشتر ما با زبان جمال‌زاده در دوره‌ی دبیرستان با داستان «کباب غاز» آشنایی داریم. حتی اگر داستانش یادمان نباشد طعم شیرین ضرب‌المثل‌ها و توصیفات طنزآلود آن را هنوز زیر زبانمان احساس می‌کنیم.

داستان‌های جمال‌زاده سرشار از توصیفات خنده‌دار و هم‌زمان غم‌انگیز از رفتارهای مردم ایران، در طبقات مختلف اقتصادی و فرهنگی هستند. به عبارت دیگر توصیف‌های جمال‌زاده در تمامی داستان‌هایش یکی از نقاط بسیار قدرتمند داستان‌نویسی او است. در «دارالمجانین» هم اولین چیزی که به چشم می‌آید، نثر جذّاب آن است و البته طنزی که هم ما را می‌خنداند، هم غمگین می‌کند و به فکر فرو می‌برد.

جمال‌زاده دغدغه‌ی زبان فارسی داشت و دنبال رسیدن به نثری غنی بود؛ نثری که پر از ارجاعات آشکار و نهان به گنجینه‌ی ادب فارسی باشد. قلم شوخ، بازیگوش و در عین حال کهنه‌کار جمال‌زاده، با طنزی جذاب از گل‌درشت و باسمه‌ای کردن ارجاعات و باز‌ی‌های زبانی می‌گریزد. مثلاً در جایی می‌گوید: «چطور دلش راضی شد که این فرشته‌ی رحمت را به این خمره‌ی لعنت بدهد؟» یا در جایی دیگر می‌گوید: «شقیقه‌ام مثل دنگِ برنج‌کوبی بنای زدن را گذاشت.»

از طرف دیگر اگر با موضع کلّی ادبیات کهن ایران در باب عقل و جنون، آشنایی ندارید، «دارالمجانین» در ساحت این جدال، شما را با کلّی بریده از شعر و نثر ادب فارسی آشنا خواهد کرد.

سه) هجویه یا مدحیهای بر «بوف کورِ» صادق هدایت

چاپ کتاب «دارالمجانین»، چهار یا پنج سال پس از چاپ «بوف کور» سروصدای زیادی در محافل ادبی به پا کرد. جمال‌زاده در کتاب خود اشاره‌ها و کنایه‌های زیادی به بوف کور صادق هدایت زده است. از اسم یکی از شخصیت‌های کتاب که هدایتعلی‌خان است و همه او را مُسیو خطاب می‌کنند تا ارجاعات دیگر.

برخی نگاه جمال‌زاده به هدایتعلی و در همین راستا صادق هدایت را کاملاً منفی می‌دانند و عده‌ای هم کاملاً مثبت، ولی به نظر می‌رسد جمال‌زاده نسبت به هدایت، نگاهی صفر و صدی نداشته است. جمال‌زاده به شکلی از جنون که ناشی از مطالعه‌ی زیاد است، و ممکن است در روشنفکران بروز پیدا بکند، نگاهی انتقادی دارد و همین‌طور افرادی که معتقدند صادق هدایت را فقط باید ستود، نقد می‌کند.

در کتاب «دارالمجانین»، محمود بعد از مرگِ پدرش، در خانه عموی ثروتمند و خسیسش زندگی می‌کند و عاشق دخترعمویش بلقیس می‌شود؛ اما عمو، محمود را از خانه‌اش بیرون می‌کند. دوست محمود، رحیم، به دلیل مشکلات روحی و روانی راهی دارالمجانین یا همان دیوانه‌خانه می‌شود. محمود هر هفته به عیادت رحیم می‌رود و نقل‌هایی از ملاقات با افراد بستری در این مرکز را بیان می‌کند. اما در جایی با توصیف فردی به نام هدایتعلی، خواننده متوجه فضایِ داستان «بوف کور» می‌شود. مساله‌ای که جلوتر به شکلی صریح بیان می‌شود. جایی از کتاب می‌خوانیم: «مسیو از صبح تا شام با جبّه ترمه شرنده و مندرس، زیرشلواری ابریشمی سرخ و موهای بلند ژولیده دَمَر روی تختخواب افتاده و شش‌دانگ غرق خواندن کتاب بود. اصلاً مثل این بود که این جوان فقط برای خواندن کتاب به دنیا آمده است. فکرش هم به هزارپایی می‌ماند که می‌بایستی این قدر در لای این کتاب‌ها بغلتد و بخزد و بلولد تا لحظه واپسینش برسد. با آنکه کمتر با کسی طرف صحبت می‌شد و از قراری که می‌گفتند اسم خودش را «بوف کور» گذاشته بود.»

عده‌ای بر این باورند که داستان «دارالمجانین» رد و هجویه‌ای بر بوف کور صادق هدایت است. گویی جمال‌زاده می‌خواهد بگوید صادق هدایت دیوانه است و کتابش حاصل یک پریشانی و دیوانگی بوده است؛ و این جریان روشنفکری که امثال صادق هدایت راه انداخته‌اند چیزی جز دیوانه‌خانه نیست. جمال‌زاده در جای‌جای کتابِ «دارالمجانین» نوشته‌های صادق هدایت را مسخره می‌کند یا به نوعی گوشمالی ادبی می‌دهد. گویی جمال‌زاده به دلیل مراوده‌هایی که با افراد سنتی داشته است و همچنین در مخالفت با موج نو دست به نگارش این کتاب زده است.

ولی نویسندگان دیگری مانند محمدقائم خانی بر این باورند که «نویسنده‌ی دارالمجانین به هدایت کار نداشته، یا صرفاً به او کار نداشته و مرز بین عقل و جنون را می‌کاویده است… جمال‌زاده به خود جنون کار دارد و البته یکی از مهم‌ترین اشکال‌هایش را در هدایت‌مآبی می‌جورد. اما نه به‌قصد انتقام که برای تحلیل. می‌خواهد همه را به پرسش بگیرد؛ دیوانه کیست؟ عاقل کیست؟ فرق آنان که بیرون دارالمجانین زندگی می‌کنند با آن‌هایی که درون آن محبوس‌اند، چیست؟ چه رابطه‌ای بین ادعای عاقل‌بودن، واقعیت عاقل‌بودن و حقیقت عاقل‌بودن هست؟ معیار اصلی عاقلی، سخن است یا عمل؟ در ذهن است یا با رفتار خودش را نشان می‌دهد؟ چه کسی آن را تشخیص می‌دهد و چگونه رفع می‌شود؟ همه‌ی این‌ها هم در قالب شخصیت‌های داستانی پی گرفته می‌شود، اما کسی به روایت او از دیوانگی و مرزهای باریک آن با حیطه‌ی سلامت عقل اهمیت نمی‌دهد؛ چون روایت هدایت در آن نوعی اهانت به جریانی بزرگ در ساحت ادبیات و اندیشه محسوب می‌شود.»

از منظر دیگر می‌بینیم که این بوف کور قصه، تاثیرات شگرفی بر راوی داستان یا همان محمود می‌گذارد. طوری که محمود ترجیح می‌دهد خودش را به دیوانگی بزند تا در دیوانه‌خانه یا همان دارالمجانین بستری شود. بنابراین نکته‌ی ویژه این شخصیت مدح و ستایش دیوانگی و جنون است.

به عبارت دیگر دیوانگی و جنونی که بوف کور داستان با دلایل متنوع سعی در اثبات آن به محمود دارد، در نهایت منجر به این می‌شود که وی به صورت خودخواسته راهی دارالمجانین شود. این موضوع بسیار استعاری و زیبا در خلال داستان توصیف شده است و اینکه چگونه بوف کور توانست راوی داستان را به جنون بکشد. برخی منتقدین این رمان جمال‌زاده را یادگاری از صادق هدایت و در یادبود وی توصیف کرده‌اند.

دلیل دیگر پایان تلخ هر دو کتاب (هم «دارالمجانین» و هم «بوف کور») است. پایان‌بندی رمان نشان می‌دهد که جمال‌زاده مسیری غیر از آنچه هدایت در دهه‌ی بیست پیموده، در نظر ندارد. شخصیت اصلی او هم در آن دنیای فراخ، سر از زندانی بزرگ در می‌آورد و هر دری را که می‌کوبد، یا با بی‌اعتنایی روبه‌رو می‌شود یا دست رد به سینه‌اش می‌زنند. او هم شخصیت اصلی را که نه می‌خواست دیوانه باشد و نه دلش می‌خواست به‌عنوان دیوانه شناخته شود، در زندان رها کرد تا با افکار مالیخولایی خویش تنها باشد و عذاب بکشد. جمال‌زاده هم چندان عقب‌تر از هدایت نایستاد و روزنه‌ی امیدی در عالم نیافت. او به خودکشی یا صحنه‌های نومیدکننده‌ی «بوف کور» نرسید، ولی راوی هم آخر سر در دارالمجانین تنها ماند.

بنابراین داستان جمال‌زاده در نقد «صادق هدایت» هم تا حدودی بی‌نتیجه می‌ماند، چون حتّی اگر در ابتدا به نظر می‌رسید که «دارالمجانین» به مسیری متفاوت از «بوف کور» می‌رود، بعد از پایان کتاب، می‌بینیم که مقصد یکی بوده است.

Komod 24 Dar ol Majanin Jamalzadeh