بستن

عصر قدری سربه‏ سر دختر دلاک‏ گذارده،رفتم باغ ملی

چهارشنبه،۲۱ خرداد ۱۳۱۴

صبح رفتم حکومتی.زمانی و جاوید به جهت تکمیل اسناد خرج انتخابات دهمین دوره‏ [مجلس‏]تقنینیه آمدند.رفتند.سرهنگ رزمجو آمد،رفت.حساب بلدیه رسیدگی و تنظیم‏ بودجه ۱۳۱۴ بلدیه به جهت عمل قرار گرفت.رئیس نظمیه آمد.ظهر آمدم منزل.نهار به جهت‏ رئیس نظمیه بردند.نهار صرف و راحت کردم.قبل از ظهر دکتر حبیب آمد به جهت…[ناخوانا] منظور در تقویم خانه.اوقاتش تلخ بود.رفت.عصر،کلفت-به علت دروغ و شیادی-مورد تغیّر واقع شد.مقارن غروب رفتم باغ ملی.جمعی بودند.مشروب صرف‏[می‏کردند]و ساعت‏ سه با رئیس نظمیه،که مشروب تا حال نخورده است،به منزل مراجعت‏[کردم‏].او رفت باغ‏ پیش مادر و عیالش.من وارد منزل شده،گفتم معمولا برای رئیس نظمیه شام بردند.من هم شام‏ خورده،خوابیدم.عصر آژانها از باغ رفتند منزلی که به جهت نظمیه قالی‏[مفروش‏]کرده بودند.

میز و صندلی و نیمکت از بلدیه امانت بردند.عصر موقع رفتن‏[به‏]باغ ملی سرکشی نمودم. موقتا بد جایی نیست.

پنجشنبه،۲۲ خرداد ۱۳۱۴

صبح رفتم حکومتی،مشغول تنظیم بودجه بلدیه و امضاء نوشتجات پست شدم. صورتحساب دو ماهه اول سال هذه السنه بلدیه از مالیه امضاء و عودت داده شد.توسط پست به‏ وسیله ایالت به وزارت داخله ارسال گردید.

سرهنگ رزمجو آمد.رفت.رئیس نظمیه آمد.ظهر آمدم منزل.به جهت رئس نظمیه نهار بردند.من هم نهار صرف و راحت کردم.عصر آب به باغ دادند.دیروز قبل از ظهر رفتم ملاقات‏ یاور غمامی،که سرگرد عنوان او شده است.نبود.گوشت شکار و برف برای من فرستاده بود. دیروز عصر به حبیب،ولد حاج علیرضا،که قاچاقچی‏گری می‏کند،تغیّر کرده،فحش دادم. قبل از ظهر،محمد امین رستگار،تاجر اوزی مقیم بستک که به لار آمده،به ملاقات من آمد. رفت.مغرب صدای شیون زنها بلند شد.تحقیق کردم.معلوم شد پسر مختار دلال از[تصادم با] اتومبیل مجروح‏[شده‏]و فوت کرده.رئیس نظمیه آمد،راپرت داد و رفت.شام به جهت او بردند.من هم شام خورده،خوابیدم.

جمعه،۲۳ خرداد ۱۳۱۴

صبح قدری تخم گل گرفته،اصلاح کردم.سید احمد کشفی را خواسته،دستور دادم‏ شکایت از میرزا آقا جان پشوتن،اجزاء مالیه را راجع به هرزگی شبانه کتبی کنند.ظهر برای‏ رئیس نظمیه نهار بردند.خودم نهار صرف و راحت کرده،عصر قدری سربه‏سر دختر دلاک‏ گذارده،رفتم باغ ملی.سرهنگ رزمجو آنجا بود.گفتند[که‏]عصر دکتر حبیب به طرف بستک‏ و اشکنان حرکت کرده.چون خداحافظی از من نکرده بود،با حضور جمعی تنقید کردم.روی‏ نیمکتهای سنگی نشستیم.رئیس نظمیه وکفیل سجل آمدند.سرهنگ اعتنایی به رئیس نظمیه‏ نکرد.به من گفت:دیشب آژانها مست کرده،بی‏عاری می‏کردند و رئیس نظمیه آدم بی‏عرضه‏ کوچکی است.باغ ملی را آبیاری و مشروب کرده بودند.اول شب رفتیم منزل سرهنگ.دو نفری بیست بازی کرده،آمدم منزل.شام خورده،خوابیدم.

شنبه،۲۴ خرداد ۱۳۱۴

صبح به علت بیدارخوابی و خیالات دیشب از بابت عصمت،کسل بودم.رفتم حکومتی،

رئیس نظمیه آمد.تقاضای میز و صندلی و نیمکت به جهت نظمیه کرد.به طور امانت،گفتم از بلدیه دادند.حاج علی اکبر صمدی آمد.در خصوص زمین جلو باغ ملی مذاکره کردم که به میدان‏ ورزش اختصاص داده و دور آن به شراکت درخت کاشته شود.نوری‏زاده،مدیر مدرسه،آمد. صحبت کرده رفت.ظهر آمدم منزل.یکی از دو میلها فرار کرده بود.نهار صرف و راحت کردم.عصر رفتم حمام.رنگ و حنا بسته،اول شب در منزل مراجعت‏ کردم.بین راه مهیاری،رئیس پست،را دیدم با یک جنده،که چند روز است منزلش نگاه‏ داشته،می‏رود.نزدیک‏[که شد]،صوتش را با دست پوشانید[که‏]من نشناسم.اینها جوانان‏ و مأمورین هستند!وارد خانه شدم.مهمان قدیمی وارد شد.در مهتاب پذیرایی کردم.ساعت‏ چهار شام خورده،خوابیدم.صبح،دکتر حبیب کاغذی نوشته،خداحافظی کرده عذر ملاقات‏ خواسته بود.

یکشنبه،۲۵ خرداد ۱۳۱۴

صبح خیلی کسل‏[بودم‏]و سرم درد می‏کرد.پست وارد[شد]و نوشتجات و روزنامه آوردند. یاور دولتشاهی از اصفهان‏[در]۱۰/۳/۱۴[۱۳]کاغذ احوالپرسی نوشته و ضمنا نظر صور اسرافیل،۱۹حاکم اصفهان،را نوشته بود،که مایل هستند ریاست نظمیه اصفهان را قبول‏ کنید و تقاضا نمودند موقع مرخصی که به طهران می‏روید ایشان را ملاقات نمائید توسط درخشان،رئیس پست و تلگراف اصفهان نوه عموی من،و خیلی از اقدامات شما در عمران و آبادی و درختکاری و احداث باغات شهرکرد تعریف می‏کردند.در روزنامه«ایران»،تاریخ‏ ۱۱/۳/۱۴،خبر فوت ایرج میرزا امیر محترم دولتشاهی،پدر یاور،درج بود.معلوم می‏شود خبر ندادند که پدرش مرحوم شده است.خوب است.از فوت پدر به آجیل و نوای خواهد رسید.دو[ساعت مانده‏]به ظهر رفتم حکومتی.قنبر تاجر،پسر حاج ابول،شکایت نوشته بود که دیروز مأمورین امنیه و نظمیه به خانه‏های او و همسایه‏ها ریخته،برای کشف قاچاق جستجو کردند،چیزی نبوده،آبروی او را برده‏اند.۲۰رفتم دفتر سرهنگ رزمجو.آنجا بود.همین‏ شکایت را داشت.جواب داده شد:وظیفه آنها بوده که در مورد سوءظن تعقیب کنند.از منزل شما هم که چیزی کشف نشد.رفع بدنامی شده است.قریب ظهر آمدم منزل.نهار صرف و راحت‏ کردم.صبح که به حکومتی رفتم،دیدم اسباب و اثاثیه رئیس نظمیه را به باغ حاج علیرضا،که‏ منزل پشوتن بود،حمل می‏کنند.معلوم شد حاضر برای تخلیه منزل شده است.سپردم شب شام‏ به جهت رئیس نظمیه به منزل جدیدش نبرند.از فردا خودشان تهیه ببینند.عصر به گلها سرکشی‏ نمودم.اول شب منتظر مهمان بودم،نیامد.پسر رمضان مهتر را،که پشت دیوار منزل به جهت

بردن بنگ پاسبان منزل موسوم به قنبر سوت می‏زد،تنبیه کرده،شام خورده،خوابیدم.

دوشنبه،۲۶ خرداد ۱۳۱۴

صبح رفتم حکومتی.سرهنگ رزمجو آمد.گفت:حسب الامر ملوکانه،ابلاغ شده است که‏ من بعد«میرزا»،«خان»،«آقای وسط کلمه»از اسامی حذف و خطاب به کسی نشود.زمانی‏[و] جاوید آمدند.رفتند.مصلحی صورت برآورد مخارج سربازخانه را آورد.اصلاح کردم که‏ پاکنویس نماید،تصدیق شود.ظهر منزل نهار صرف و راحت کردم.عصر کاغذی به همشیره‏ زاده و ابو الحسن و منشی حکومت چهار محال نوشته،به پستخانه فرستادم.به طوری که صبح‏ سرهنگ اطلاع دادند تلفون‏خانه ولایات دولتی تحویل و جزو وزارت پست تلگراف شده‏ است.غروب رفتم بیرونی.مدتی به انتظار مهمان،[در]مهتاب شب،وقت گذرانیده،شام‏ خورده،خوابیدم.

سه‏شنبه،۲۷ خداد ۱۳۱۴

صبح نجارها به جهت لولاکوبی درها آمدند.رفتم حکومتی،دفتر سرهنگ.از یاور رئیس‏ امنیه گله می‏کرد که از قراین از طهران به دستور سرهنگ غلامعلی خان زند،کفیل تشکیلات‏ امنیه،به مخالفت قشون تجهیز شده،به کلی در مقابل اراده اجزاء خود قرار گرفته است.با مذاکره من،به وسیله کارت دعوت به صرف چای شد.همراه سرهنگ به سربازخانه رفته، گلهای باغچه‏ها را تماشا کردم.خوب شده و گوجه‏فرنگی‏ها ترقی کرده بود.بعد مرا برد به‏ اطاقی که ظروف جراشی‏۲۱گلی در آنجا زغال و شن در چهار طبقه چوب‏بندی به جهت تصفیه‏ آب مشروب گذارده شده بود.جلو سربازخانه را هم مسطح کرده بودند.به باغ مراجعت کردیم. اسدی دیر آمده بود.تغیّر کردم.کمیسیون تشخیص مالیات بر عایدات تشکیل،متمم ضریب‏ کسبه معین شد.یاور رئیس امنیه آمد.رفتیم سرداب.با سرهنگ سه نفری مشغول شدیم.آنها گله کردند.بعد صحبت گرفتن بارهای قاچاق در هرمود باغ و دستگیری علینقی بزّاز[شد]،که‏ من راپرت داشتم،یاور نقل کرد.یک ساعت بعد از ظهر متفرق شده،آمدم منزل.نهار صرف و راحت کردم.عصر ضعیفه کور آمد.سربه‏سر او گذارده،رعایتی کردم،رفتم بیرونی. عبد الحسین کوردهی یک بار زغال فرستاده بود.مغرب،سرهنگ رزمجو آمد.مشروب صرف‏ و بیست بازی،و در اطراف یاور غمامی و عوض و سرهنگ و کشمکش بین قشون و امنیه‏ صحبت‏[کردیم‏]،که من دچار دردسر خواهم شد.مدتی مذاکره‏[شد]،ساعت چهار رفت.شام‏ خورده خوابیدم.دو سه شب قبل‏[در]خواب دیدم که شب مهمانی مفصل کردم و جشن گرفتم،

مثل جشنهای زمان ریاست نظمیه در خراسان،جمعی از قبیل شاه‏زاده افسر و سردار ساعد، حاکم سابق نیشابور،و آشنایان پذیرایی می‏کردم.چراغانی بود.رئیس تلگرافخانه خواست‏ برود،مانع شدم،به ملاحظه اینکه تا آخر چراغانی باشد راپرت بدهد.

مدیر گروه مطالعات فرهنگی رادیو فرهنگ سردبیر نشریه افسانه ویِژه گراش شاعر، پژوهشگر فرهنگ عامه، تاریخ و ادبیات در جنوب فارس مدیر انتشارات همسایه مدیرعامل موسسه فرهنگی هفت برکه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0 نظر
scroll to top