بستن

پاسداشت دکتر اقتداری: مردی که مرگ را شکست داد

هفت‌برکه – محمد خواجه‌پور: صدای عصایش در ساختمان ساکت دایره‌المعارف بزرگ اسلامی می‌پیچید. هراسی نداری که او را پیرمرد صدا کنی. می‌گوید شش بار سکته کرده است و به شوخی می‌گویم: «دکتر مرگ را هم شکست داده‌ای.» همان اول دیدار گفته بود: «تسقط الاداب بین الاحباب»> و همین روی ما را در برابر دکتر احمد اقتداری باز می‌کند.

در یکی از بام‌های تهران ‌آباد، دارآباد، دایره‌المعارف بزرگ اسلامی را به سختی پیدا می‌کنیم. در حال جواب دادن به نگهبانی هستیم که دکتر از راه می‌رسد. به شوخی می‌گوید: «این دسته گل را به جای این که برای من بیاورید به یک دختر خوشگل بدهید.»

وقتی کنار هم می‌نشینیم. با گفتن هر کلمه شروع می‌کند به بازگویی خاطره‌هایش. می‌گوید برای نامزدی مجلس سال تولدش در شناسنامه به سال ۱۳۰۱ تبدیل شده اما در واقع متولد ۱۳۰۴ است. در ۹۱ سالگی دکتر هنوز سرحال و خوش‌گپ است. هر چند زیادی از پیری گلایه می‌کند اما برای ما هنوز گفته‌هاش جسورانه و الهام‌بخش است.

در یک ساعت و نیمی که کنارش هستیم از خوب و بد آدم‌ها می‌گوید. آخرین آرزوی دکتر اقتداری چاپ کتاب‌هایش است. با شوق کتاب‌هایی که نوشته و منتشر نشده است را نام می‌برد و به ویژه کتاب‌اش در مورد وقایع مشروطه در منطقه را برای هویت گراشی‌ها مهم می‌داند.

احمدخان هنوز آن اصالت و ابهت را دارد. دست‌های چروک‌خورده‌اش روی عصای چوبی آرام می‌گیرد و با هر سوالی که می‌پرسیم‌ ذهن می‌چرخد تا آن دورهای جوانی، آن وقتی که سودای وکالت داشت ولی به جای مجلس به زندان رفت، آن وقتی که تک‌تک شهرها و روستاهای کرانه‌ی شمالی خلیج فارس را گشت و از آن‌ها عکس گرفت، آن وقتی که برابر ولایتی وزیر امورخارجه ایستاد، آن وقت‌ها…

دعوت می‌کند کتاب‌هایش را ببینیم. کتاب‌هایی که قرار بود به گراش بیاید اما شرایط آن فراهم نشد و اکنون کتابخانه‌ی خلیج فارس بخشی از کتابخانه دایره‌المعارف بزرگ اسلامی در دارآباد تهران است. می‌گوید دیگر کسی را در گراش نمی‌شناسد که به گراش سفر کند. دیگر همه‌ی ایران سرای پیرمرد است و حرکت کاروان را وقتی دست‌هایش در دستم است احساس می‌کنم. پیرمرد بارش را بسته است و کارش را کرده است. حالا چشم‌اش به ما است. این را چند بار و چند بار تکرار می‌کند.

در سرسرا کنار سردیس دکتر اقتداری با افتخار عکس می‌گیریم. وقتی که دوباره به خیابان‌های شلوغ تهران برمی‌گردیم، ظهر یک روز پاییزی است و دیدار دکتر اقتداری دریچه‌ای تازه را گشوده است. میراث پیرمرد روی دوش‌مان سنگینی می‌کند.

حاصل سومین دیدار ما دو قسمت از مجله ویدویی کلاک بود و خاطره‌ای که تا امروز و همیشه با من، مسعود، ابوالحسن، امیرحسین و محمدامین مانده است. مرگ احمدخان بر این خاطره دمید. ما هم چند ساعتی شاگرد او بودیم. مرگ هیچ وقت پایان نیست، به ویژه برای مردی که در کتاب‌هایش و آدم‌هایی که از او یاد گرفته‌اند زنده است.

| مدیر رسانه‌های هفت‌برکه | مدیرمسئول پایگاه خبری هفت‌برکه | مدرس دوره‌های آموزش خبرنگاری

2 نظر

  1. خداحافظ پدر مطالعات خلیج فارس .زیرنویس شبکه خبر ایران نیز فوت ایشان را دیروز تایید کرد ولی با این همه زیاد برای مردم گراش شناخته شده نبود .ولی نکته قابل تامل در وصیت نامه ایشان بود که مرا در گراش زادگاه خود به خاک بسپارید که نشان از حب وطن دارد .

  2. کاش مکان ویژه و خاصی برای دفن ایشان در نظر گرفته می شد تا به عنوان تابلو علمی گراش در معرض بازدبد علاقمندان فرهنگ و هنر باشد. خدمات ایشان کمتر از خیام و عطار و شهریار و… نیست. محل دفن آنان، چهره نیشابور و تبریز و.. را رنگی دیگر داده است.
    بزرگان فهیم شهر کاش تصمیم درستی بگیرند!تا اگر زنده ی آن مرحوم، مغفول ماند، مزارش به کارِ شهرت شهر بیاید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 نظر
scroll to top