داشتیم در بازار واقف پرسه می‌زدیم. از راسته‌ی پرنده‌فروشی‌ها صدای جیغ و داد پرنده‌ها می‌آمد. کنسرتی که هر کس ساز خودش را می‌زد. صدای هر پرنده به خودی خود زیباست. اما وقتی همه در یک گُله جا جمع می‌شوند و هر پرنده نغمه‌ای سر می‌دهد، فقط می‌توانی چند دقیقه دوام بیاوری. در بازار چند دستشویی است. بیشتر نطافتچی‌ها اهل هندوستان و بنگلادش هستند که با صبوری و لبخند با مردم برخورد می‌کنند. هندی‌ها آدم‌هایی ساکت، آرام و قانع هستند. من پیرمردهای فقیری را در هندوستان دیده‌ام که از صبح تا شب کنار یک بقچه سبزیجات نشسته‌اند و به فروش آن قانع‌اند و شب را روز می‌کنند.

QolamHosein Abed 2

ناگهان خود را در میان سرزمینی از اسباب‌بازی‌ها می‌یابیم که به آقای غلامحسین عابد تعلق دارد. با او احوالپرسی می‌کنیم و از روزهای مدرسه راهنمایی ابدی خاطراتی را برای هم تعریف می‌کنیم. با برادر بزرگتر ایشان هم سلام و احوالپرسی می‌کردیم و قول داد که با هم گشتی در دوحه و شرکت سرزمین اسباب بازی بزنیم که به دلیل مشغله دو برادر سرانجامی نداشت.

مغازه‌ی گراشی‌ها در بازار واقف از نظر کالا بیشتر شبیه به هم است. سری به آقای حاج علی علی‌پور می‌زنیم. با هم چای می‌خوریم. غلام‌حسین علی‌پور، فرزند ایشان هم از راه می رسد. جوانی سرزنده و خوش برخورد است.

Qatar Alipoor 2

مجموعه #سفرقطر را در اینجا بخوانید: http://bit.ly/Ger-Qatar