هفتبرکه – صادق رحمانی: صبح روز بیستم بهمن ماه دو نسخه از کتاب اخضر احمر را برداشتیم و راهی کتابخانه شدیم. شعرهای مرا محمد الامین الکرخی به عربی ترجمه کرده بود. وارد کتابخانهای شدیم که به گفته کارکنانش پنجاه سال از تاسیس آن میگذرد. خود را معرفی کردیم که از ایران آمدهایم و قصد داریم که ضمن تقدیم دو نسخه کتاب از کتابخانه هم دیدار کنیم. در کتابخانه به جز کارمندان مراجعهکنندهای نبود. وارد تالار کتابخانه شدیم. حدود هفت هزار نسخه کتاب داشت. یک بخش نسخه خطی هم وجود داشت. کمتر از پانصد نسخه خطی به چشم میخورد. مسئول بخش نسخههای خطی یک نفر مصری بود به نام احمد عبدالله. از او خواستم که اگر نسخه خطی به زبان فارسی دارد به ما نشان دهد. مهمترینش از نسفی بود که آن هم دو صفحه بیشتر نبود.
به اتاق کناری آمدیم و با زبان شکسته بسته گفتیم ما میخواهیم کتابهایی را دربارهی تاریخ قطر هدیه بگیریم. ناگهان یکی از کارمندان کتابخانه به زبان فارسی حرف زد. هم ما ذوق زده شدیم و هم دوستانش شگفت زده. نام او ناصر الشکری بود. گفتند چون مدیر کتابخانه امروز برای سرکشی به شهرهای اطراف رفته است فردا ساعت ۹ صبح اینجا باشید و کتابها را بگیرید. صبح روز بعد سر ساعت ۹ به کتابخانه رفتیم. ناصر الشکری هم طبق وعده از راه رسید با تسبیحی در دست. ما سلام کردیم او بیاعتنایی کرد و به اتاق خود رفت. فهمیدیم به دلیل این که دیروز بیهوا فارسی صحبت کرده بود، امروز احتیاط کرد که گویی هرگز نبودی آشنایی. قرار است اردیبهشت ۹۷ از طرف حکومت قطر به نمایشگاه کتاب به مصلای تهران بیاید. قصد دارم او را ببینم. روز بعد که این حکایت را تعریف کردیم. حاج قنبر گفت: ناصر الشکری اصالت لاری دارد و با تلفن همراهش با برادر ناصر صحبت کرد و مطمئن شد که همان است که حدس میزده است.
شمارههای پیشین و آینده سفرنامه قطر را در این صفحه گریشنا بخوانید (+)