بستن

دلم می‌خواد از این پنج تیر لولو

گریشنا: شماره هشتم افسانه ی گراش آماده چاپ و توزیع است.

در این شماره حبیبه بخشی با یکی از نیکان گراش سخن گفته است. نام و سرگذشت  او را در شماره ی هشتم افسانه بخوانید:

در آستانه‌ی نود سالگی، باید خاطرات جوانی را در ذهن‌اش ورق بزند. وقتی به خانه‌اش رفتم، روی تخت‌اش خوابیده بود. بیست دقیقه‌ای گذشت تا چشم‌های خسته‌اش را باز کند. توانی نداشت که از جایش برخیزد؛ تنها لبخندی مصنوعی بر لبان‌اش نقش می‌بست. از نگاه‌اش کاملا پیدا بود که حرف‌های زیادی دارد، اما حرف زدن برایش کمی دشوار بود. دخترش مرا به سمت تخت‌اش راهنمایی کرد در گوش‌اش گفت من آمده‌ام. راستش وقتی او را در این وضعیت دیدم، خودم از سوال پرسیدن خجالت کشیدم….

بعد از جواب دادن به هر یک از سوالات‌ام، چشم‌هایش را می‌بست و اشک از چشمان‌اش جاری می‌شد و گاهی حتی با صدای بلند گریه ‌می‌کرد. متوجه شدم که زیر لب، اسم علیرضا را زمزمه می‌کند. وقتی از دخترش پرسیدم، گفت: « نوه‌اش را صدا می‌زند که در جوانی فوت کرده‌ است. او بعد از فوت نوه‌اش دیگر وضعیت جسمانی‌اش بدتر شد. حالا قدرت تحرک ندارد و زمین‌گیر شده است.» …

دلم می‌خواد از این پنج تیر لولو

کنم یاد  جوانی از سر نو

مدیر گروه مطالعات فرهنگی رادیو فرهنگ سردبیر نشریه افسانه ویِژه گراش شاعر، پژوهشگر فرهنگ عامه، تاریخ و ادبیات در جنوب فارس مدیر انتشارات همسایه مدیرعامل موسسه فرهنگی هفت برکه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0 نظر
scroll to top