هفتبرکه: عباس کیارستمی را همگان به عنوان یکی از بزرگترین کارگردانان سینمای جهان میشناسند، و شاید همین سبب شده است که فعالیتهای ادبی و شعری این هنرمند بزرگ کمتر دیده شود. در مجله ادبی این هفته، به عباس کیارستمی شاعر پرداختهایم. شعر اجتماعی آرمانگرایانهی خانم حسینی و داستان ساختارشکنانهی محمود غفوری هم دو مطلب اصلی دیگر در کنار صفحات ثابت الف هستند. الف ۷۹۳ در جلسه ۸۹۳ انجمن ادبی در روز پنجشنبه ۱۷ تیر منتشر شد. کل نشریه را میتوانید به فرمت پیدیاف از اینجا دریافت کنید. برای عضویت در کانال تلگرام انجمن ادبی به نام «الف» نیز اینجا کلیک کنید.
خبر ادبی
عباس کیارستمی شاعر درگذشت
عباس کیارستمی اول تیرماه ۱۳۱۹ در تهران متولد شد و ۱۴ تیر ۱۳۹۵ در پاریس درگذشت. او در کنار کارگردانی، فیلمنامهنویسی، تهیهکنندگی، نقاشی، مجسمهسازی و عکاسی، به کار شاعری نیز میپرداخت. مجموعههایی که او از بیتهای انتخابی خودش از دیوانهای حافظ، سعدی، مولانا و نیما منتشر کرد، خبرساز شد و واکنشهای مثبت و منفی زیادی در محافل ادبی برانگیخت.
به نوشته ایبنا، مجموعه شعرهای «گرگی در کمین» در سال ۱۳۸۴، «همراه با باد» در سال ۱۳۸۵، و «باد و برگ» در سال ۱۳۹۰ از این هنرمند فقید منتشر شده است. مجموعه «همراه با باد» که کیارستمی آن را به زبان آلمانی سروده بود، بعداً توسط کریم امامی مترجم صاحبنام و فقید ایرانی به فارسی ترجمه شد. کتاب «باد و برگ» نیز بعداً توسط احمد طاهری به زبان اسپانیایی ترجمه شد.
«حافظ به روایت کیارستمی» در سال ۱۳۸۵ توسط نشر و پژوهش فرزان روز به چاپ رسید. به نوشته سایت کتابناک، «حافظ به روایت کیارستمی در بر گیرنده ۶۴۷ نیم بیت از ۵۰۰ غزل حافظ است که هر نیمبیت در دو یا سه سطر زیر هم نوشته شده است و این شیوه نوشتار امکان دیگری به شعر حافظ بخشیده است.»
«سعدی از دست خویشتن فریاد» را نیز یک سال بعد انتشارات نیلوفر منتشر کرد. به نوشته سایت گودریدز، در شعر فارسی، اشعاری است که تنها در یک بیت شاعر منظور خود را به به روشنی بیان میکند. شعر سعدی نیز دارای چنین ابیاتی است که غالبا در انتهای کلیات او آمده است. این تکبیتها و حتی تکمصراعهای سعدی به خودی خود کامل هستند و مملو از نکات و ریزبینیهای کمنظیر. در کتاب «سعدی از دست خویشتن فریاد»، عباس کیارستمی این ابیات را گردآوری کردهاست و مجموعه زیبایی فراهم نموده تا خواننده با اشعار سعدی آشنایی بیشتری پیدا کند.
«آب: نیما یوشیج به روایت عباس کیارستمی» را نشر نظر در سال ۱۳۹۰ منتشر کرد.
کتاب «آتش: جزئی از کلیات شمس» را نیر نشر نظر در همان سال روانه بازار نشر کرد. به نوشته سایت خبرآنلاین، خود کیارستمی در مراسم رونمایی از این اثر گفته بود: «کتاب شمس اولین کتابی بود که به آن مراجعه کردم و در اوایل انقلاب که کار فیلمسازی متوقف شده بود آن را میخواندم. وقتی کارم بر شعرهای سعدی و حافظ را به ناشر پیشنهاد دادم، رفتم سراغ مولانا و دیدم از دوره ۱۰ جلدی امیرکبیر، همین کاری را که برای دو کتاب پیش انجام دادهام، برای دو کتاب از این ۱۰ جلد انجام دادهام. این کار را برای خودم انجام داده بودم. شمس خواندن کار سختی است. مانند جنگلی است که اینقدر درخت دارد که درختهایش معلوم نیست. در ضمن اول باید قابلیت انتخاب داشته باشید تا بتوانید آن را به پایان برسانید. باید با انتقاد بخوانید و بگویید این غزل، غزل من نیست. هرس کردن این کار ضروری است. وقتی حافظ یا سعدی میخوانید جز تحسین کاری نمیتوانید، بکنید. اما گاه در دیوان شمس به غزلی برمیخوردید، که نمی توانید ادامه بدهید. مانند غزلهای ترکی و عربی او.»
نمونههایی از گزینشهای کیارستمی
از کتاب «سعدی از دست خویشتن فریاد»
هرکه را
در خاک غربت
پای در گل ماند
ماند
***
گر بگویم که مرا
حال پریشانی نیست
رنگ رخسار
خبر میدهد
از سر ضمیر
***
امروز چه دانی تو که
در آتش و آبم
چون خاک شوم
باد به گوشت برساند
***
سعدی شوریده
بی قرار چرایی؟
در پی چیزی
که بر قرار نماند
***
ترک دنیا
و تماشا
و تنعم گفتیم
مِهر مُهری ست
که چون نقش حجر
می نرود
***
همه عمر بر ندارم
سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم
که تو در دلم نشستی
از کتاب «آتش: جزئی از کلیات شمس»
پیش چنین ماه رو
گیج شدن واجب است
***
هرچند یارم
گیرد کنارم، من بی قرارم
***
بیمار بدن نیَم که
بیمار دلم
شربت چه بُوَد
شراب در ده، تو شراب
***
عدد ریگ بیابان
اگرم باشد جان
بدهم، گر بدهی بوسه
چه ارزان باشد
شعر
سمیهسادات حسینی
باتمام وجود درگیرید
به دروغ و دونگ و مکر و ریا
کاسبیهای جالبی دارید
توی بازار گرم این دنیا
صبح شرمنده از طلوع خودش
پیش تزویرتان کم آورده
کیسهی حیلههای رنگیتان
تیرگی را کشیده در پرده
غافلید از پرندهی زخمی
که قفس را بهانه میداند
غافلید از زمانه زیرا ماه
پشت این ابرها نمیماند
بال پرواز را اگر ببرید
فکر پرواز میزند ریشه
وای از آن روزگار نزدیکی
که به پرواز آید اندیشه
تا بجنبید سبز خواهد شد
از قفسها نهال آزادی
کاسبیتان کساد خواهد شد
زیر طوفان بال آزادی
گرچه دستانتان به دست هم است
پشتتان تکیهگاه گرمی نیست
توی قاموس مغزتان گویی
از سقوط و هبوط شرمی نیست
صبح صادق طلوع خواهد کرد
آفتاب از کسی هراسش نیست
به همه با خشوع میتابد
گرچه افکارتان حواسش نیست
پشت بال کبوتران گرم است
به شعاع همیشهی خورشید
ای زوال وجودتان نزدیک!
با همین حس و حال خوش باشید
الهام
محمود غفوری
دکتر با اخم از مقابلش رد شد. دلش هری ریخت.
از داخل اتاق صدای دکتر را شنید:
– خانم محمدی!
هراسان رفت به اتاق و روبهرویش ایستاد.
– من چند دفه باید به شما بگم که این هفته هیچ مریضی رو نباید پذیرش کنین؟
– ولی آقای دکتر این یه مورد …
چشمش به نامهی روی میز افتاد و بعد به نگاه خیره و شیطانیاش.
قلبش داشت از جا کنده میشد. سرش را برگرداند و به نقطه نامعلومی خیره شد.
تاب با خاطرات کتاب
اینها خاطرات چند کتابدار است در شهر یزد؛ خاطرات خانم اشرف تقدیری، دانشجوی ارشد مترجمی دانشگاه تهران، و چند تن از همکارهای او. خانم تقدیری در توضیح کوتاهی نوشته است: «نمیدانم سبک نگارشام چه طور است، اما لااقل خوشحالام که با بقیه این خاطرات را شریک میشوم.» اینجا با کسی طرفایم که عاشق کاری است که ما (یا بعضی از ما) هم عاشقاش هستیم، و میداند چه لحظاتی را انتخاب کند که دلیل این عاشق شدن را به همه بفهماند.
خ خ خ داحافظ
اشرف تقدیری
سرش را به میز قفسه کتابها نزدیک میکرد. همچنان که پشت میز کتابدار نشسته بودم، زیر نظر داشتماش. ابتدا خواستم کمکش کنم، شاید دنبال کتاب خاصی میگشت. اما چون برای اولین بار به کتابخانه آمده بود، گذاشتم تا خوب به همه¬ی قفسهها سرک بکشد. گاهی از قفسهای کتابی را بر میداشت و تورق میکرد. انگار دنبال تصاویر کتاب بود و گاه به فهرست کتاب هم نگاه میکرد. در حین همین کارها یکی دو قدم عقب و جلو میرفت و در نتیجه جای کتاب را گم میکرد. کمی اینطرف و آنطرف قفسه را نگاه میکرد و کتاب را هر جای هر قفسهای که خالی بود قرار میداد. گاهی نیز حتی کتاب را به صورت برعکس در قفسه میگذاشت.
شاید یک ساعت کارش به درازا کشید. کتابی برداشت و پشت میز نشست. مقداری مشغول مطالعه شد. کتابخانه خلوت بود. نزدیک شدم و دستام را روی شانهاش گذاشتم. با نگرانی نگاهام کرد. وقتی شروع به صحبت کرد، متوجه لکنت زباناش شدم. برای شروع صحبت مشکل داشت. حرف اول هر کلمه را چند بار تکرار میکرد اما وقتی شروع به حرف زدن میکرد، این تکرار کمتر میشد. سوم راهنمایی بود. نگاهی به کتاب در دستاش انداختم. «پیشگیری و درمان لکنت زبان» نوشته ناهید عظیمی بود. وقتی مقداری با او صحبت کردم، متوجه چشمان ضعیفاش هم شدم که عینک هم نداشت. وقتی علت را پرسیدم گفت که در هنگام بازی در مدرسه شکسته است. «بابام داده تا درستاش کنن.»
آوردماش پیش خودم نزدیک میز کتابدار. دو تا کتاب دیگر با عنوان «درمان کامل لکنت»، فیلیپ رابرتس، و «موفقیتها و شکستها در درمان لکنت» زبان ترجمه فریبا یادگاری را نیز برایش آوردم. نمیتوانست تعجب و خوشحالیاش را پنهان کند. سعی میکرد کمتر حرف بزند. از جملات کوتاه و مختصر استفاده میکرد. برای اولین بار از معلماش شنیده بود که کتابهایی در این زمینه وجود دارد. وقتی از او پرسیدم تا حالا برای گفتار درمانی به جایی مراجعه کرده یا نه، جواباش منفی بود. گفت: «بابام میگه بزرگ بشی درست میشه.» معنی این حرفاش را فهمیدم: فقر مالی. با بیشتر حرف زدن با او دریافتم که حدسام درست بوده است. هنگامی که برایش توضیح دادم در شهرمان جایی هست به نام سازمان آموزش و پروش استثنائی که در این زمینه میتواند کمکی به شما بکند، از موضوع بیخبر بود.
عضو کتابخانه شد. با این که میدانستم کتاب چندان به دردش نمیخورد، یکی از کتابها را هم به امانت برد. بعد از ده روز برگشت. کتاب را روی میز گذاشت. میخندید. مثل دفعه اول، حرف اول کلمه را چند بار تکرار کرد. فهمیدم به آموزش و پروش استثنائی مراجعه کرده. خوشحال بود. یکی دیگر از کتابهایی را که درباره¬ی لکنت زبان بود برداشت. وقتی برایش ثبت نام کردم با خنده گفت: «خ خ خ خ …دا حافظ.»
یادداشتهای ۳:۲۱ نیمهشب
اینستاگردی
کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.