گریشنا (هفت برکه): دو شعر، یک داستان ترجمه و یک نقد دریدایی، در کنار صفحه‌های ثابت یادداشت‌های ۳:۲۱ نیمه‌شب و اینستاگردی و گزارش جلسه، مطالب شماره ۷۶۰ «الف» بودند. این شماره در جلسه ۸۵۹ انجمن ادبی، روز پنج‌شنبه ۲۱ آبان‌ماه ۱۳۹۴ ارائه شد. مطالب برگزیده را در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).

Aleph760png_Page1

شعر

سحرالسادات حدیقه

۱۴/۸/۹۴

من دو پیک جلو می‌افتم

و تو یک خواب جلوتری

بت رویاهایت را می‌شکنی

روبرویم آینه‌ای می‌تراشی

از تمام شب‌هایی که

قناس از خاطرم می‌گذرند

 

تو مثلا بیداری

در آغوشی که هیزم تو باشد

 

می‌دانم در این دخمه هیچ آوازی تکرار نخواهد شد

و پایان هیچ چیزی شب نیست

Aleph760png_Page2

 

گزارش یک شعر

حوریه رحمانیان

تن‌های‌شان به هم می‌آمیزد

چشم‌های‌شان   از هم می‌گریزد

رنگ فرار می‌زند

ماده‌ای اثیری

بر حباب لوسترها و پرده‌ها

با هم شریک‌اند

در مکیدن آب یک انار

و بر می‌گردند باز

آلوده به عادت تنهایی

یکی به سیاه‌چاله‌های شعر

دیگری به گزارش‌های داغ خبری

Aleph760png_Page3

 

داستان ترجمه ۳۷

انتخاب و ترجمه راحله بهادر

Fly

Gary Moshimer

Dad had his Post-it notes in the funeral home. He liked the rainbow colors. He refused to accept her death, this child of his. He stuck them on as though she were sleeping. No one stopped him. LUNCH IN FRIDGE. MARIA PICKING YOU UP. ENGLISH PAPER!! EAT LUNCH NO CHEATING! SEE COUNSELOR JANE. GO OUT FOR BASKETBALL. IGNORE COMMENTS OF OTHERS! She would be buried with the currency of her generation, like a revered princess, with so many directions for the other side. A slight breeze blew through the home. She fluttered. She looked ready to rise and fly away.

پرواز

گری موشیمر

بابا یادداشت­هایش را در مراسم خاکسپاری هم با خودش آورده بود. از رنگ­های رنگین­کمانی­شان خوش­اش می­آمد. او از پذیرفتن مرگ دخترش طفره می­رفت، این بچه­اش. طوری یادداشت­ها را به تابوت می­چسباند انگار که او خواب بود. کسی مانع کارش نمی­شد. « ناهار تو یخچاله.» «ماریا میاد دنبالت.» « برگه­ی زبان!!»  « ناهارتو بخور! گول نزن بچه! » «برو پیش جین، خانم مشاور.» « برو بیرون بسکتبال بازی کن. » «کاری به حرف بقیه نداشته باش!» دختر به رسم نسل­اش دفن شد، مثل یک شاهزاده خانم محترم، با دستورات خیلی زیاد برای آن دنیا. نسیم آرامی در خانه می­وزید. او به آرامی لرزید. انگار برای برخاستن و پرواز آماده بود.

Aleph760png_Page4 Aleph760png_Page5

 

خوانش دریدایی خروس

نقد راحله بهادر روی شعر «خروس» محمد خواجه پور منتشر شده در الف ۷۵۸

بازی تقابل‌های دوگانه. خیر/ شر، زیبا/زشت، مرد/زن. ساختارگراها آن را binary oppositions نامیدند که می‌تواند ساختمان هر ساختاری با آن تعریف شود و دال نخست در این دوگانه‌ها بر دومی اولویت دارد. در ساختارهای قدرت، این اولویت‌ها مرکز هستند. اما ژاک دریدا جور دیگری به این تقابل‌ها نگاه کرد. Deconstruction یا ساختارشکنی، برای برهم زدن این تقابل‌ها تعریف تازه‌ای داد تا نشان دهد تا چه حد زندگی ما متاثر از این ساختارهای ساختگی هستند. تقابل‌های دوگانه در ارتباط با دو مفهوم ابَرمرکز  –logocentrism- و مدلول متعالی –transcendental signified-  معنا پیدا می‌کند زیرا رجحان یکی از این مدلول‌ها به معنای مرکزیت دادن به آن است. واژگون کردن اولویت در این تقابل‌ها یکی از راه‌حل‌های دریدا برای مرکززدایی و ساختارشکنی است. ساختارها معمولا یک مرکز برای خود تعریف می‌کنند. مثلا مرکز هستی، انسان تعریف می‌شود که به ساختار زندگی معنا می‌دهد. از این جهت دریدا ابَرمرکز را زیر سوال می‌برد. این مفهوم که در بعد دینی آن یعنی مرکز الهی هستی، در واژه شناسی دریدا مرکزیت هر تفکر و ساختاری است. در بیانی دیگر که زبان خود دریدا است، مدلول متعالی همین معنا را می‌رساند که در تقابل‌های دوگانه نقش رهبری و معنادهنده را دارد.

در یک نگاه کلی شعر «خروس» هم در فرم و هم در محتوا ساختارشکنانه است. ساختارشکنی شعر در فرم علاوه بر اینکه پست مدرن است که کل شعر در یک جمله است که البته سرآخر نقطه هم ندارد قابلیت تعریف در بستر نقد ساختارشکنی را دارد. تقابل‌های دوتایی در شعر زیادند: فراموشی/ یادآوردن، آینده/گذشته، پشت سر/روبرو، شب/صبح، خواب/بیداری، عمر(زندگی)/ مرگ. که هر یک از این تقابل‌ها برخلاف دیدگاه ساختارشناسانه اولویت‌بندی شده‌اند. یعنی سوبژه‌ی شعری نه با مدلول متعالی، که اتفاقا در شکل پسامدرن آن با مدلول دوم تعریف شده است. بند نخست شعر «فراموشی خودم بودم» به نوعی مرکززدایی فردیت یا سوبژه است که در تفکر فلسفی همواره عقلانی، خودآگاه و متعالی تعریف شده است. خودمداری در فلسفه‌ی کانت به اوج رسید که معتقد بود انسان مدار هستی است. دریدا با نظریه مرکززدایی و نفی مدلول متعالی در واقع میراث فلسفی را که در کانت حسابی رشد کرده‌بود ساختارشکنی کرد. در شعر هم، «فراموشی» که به نوعی آلودگی برای «خود» است، که رجحان فراموشی بر آگاهی است، چارچوب فردیت کلاسیک را متزلزل می‌کند. دریدا مفهوم trace را معرفی کرد و بدین معناست که ذهن همراه با خوانش دال‌ها، دال‌های مرتبط به آن را هم به یاد می‌آورد. یعنی هر دال با خودش دال‌ها و مدلول‌های دیگری را به دنبال دارد و یکی در سایه‌ی دیگری است که معنادار می‌شود. «فراموشی» مدلول‌هایی مثل ناخودآگاه و عدم اختیار را به ذهن می‌آورد. راوی خود را در تقابل گاه/ آینده معرفی می‌کند یا «در دو بعد». در بند دوم هم می‌خوانیم «مردی بدون پشت سر».  پشت سر در امتداد خود مدلول گذشته را به ذهن می‌آورد. گذشته از دیدگاه فلسفه‌ی اخلاقی مفاهیمی مثل میراث، اصالت و سنت را به همراه دارد. سوبژه‌ی شعری که تنها در دو بعد –حال و آینده- تعریف می‌شود، در این متن شعری یا به عبارت دریدایی آن گفتمان شعری، بدون گذشته با مدلول‌های نهفته در آن معرفی شده که به نوعی نفی «خود» است. حالا «خود» در مفهوم پست مدرن آن با پشت کردن به نقش متافیزیکی‌اش یعنی ابرمرکز بودن، یک فردیت دیگر است.

شعر بر محور دو تقابل دوتایی بزرگ شکل می‌گیرد که با همین دال‌های «گاه» و «یا» به هم متصل‌اند. گاه که می‌تواند لحظه یا حضور را  هم به ذهن آورد در رابطه با کاملیت سوبژه‌ی شعری در تضاد است. چنان که دریدا در تحلیل متافیزیک حضور  metaphysics of presence با تکیه بر تقابل‌ها و از دیدگاه فلسفی که حضور را بر غیاب برتری می‌دهد، معنا را به تعویق می‌اندازد. که متافیزیک حضور تمایل برای دسترسی سریع به معناست. سوبژه در گفتمان شعری اگرچه چنان که گفتیم به معنای کانتی آن کامل نیست، اما به حضور/لحظه تمایل دارد. مرکزیت زدایی از سوبژه در بند اول با مدلول «فراموشی» اتفاق می‌افتد و  با تضاد تمایل به معنادار شدن در «گاه» دچار تناقض می‌شود.

دریدا با تجزیه و تحلیل اجزای گفتمان  یا اوارق کردن نشان می‌دهد چگونه تناقض‌ها و تضادها در متن وجود دارد. این یعنی عدم قطعیت. که یکی دیگر از راه‌های دریدا برای گریز از مرکز و متافیزیک حضور است.

گفتیم شعر بر محور دو تقابل بزرگ است: گاه/در تمنای به یاد آوردن در رختخواب/استسقای خواب؛ تقابل اول و : یا/بی شلوار ایستاده/ روبروی خالی یخچال که آینده را بنمایاند؛ تقابل دوم. «تمنای به یاد آوردن» با تصویر سوبژه در بند اول و دوم، که تاکید بر فراموشی دارد در تناقض است که در زبان دریدا، بازی متن و معنا نشان دادن همین تناقض‌های درونی است.

در بند یازدهم می‌خوانیم: «ندانی چه کسی مرده است». ندانستن با نزدیکی به مدلول‌های دیگر مثل فراموشی و بدون گذشته بودن، تصویر فردیت پست مدرن را کامل می‌کند. فردیتی که «شاید» در جستجوی فراموشی و حل شدن در جریان معمول زندگی است.

 

Aleph758png_Page3

 

یادداشت‌های سه و بیست و یک دقیقه

تشباد: مثال‌هایی که می‌گوید به جای ساندویچ کتاب بخرید، بر اساس نیازه. ولی کتاب برای شخصی که با کتاب رابطه‌ای نداره، نیازی رو بر نمی‌انگیزه. از طرفی کسی که کتاب می‌خونه نیازی به تشویق کردن نداره. چون به هر دلیلی اون نیاز رو در خود داره.

و ما نتیجه می‌گیریم هیچ متن و حرف تشویقی نمی‌تونه کسی رو به سمت کتاب هدایت کنه. تنها خود اون فرده که تصمیم می‌گیره به جای تاکسی دربست می‌شه کتاب خرید. و اصلا چه کاریه؟ آدم ساندویچ نخره کتاب بخونه؟ شکم مهمتره.

کتاب دو قشر طرفدار داره. یا از نظر مادی آدمی تامین باشه و پیش زمینه‌اش رو داشته‌باشه. و آدمی که کتاب رو همسنگ یک تفریح مثل تماشای فوتبال ببینه. نه کسی که از کلمه کتاب علم و ادب و هنر بی‌کران رو برداشت می‌کنه.

خیلی ساده است. کتاب نوعی تفریحه. همین.

خودم: مثل قصه‌ها بود این که اول فکر کنی این چهره چقدر آشنا است،این قدم‌ها، و شاید در گذشته چیزی بوده که تو را به او وصل می‌کند  و بعد که همان لحظه بگذرد و بدانی این همان او بوده و چیزی بوده که سال‌ها انکارش کرده‌ای و بعد می‌فهمی بوده با وجود همه‌ی انکارها.

کاکال: امروزها کتاب خوب است ولی کتابخوان خوبتر

Aleph760png_Page10

 

اینستاگردی

p0op0oino

می‌پرسد: چرا اینقدر به خبر علاقه داری؟

سوال خوبی است و راستش را بخواهی نمی‌دانم. مثل کودکی که با آب‌بازی یا سُر خوردن یا قلقلک، قهقهه مستانه سر می‌دهد و نمی‌داند از کجای آن خوش‌اش می‌آید! خبر را دوست دارم و روراست‌تر اگر باشم، باید بگویم من یک معتاد رسانه‌ام.

ماه‌ها است که خودم را رها کرده‌ام در این دشت که تهش ناپیداست و از هیچ فرصتی برای بودن در این قماش نمی‌گذرم. وقتی درگیر خبرم و در تلاش برای دانستنِ حتی یک اتفاق کوچک؛ حساب زمان از کفم می‌رود و شاید این همان لذتی است که نمی‌توانم توضیح بدهم: «فراموش کردن!»

می‌نویسیم، می‌دویم و تلاش می‌کنیم برای فراموش کردن. فراموش کردن خود و گره خوردن به چیزهای بیشتر؛‌ آگاهی‌ها و دانایی‌ها از خیر و شر سیال در محیط.

۷ روزِ نمایشگاه مطبوعات تجربه‌ای بود برای ما که آمخته‌ی خبریم. این‌ور میز بودن، ادراک متفاوتی برای من می‌سازد که بیش از همیشه با بار مسئولیت همراه است. امشب در حالی اولین تجربه حضور در میدان تخصصی‌مان تمام شد که من هنوز گلاویز مسلسل تجربی ماندن یا انسانی‌ شدن هستم.

Aleph760png_Page11

 

کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.