گریشنا: شماره ۷۴۴ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش، هم‌زمان با جلسه ۸۴۴ انجمن ادبی، روز پنج‌شنبه اول مرداد ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را می‌توانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز می‌توانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).

Aleph744png_Page1

 

تاریک‌روشنا

سعید توکلی

tavakoli.wordpress.com

 

عصرها سایه‌ام بلند می‌شود

می‌رود آخر دنیا

نگاهم می‌کند

از دوردستهایِ نگران

لرزش صدایم را در حجمی تاریک می‌بیند.

هر غروب سایه‌ام برمی‌گردد

با سوغاتی از نوایی دور

در گوشم زمزمه می‌کند

دستهات در خاطر یکی هست

صدات کنج خانه‌ای نشسته.

هر شب این نخ سیگار را روشن می‌کنم

مثل خاطراتی

ستاره‌ها یکی یکی به چشم می‌آیند

تاریکی با نشانه‌هایی بیدار می‌شود

و در من جا می‌گیرد

همانطور که به سمتشان کشیده می‌شوم

سیگار خاکستر و

کمی بعد یا قبل به گریه می‌افتم.

صبحی حالا که این نخ را

روی نیمکتی در درختها

رو به مقصد باد نگاه می‌کنم

آسمان طوری ابر ندارد

انگار خاطرات کسی را از یاد ببرد

باد پشت باد

تشباد می‌آورد

فراریِ بدنامی هستم

چیزهایی از من آرام بر زمین رها

و باد تکه‌هایی را با خود خواهد برد

همانطور که سیگار خاکستر

کمی بعد یا قبل

 

بشنوید:

Aleph744png_Page2

 

شعر

مریم انصاری

زل زدی در نگاهم و خواندی                  یک به یک وردهای جادو را

رد شــــــدی از دل خیابانم                   ریختی هر چه برج و بارو را …

 

با کمی احتمـــــالِ آمدنت                   توی یک عصــر زرد پاییزی

می‌کشیدم شبیه یک نقشه               بر تن خاک و برگ، جارو را

 

با خیال نوازش دســــتت                    رفتــــم و روبـــــــروی آیینه

مثل آن روزهــــا به میل تو                  بافتم با خیال خوش، مو را

 

فکر کردم به چهره‌ات وقتی                  با صدایش همیشه می‌خندید

فکر کردم به خنده‌ات…با شوق              رفتــــم و جعبه‌ی النگو را…

 

گل به گل مست کردم از عطرم           بـــاغ نیـــــلوفر لبــــــاسم را

تا در آغوش خود بخـوابانی                 یک جهان رنگ و یک بغل بو را

 

در خیالم دوباره می پرسم:           «آخرش چه؟!بگو که می آیی!»

می بری با ســـوال من بالا            باز مثــــل همیشـــــه ابرو را

 

خسته‌ام مثل کوچه‌ای خلوت          که پس از تـــو غروب هر شنبه

می‌کنــد ناامیـــدتر از قبل              چشم‌هایی که مانده هر سو را…

 

Aleph744png_Page3

 

غزلی ناب بگویم

مهدی فتاحی

۲۸/۰۴/۹۴

 

مستفعل مستفعل آن صورت ماه‌ات

مفعول مفاعیل دو چشمان سیاه‌ات

 

«بگذار زمان روی زمین بند نباشد»

با معجزه‌ی ابرو و مژگان سپاه‌ات

 

آن صورت و این چشم و لب و ابرو و مژگان…

بی‌پرده بگویم که مرا کُشته نگاه‌ات

 

بی‌پرده که گفتم که مرا کُشته «نگاه‌ات»!

الزام به «مو» نیست، تو بگذار کلاه‌ات

 

در فن غزل هرچه که گفتم به ثنای‌ات

زیبا شده هر واژه که افتاده به راه‌ات

 

تردید ندارم که تو خوبی و نجیبی

با رفتن و غایب شدن گاه‌به‌گاه‌ات!

 

در موقع رفتن تو اگر هیچ نگفتی

خوش باش، برو، حادثه‌ی عشق پناه‌ات

 

بنشینم و از نو غزلی ناب بگویم

یک‌آن تو بیایی و نگاه‌ام به نگاه‌ات…!

 

بشنوید:

Aleph744png_Page4

 

تقویم الف ۳۵

ابوالحسن محمودی

گوش‌شکسته‌ها در سرزمین لاله‌ها

 

تقویم این هفته به یکی از باسابقه‌ترین کشتی‌گیران تاریخ اروپا و هلند اختصاص دارد که از اولین مریدان گروهک تروریستی داعش نیز به شمار می‌رود. بله، درست حدس زدید؛ او کسی نیست ‌جز ون‌سان ون‌گوک که البته گه‌گداری نقاشی هم می‌کشید. این «ون» یا «فن» که در بسیاری از اسم‌های هلندی وجود دارد، چیز رایجی است. مثل فن بومل، فن درسار، فن نیستلروی و داوود فنایی. اما علاقه‌ی ون‌سان به گوش‌شکسته‌ها و فن کشتی منجر به خلق اثری شد که در ادامه می‌آید.

به جز ون‌سان که در سال ۱۸۵۳ به دنیا آمد، پدر و مادر او از پنج بچه دیگر هم رونمایی کردند که ما فقط با یک تئوِ آن‌ها کار داریم. از کودکی ون‌سان اطلاعات زیادی در دسترس نیست؛ جز این‌که او در مواقعی که دستشویی داشت، دوبار می‌گفت: pp . تا این‌که بزرگ شد و بعد از گرفتن دیپلم تصمیم گرفت به لندن برود و به کار دلالی آثار هنری بپردازد. اما بعد از هفت‌سال متوجه شد که نگاه کردن به آثار هنری به عنوان یک کالای فروشی درست نیست و سر آخر خود دست به کار شد و در ۲۷ سالگی اولین تابلوی نقاشی خود را کشید. ون‌سان که شیفته‌ی نقاشی از مردم طبقه‌ی کارگر بود اولین نقاشی خود را به نام «سیب‌زمینی‌خورها» که در آن چند کشاورز مشغول خوردن سیب‌زمینی بودند،کشید. او در نامه‌ای به تئو ضمن ابراز احساسات نسبت به قشر کارگر جامعه و این کاش مردم شلخته درو می کردند تا چیزی گیر خوشه‌چین‌ها بیاید، خواست که تابلوهایش را بفروشد.

ولی تئو این کار را نکرد و آن‌را در انباری خانه‌اش انداخت. ون‌سان که به مقبولیت اجتماعی از طریق صیفی‌جات فکر می‌کرد، دوباره به تئو نامه زد که این تابلوها را بفروشد ولی تئو گفت: «نه، برخورد با آثار هنری به مثابه کالا کار اشتباهی است» و این حمایت آن‌قدر اصولی و عملی بود که از کل تابلوهایی که ون‌سان برای تئو فرستاد، فقط یک تابلوی «تاکستان سرخ» را برای او فروخت. این مدل حمایت بعدها در کشورهای مختلف طرفداران خاص خودش را پیدا کرد و از آن به عنوان مدل تئویی با شعار هنر برای هنر یاد شد.

ون‌سان با این وضعیت رفته‌رفته به بیماری روانی مبتلا شد. نشان به این نشان که او روزی در کافه‌ای در فرانسه نشسته بود و با یک نگاه یک دل نه صد دل عاشق دختری به نام راشل می‌شود. راشل که از قضا عضو انجمن حمایت از جوانان خانه‌خالی هم بود، واکمن خودش را از کیف صورتی‌اش می‌آورد و رو به ون‌گوک می‌گوید: «ممکنه به کافه‌چی بگی صدای موزیکو کم کنه؟ بیا این آهنگو گوش بده»

ون‌سان در آن فضای تاریک و مه‌آلود که صدا به صدا نمی‌رسید، تنها کلمه آخر راشل را می‌شنود و به طرفهالعینی موکت‌بری را برمی‌دارد و «لاله» را به عنوان کادو از خویشتن جدا می‌کند و جلو راشل می‌اندازد. راشل که همزمان با دیدن این صحنه دنبال کافه‌چی می‌گشت گفت: «کو… کوش؟» و ون‌سان جواب می‌دهد که: «راشل کوری؟ ایناها ایناها، تو دلمو بردی، منم گوشم‌مو بریدم» و این‌چنین می‌شود که این دلاورمرد خطه‌ی گل‌ لاله، فعل گوش دادن را به معنای واقعی کلمه در آوردگاه عشق و دوستی صرف می‌کند و به ارمغان می‌آورد.

اما اواخر زندگی ون‌گوک دیگر کار بیخ پیدا کرده بود. البته نه از باب بریدن عضوی از بدن‌اش –که پیش‌تر به اندازه کافی این باب گشوده شده بود- بلکه مدام در حال کشیدن نقاشی بود و کمیت را فدای کیفیت کرده بود. گفته می‌شود که در دو ماه آخر زندگی ون‌سان، او نود تابلوی نقاشی کشیده است که با یک حساب سرانگشتی می‌شود ۱.۵ ppd یا ۱.۵ painting per day.

افسردگی آنقدر بر زندگی ون‌سان ون‌گوک سایه انداخته بود که او در نهایت در ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ و در سن ۳۷سالگی دست به خودکشی زد.

 

Aleph744png_Page5

 

شعروگرافی ۴۲

محمد خواجه‌پور

 

Aleph744png_Page8

 

کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.