بستن

الف ۷۳۸: مَجا نِزواشــبارِن، شهر غمبارن

 

گریشنا: شماره ۷۳۸ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش هم‌زمان با جلسه ۸۳۸ انجمن ادبی، روز پنج‌شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را می‌توانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز می‌توانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).

 

Aleph738png_Page1

 

زمسو (شعر گراشی)

علی‌اکبر شاه‌محمدی

 

شاو سرد زمسو و

هوا ابری

تک تیفون تلواسه

بازم بند دلم ابری

 

موه فریاد بکنم با غرشت

از درد

خدایا ایی چه دنیایین

همه دل مرده و دل سرد

 

تغرگ از آسمون طعنه و تهمت

برسایی

چه کردایی اگم ملت

دنسایی؟!

تموم جنگ و خین و مرگ

من داعش

اگم دلال خونه برچه خین تک شیشه کردایی؟!

 

مجا نزواشبارن، شهر غمبارن

کمیتر بخسیا مردن

همه کفتاریا یک شاخه زیتون

شکپ بارن

 

Aleph738png_Page2

 

داستان ترجمه ۲۳

انتخاب و ترجمه از راحله بهادر

Visit to Her Husband

by Lydia Davis

She and her husband are so nervous that throughout their conversation they keep going into the bathroom, closing the door, and using the toilet. Then they come out and light a cigarette. He goes in and urinates and leaves the toilet seat up and she goes in and lowers it urinates. Toward the end of the afternoon, they stop talking about the divorce and start drinking. He drinks whisky and she drinks beer. When it is time for her to leave to catch her train he has drunk a lot and goes into the bathroom one last time to urinate and doesn’t bother to close the door.

     As they are getting ready to go out, she begins to tell him the story of how she met her lover. While she is talking, he discovers that he has lost one of his expensive gloves and he is immediately upset and distracted. He leaves her to look for his glove downstairs. Her story is half finished and he does not find his glove. He is less interested in her story when he comes back into the room without having found his glove. Later when they are walking together on the street he tells her happily how he has bought his girlfriend shoes for eighty dollars because he loves her so much.

     When she is alone again, she is so preoccupied by what has taken place during the visit to her husband that she walks through the streets very quickly and bumps into several people in the subway and the train station.  She has not even seen them but has come down on them like some natural element so suddenly that they did not have time to avoid her and she was surprised they were there at all. Some of these people look after her and say “Christ!”

     In her parents’ kitchen later she tries to explain something difficult about the divorce to her father and is angry when he doesn’t understand, and then finds at the end of the explanation that she is eating an orange, though she can’t remember peeling it or even having decided to eat it.

 

دیدار با همسرش*

از لیدیا دیویس

زن و همسرش آنقدر عصبی هستند که در طول گفتگوی­شان مرتب به دستشویی می‏روند، در را می‏بندند و از توالت استفاده می‏کنند. بعد بیرون می‏آیند و یک سیگار روشن می‏کنند. مرد می‏رود داخل دستشویی و ادرار می‏کند و در توالت فرنگی را بالا نگه می‏دارد و زن می‏رود تو و آن را پایین می‏آورد و ادرار می‏کند. حوالی غروب، دیگر در مورد طلاق حرف نمی‏زنند و شروع می‏کنند به نوشیدن مشروب. مرد ویسکی و زن آبجو. وقتی زن باید خانه را ترک کند تا به قطارش برسد، مرد زیادی مست کرده و برای آخرین بار می‏رود دستشویی تا ادرار کند و برای بستن در به خودش زحمت نمی‏دهد.

آنها در حالی که دارند آماده می­شوند تا بروند بیرون، زن شروع می‏کند به تعریف کردن این­که چگونه عشق‏اش را ملاقات کرده است. دارد حرف می­زند که مرد یکهو یادش می‏آید یک لنگه از دستکش‏های گرانقیمت‏اش را گم کرده است و فورا آشفته می‏شود و به هم می‏ریزد. او را ترک می‏کند تا در راه پله‏ی پایین دنبال دستکش‏اش بگردد. داستان زن ناتمام مانده و مرد هم دستکش‏اش را پیدا نکرده است. وقتی او بدون دستکش‏اش به اتاق برمی‏گردد علاقه‏ی کمتری به داستان زن دارد. بعد وقتی با هم دارند در خیابان قدم می‏زنند، او با خوشحالی به زن می‏گوید که چطور یک جفت کفش هشتاد دلاری برای دوست دخترش خریده، چون او را خیلی دوست دارد.

زن وقتی دوباره تنهاست، آنقدر فکرش مشغول جریان ملاقات با شوهرش است که با شتاب در خیابان‏ها راه می­رود و به چندین نفر در مترو و ایستگاه قطار تنه می‏زند. او حتی آنها را تا به حال ندیده اما چنان یکهو مثل چیزهای طبیعی با آنها برخورد کرده که آنها حتی فرصت نکرده‏اند از او دور شوند و او هم تعجب می‏کرد آنها اصلا چرا آنجا بوده‏اند. بعضی از این آدم‏ها برمی­گشتند و می‏گفتند: «چه خبره!».

بعد زن در آشپزخانه‏ی منزل والدین‏اش سعی می­کند چیزی سخت را در مورد طلاق‏شان به پدرش توضیح دهد و وقتی پدرش نمی­فهمد او عصبانی می­شود و آنوقت در پایان صحبت‏اش می­فهمد دارد یک پرتقال می‏خورد، اگرچه پوست گرفتن آن­را یادش نمی­آید یا حتی این­که می‏خواسته پرتقال بخورد یا نه.

*از « مجموعه داستان‏های لیدیا دیویس» چاپ پنگوئن، ۲۰۱۱

**از نویسنده قبلا داستانک‏های «تلاش برای یادگیری» و « در یک خانه‏ی محاصره شده» از همین کتاب ترجمه و در الف چاپ شده است.

 

Aleph738png_Page4

Aleph738png_Page5

 

تقویم الف ۲۹

ابوالحسن محمودی

یکی از سلطان‌های  موسیقی پاپ، پهلوانی که قرار بود نمیرد

سال‌روز تولد و درگذشت تعدادی از موسیقی‌دانان مطرح ایران و جهان در این هفته از جمله استاد جلیل شهناز(متوفای ۲۷ خرداد ۱۳۹۲) و حسن مشحون( متوفای ۲۸ خرداد ۱۳۵۹) و فرانسیس لوپز، موسیقی‌دان فرانسوی(متولد ۱۵ ژوئن ۱۹۱۶) ما را بر آن داشت که این هفته را به یک موسیقی‌دان مطرح ایرانی اختصاص دهیم که از او به عنوان پدر موسیقی فیلم‌های ایرانی بعد از انقلاب یاد می‌شود: استاد بابک بیات که در ۲۳ خرداد ۱۳۲۵ در تهران به دنیا آمد.

پیش از پرداختن به زندگی بابک بیات، ذکر این نکته قابل اهمیت است که او دومین نفری است که بعد از پسر حضرت نوح با پدر سر ناسازگاری پیدا کرد؛ ناسازگاری‌ای که البته منجر به غرق شدن‌اش در دریای موسیقی شد. پدر در ابتدا از بابک می‌خواهد که در دانشگاه افسری تحصیل کند، اما بابک که به موسیقی علاقه داشت این خواسته پدر را پس می‌زند. او در ادامه در دومین مخالفت‌اش نام و نام‌خانوادگی‌اش را تغییر می‌دهد. نام اصلی که پدر بر او نهاده بود علی‌حسین بیات زرندی مطلق است که به بابک بیات تغییر داد و به این شکل آرشه‌ای بر نام خود کشید و به زیبایی آن‌را ختنه کرد.

بابک موسیقی کلاسیک را از نوزده‌سالگی از اولین و گران‌بهاترین باغچه‌بانان عالم فراگرفت: خانم و آقای اِولین و ثمین باغچه‌بان، زوج هنرمندی که عمراً اگر با اطمینان بگویید کدام مَرده است و کدام زنه. تا این‌که او با ترانه‌سرایی به نام ایرج جنتی عطایی آشنا می‌شود. به گونه‌ای که ایرج شعر می‌سرود و بابک آهنگ می‌ساخت و بسیاری از خوانندگان (بعداً) لس‌آنجلسی روی آن می‌خواندند. بسیاری از ترانه‌های مطرح و بعضا سیاسی قبل از انقلاب حاصل همکاری بابک و ایرج بود. به طوری‌که آن‌ها با هم در مجموع نزدیک به پنجاه ترانه و آهنگ برای خواننده‌ها سرودند و ساختند. (توجه دارید که هنری که در اینجا در پنهان نگه‌داشتن اسامی خوانندگان و نام‌آهنگ‌‌ها خرج شده است، فی‌الواقع کم از هنر مسئولان صدا و سیما در عدم نمایش «ساز» در رسانه ملی نیست.)

اما بابک بعد از انقلاب، جمشید مشایخی‌طور سر به راه شد و برای بسیاری از کارهای ارزشی آهنگ ساخت. رویکرد اش در بعد از انقلاب به سمت ساخت موسیقی فیلم تغییر پیدا کرد. به گونه‌ای که او موسیقی نزدیک به هفتاد سریال و فیلم سینمایی را بعد از انقلاب ساخت که از جمله آن‌ها می‌شود به «سلطان و شبان» داریوش فرهنگ، «پهلوانان نمی‌میرند» حسن فتحی و «ولایت عشق» مهدی فخیم‌زاده اشاره کرد.

بابک اگرچه با موسیقی کلاسیک شروع کرد اما رفته‌رفته خودش را به عنوان یکی از موسیقی‌دانان مطرح پاپ ایران مطرح کرد. گفته می‌شود که او همواره این آرزو را داشت که برای آقایی به نام مایکل جکسون موسیقی بسازد اما چون نامبرده قبل از انقلاب فعالیت چندانی نداشت و بعد از انقلاب نیز که این آقا چهره شده بود، او دچار پدیده وارونگی شخصیت شده بود، این آرزو را به گور برد. در جایی از او سوال شد که دلیل فراگیری موسیقی پاپ در سال‌های اخیر در جهان چیست که او در پاسخ گفت: «بدون تردید جاستین بیبر.» و ادامه داد که جاستین با صدا و تصویر بی‌نظیر اش، میلیون‌ها انسان را به سمت موسیقی پاپ کشاند. و نهایت هم از خانم‌ها به خاطر توجه‌شان به این سبک از موسیقی تشکر ویژه کرد.

تقویم را با موسیقی تیتراژ «سلطان و شبان» که در سال ۱۳۶۲ ساخته شد به پایان می‌بریم…

 

 

Aleph738png_Page6

 

شعروگرافی ۳۷

محمد خواجه‌پور

Aleph738png_Page9

 

کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.

1 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 نظر
scroll to top