گریشنا: شعر تقدیمی مصطفی کارگر به پیشگاه حضرت علیاکبر (ع) جزو ده اثر برتر کنگرهی ملی شعر حضرت علیاکبر (ع) قرار گرفت.
در مصاحبهی کوتاه خبرنگار گریشنا با این شاعر پرکار و فعال گراشی، او میگوید بعد از سرودن شعر «آیینه» و تقدیم آن به آستان حضرت علیاکبر (ع) در هفتمین دورهی کنگرهی ملی شعر حضرت علیاکبر (ع) با عنوان «آیینه نبی» در مرودشت شرکت کرد و شعر او در قالب مثنوی از بین حدود چهارصد اثر فرستاده شده به این جشنوارهی ملی، جز ده اثر برگزیده انتخاب شد.
این جشنواره طی دو روز برگزار شد و شاعران شرکتکننده روز پانزدهم خردادماه بعد از زیارت شاهچراغ، مهمان منزل حاج عبدالحسین فرهنگ، بانی شب شعر عاشورایی شیراز شدند و طی برنامهای در این مکان نیز مراسم شعرخوانی اجرا شد.
این شعر را با هم میخوانیم:
به آستان مقدس حضرت علی اکبر (ع)
«آینه»
دم دروازهی شهر آینهها را بشکن
بگذر از خویش و هر آن بغض صدا را بشکن
صورت ماه خدا را سر بازار ببین
نور را در صدف خلقت دادار ببین
هیچ کس از نفس بادیه دلگیر مباد
کسی از دیدن آیینه دلش سیر مباد
زخمهای ازلی را به تو ترمیم کنند
به تو ای قصه که دل را به تو تقدیم کنند
باورم شد که سفیر شب زیباییهاست
هر کسی چون تو حضورش همهی عاشوراست
جلوه کردی که خدا گنج نهانش را باز…
خنده کردی که بگیرد سر ما را پرواز
اصلا آماده شدی زمزمهی بودن را
کنج آغوش پدر بیهمه آسودن را
هر که دلتنگ خدا شد به رسولش رو کرد
و هر آنکس به رسولش… به جمالت خو کرد
بازی عشق شروعش همه از نور شماست
عاشقی پردهای از جلوهی مستور شماست
رنگ لبخند پس از نور لبت زیبا شد
من غلام قمرم… با تو قمر معنا شد
تو که سودای پریشانی عالم داری
زلف بر باد دهی تا بدهی آزاری
هر پریشان دلافروختهی عاشق را
هم خودت را و هم آرامش بیهقهق را
این چه سریست که آشوب جهانی دارد
بندهی طلعت آنیم که آنی دارد
تو همانی که هم آن دارد و هم خود آن است
مثل آن واژه که در اول هر قرآن است
حضرت آینه! آیینهترین آیینه!
حضرت آینه! آیینهی آن بیکینه!
از شراب لبتان نور خدا میریزد
عشق میخواست به تکریم شما برخیزد
وادی آینهها وادی سرگردانیست
جنس سرگشتگی اهل سفر، قرآنیست
هرطرف هلهلهای ولولهای غوغایی
کی به تسکین دل زائر ما میآیی
ما غریبیم که در خاک، اسیر افتادیم
تشنهی عطر خوش زلف رها در بادیم
ما کجا و نفس تازه کجا؟ چاره کجا؟
حیرت راه کجا و دل آواره کجا؟
سید آینهبندان جوانی سید!
اکبر مردترین مرد زمانی سید!
ما بیابانی و لبخند شما باران است
تا ابد دشت غزل رو به تو سرگردان است
مصطفی کارگر
۳۱ خرداد ۱۳۹۳
سلام.
1- جناب حسین!
مثلا اینکه شما متوجه نشدید کدام قسمت را عرض کردم که (از این به بعد) آمو حسن شما و آقای حسین شیری بنده با بنده هم نظر بودند. یک بار دیگه دقیق نظر بنده را مرور بفرمایید.
در ضمن شما فرمودید: «شنیدم». از روی شنیده هایتان تصمیم میگیرید؟ پس با شما حرفی ندارم. بیا از خودم بپرس. بیا تا فیلم مراسم برات پخش کنم بعد تصمیم بگیر و اینقدر با آبروی کسی بازی نکنید.
کدوم حرف بنده در مورد بسیج درست نبود؟ اگر دقیقا و کلمه به کلمه حرف بنده را می دانید، عنوان بفرمایید تا بقیه هم تصمیم گیری کنند. در غیر اینصورت همان آش می شود و همان کاسه که همه دارند تفسیر به رای میکنند.
2- جناب یکی از حاضرین در جلسه!
ـ کدام جلسه؟ بفرمایید. تاریخ و مکان. حلالت نمیکنم اگر در جلسه نبودهای و بر اساس شنیده هایت قضاوت کرده باشی و حکم صادر کرده باشی.
ـ شما بسیجی هستی؟ اگر هستی خدا قبول کند. اگر نیستی و داری سنگ شان را به سینه میزنی، نفاق است. داری از آب گل آلود ماهی میگیری.
ـ کسانی که فقط به «لا اکراه فی الدین» بسنده میکنند و بقیه آیه را قبول ندارند، به راحتی بخشی از حرف بنده را جدا میکنند و بدون در نظر گرفتن بقیه حرفها، بر اساس آن، من را متهم میکنند. خدا خیرشان ندهد. ببینید شما هم در این گروه هستید یا نه.
ـ حاضرم قسم بخورم به اندازه من برای این بسیج خون دل نخورده اید و فعالیت نکردهاید. بیایید اگر لازم شد ریا کنیم و با شمردن فعالیتهایمان در این راستا، مزدمان را به دنیا بفروشیم. من چنین عقیده ای دارم. تا اینجا جواب پاراگراف نخست شما بود.
ـ و اما پاسخ پاراگراف دوم شما:
بنده خدا! تو هنوز بالاتوه را بالاتبه تلفظ میکنی. چطور باور کنم در جلسه حضور داشتهای؟ اصلا میخواهی باور کنم گراشی هستی؟
ـ دقیقا حرفهای قبل بنده را ول کرده ای و چسبیده ای به این مثال. خیلی درست نیست. کلیت کلام بنده از صحبتهای آقا بود. چقدر سادهای!
ـ نگو بسیجی هستم که بسیجی باید بصیر باشد.
3ـ کسی از زحمات تشکر نمیکند. فقط ایراد میگیرند. خدا بهتر میداند. همه چیز را به خدا واگذار میکنم و از او دادخواهی میکنم. آنقدر جرات دارم که اگر اشتباهی کنم عذرخواهی کنم. اما آنقدر جرات ندارند که اگر بیجهت، اشتباهی کنند، نه فقط عذرخواهی کنند، بلکه حتی در خلوت خود لب به استغفار گشایند.
محمد
۳۰ خرداد ۱۳۹۳
قضیه از چه قرار است؟
آقای کارگر چه و کجا گفته اند؟
یکی از حاضرین در جلسه
۳۰ خرداد ۱۳۹۳
در جواب به علی . گراشی اگه فرهنگ نداره ولی به کسی ام اجازه نمیده به {بسیج و کسای که رفتن جنگیدن واسه شما ها و هنوز که هنوز است با تنی مجروح به پایگاه ها میروند و سنگر را خالی نمیکنند } به راحتی توهین کنید .
آقای کارگر شما میگویید من دقیقا حرف مقام معظم رهبری رو گفتم ولی سوال بنده این است که آیا مقام معظم رهبری ام ( بالاتَبه ) همان نان محلی خودمان که گفتید را میدانند چیست که میگویید دقیقا حرف مقام معظم رهبری را گفته ام . ؟؟
حسین
۳۰ خرداد ۱۳۹۳
جناب استاذ کارگر چ ناراحت باشی و چ ناراحت نباشی
این حرفتون در مورد بسیج در اون جلسه درست نبود
و اینطور که من شنیدم آمو حسن با شما نظرشون یکی نبوده و شدیدا با این حرفتون ناراحت بوده
علی
۳۰ خرداد ۱۳۹۳
جناب استاد کارگر به دل نگیرید،گراش هست و باید به این اندازه فرهنگ تا ابد تا ابد تا ابد اکتفاکرد
مصطفی کارگر
۲۸ خرداد ۱۳۹۳
۱- تشکر می کنم از دوستانی که محبت کردند. همه. چه با نوازش و چه با تندی.
2- جناب بسیجی! و جناب فرزند رزمنده!
من اصولا بنا ندارم با مخاطب ناشناس صحبت کنم. فقط چند نکته عرض میکنم. اگر خودتان آن شب در سالن حضور نداشتید که مستقیم حرفهای بنده را بشنوید، که هیچ. باهاتون حرفی ندارم. چون مطمئنم حرفی به شما زده اند که به نفع راوی بوده و به ضرر بنده. و من چنین اشخاصی را حلال نخواهم کرد. تا کی پشت سرم حرف زده شود و سکوت کنم؟ در ضمن هر وقت صلاح دانستید تشریف بیاورید فیلم مراسم را برایتان پخش کنم تا دقیق تر قضاوت بفرمایید.
اگر خودتان شخصا حضور داشته اید قضیه فرق میکند. من دقیقا حرف مقام معظم رهبری را تکرار کردم. نقدی بود که ایشان داشتند. حالا اگر با این حرف به عده ای برخورده دیگر بروند به مرجع کلام ایراد بگیرند. ضمن اینکه من همه بسیجیان را خوب میدانم و همان را هم در جلسه عرض کردم و گفتم بازهم انتظار بالاتر است. آمو حسن هم نظرشان با بنده یکی بود. ولی دیگر آقایان به بد بودن این قشر هم اذعان داشتند که برایم تعجب آور بود. ولی در نهایت من به عنوان توهین کننده معرفی شدم. کاش حرف آن مسوول محترم را مطرح کرده بودم که تازه در مقایسه با حرف بنده، بیشتر زوایا روشن میشد و احتمالا از بنده حمایت هم می کردید. اما قضایا برعکس جلوه داده شد.
3- من با بسیجی هیچ مشکلی ندارم. خودم هم بسیجی هستم. آنقدر بسیجی عمل کرده ام که نخواسته ام جایی با این عنوان مطرح بشوم. مبادا لیاقتش را نداشته باشم. جاهایی به خاطر دفاع از بسیج و بسیجی فحش خورده ام که شما فکرش را هم نمیکنید. ولی بازهم سکوت کرده ام. فعالیتم زیاد بوده ولی لوح تقدیرهایش مال من نبوده. جرم من این است که نخواسته ام بسیجی بودن خودم را توی بوق و کرنا کنم.
4- کاش مومنانه نقدها را به خودم بگویند و راهنمایی کنند. نه پشت سرم. که از این کارها همیشه ذهنیتی ناخوشایند داشته ام.
5- لعنت به خودم که خودم برای دمنده ی آتش، ارزش و احترام قایل شدم و نمک خورد و نمکدان را شکست. بعدش هم که ظاهرا بیخیال.
6- بزرگوار! منافقانه و در سایه حرف نزنیم. روشن و شفاف باش تا اگر واقعا اشتباهی از من سر زده در حضور جمع حرفم را پس بگیرم.
7- جناب دبیر ادبیات! نظر شما محترم است. ولی سعی شده بود این شعر رنگی از سبک هندی داشته باشد. برای نظرهای صریحی چون شما، هرچند ناشناس هم احترام قایلم. فقط خدا کند به نیت تخریب نباشد.
دبیر ادبیات
۲۷ خرداد ۱۳۹۳
بیشتر یک نظم بود تا یک شعر. ببخشید ولی به دلم نچسبید.
فرزند رزمنده
۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آقای کارگر این تریبونی که جلو شما قرار میدهند این نیست که تو خود مختاری و هر چه از دهنت بیرون بیاید بگویی. اگر دلخوری از بسیجی داری آنجا جایش نبود …. اگر این بسیجی ها نبودند الان تو به این راحتی شعر نمیگفتی .
محمدرضا حاحی زاده
۲۷ خرداد ۱۳۹۳
سلام و تبریک خدمت آقای کارگر عزیز….
امروز یه بار دیگه افسوس خوردم که چرا اون سفر و با شما نبودم…
مرتضی دارشی
۲۷ خرداد ۱۳۹۳
با تبریک به این شاعر متعهد و به امید موفقیت بیشتر ایشان
بسیجی
۲۷ خرداد ۱۳۹۳
توهینی که اون شب به بچه بسیجی ها کردید رو هیچ وقت فراموش نمی کنم آقای کارگر. کاش یکم جلوی زبونت رو می تونستی بگیری
آفرین
۲۶ خرداد ۱۳۹۳
شعر بسیار خوب و زیبای است
مبهم
۲۶ خرداد ۱۳۹۳
مرحبا.اجرتان با شبه پیغمبر